آینده، آموزش، پیشبینی
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[30 Jan 2011]
[ آلوين تافلر]
تمامی نظامهای آموزشی، از تصور ما نسبت به آینده مایه میگیرند؛ از این رو اگر تصور ما از آینده یك جامعه، با واقعیت موجود آن منطبق نباشد، نظام آموزشی آن جامعه، راه خیانت به جوانانش را در پیش گرفته است.
افراد یك قبیله سرخپوست را در نظر بگیرید كه قرنها بر روی رودخانهای مشغول كرجیراندن بودهاند. در خلال این مدت، اقتصاد و فرهنگ قبیله، به ماهیگیری و محصولاتی كه با آب همین رودخانه شكل گرفته و همچنین كرجی و ابزار مربوط به آن وابسته شده است. از آنجایی كه روند رشد تحولات تكنولوژیك در چنین جامعهای بسیار كند است، جنگ یا شیوع بیماری و دیگر بلایای طبیعی، ضرباهنگ زندگی افراد قبیله را چندان مختل نمیكند. از این رو، برای یك قبیله، داشتن تصوری معقول از آینده خویش كار چندان مشكلی نیست، زیرا تفاوت فاحشی بین امروز و فردا دیده نمیشود و دقیقا براساس همین تصور است كه نوع آموزش و پرورش تعیین میشود. تا آنجایی كه من اطلاع دارم، با اینكه قبیلهها مدرسهای ندارند، اما از برنامهای آموزشی برخوردارند كه شامل مجموعهای از مهارتها، آداب و رسوم و مناسك مذهبی میشود. به عنوان مثال، پسران میآموزند كه چگونه مانند پدرانشان، پوست درخت را تراشیده و در تنه آن حفره ایجاد كنند. در چنین سیستمی، تكلیف معلم معلوم است. كار معلم تنها حفظ و انتقال دانشی است كه از گذشتگان به ارث رسیده و به كار آیندگان میآید.
حال در نظر بگیرید كه ۵۰۰ مایل آن طرفتر، كسانی در حال ساختن سد بزرگی بر روی رودخانه باشند كه میتواند آب رودخانه را خشك كند و افراد قبیله بیخبر از همه چیز، همان شیوههای سنتی معمول را دنبال كنند. در چنین شرایطی چه اتفاقی برای افراد قبیله رخ خواهد داد؟
طبیعی است كه به ناگهان تصور افراد قبیله از آینده، یعنی مجموعه تصوراتی كه افراد قبیله، رفتارشان را بر مبنای آنها تنظیم كردهاند، به هم میریزد زیرا دیگر، فردا تكرار امروز نیست. سرمایهگذاری قبیله در تربیت فرزندان و آماده كردن آنان برای زندگی در فرهنگی مبتنی بر رودخانه نیز كاری عبث و تراژیك است زیرا تصور اشتباه از آینده، برنامههای آموزشی را به امری موهوم و بیربط تبدیل میكند.
ما در حال حاضر در چنین وضعیتی قرار داریم، با این تفاوت كه ما امروز با دست خودمان در حال ساختن سدی هستیم كه در آینده، مابین ما و فرهنگمان خواهد ایستاد. تاكنون هیچ فرهنگی این چنین با تحولات سریع تكنولوژیكی، اجتماعی، اطلاعات و وزارت مواجه نشده و این در حالی است كه دم به دم بر سرعت تحولات نیز افزوده میشود و ما، شاهد آنیم كه در جوامع مجهز به تكنولوژی پیشرفته، ساختارهای كهنه صنعتی فاقد كارایی لازماند و نمیتوانند بار تحولات جاری را بر دوش بكشند.
هنوز اكثر رهبران سیاسی ما به اسطوره حیات ابدی جامعه صنعتی ایمان دارند و درست شبیه ریش سفیدان قبیله كه زندگی در حاشیه رودخانه را ابدی میدانستند، تصور میكنند كه وجوه اصلی سیستم اجتماعی كنونی، بدون هیچ كم و كاستی در آینده نیز به حیات خود ادامه میدهد و بیشتر متخصصان تعلیم و تربیت نیز –حتی آنانی كه خود را منشاء تحول قلمداد میكنند- بیهیچ تردید اسطوره مورد نظر را باور كردهاند.
آنها قادر به درك این مساله نیستند كه افزایش سرعت تحولات در تكنولوژی، ساختار خانواده، ازدواج و طلاق، میزان جابهجایی، تقسیم كار، شهرنشینی، مناقشات قومی، درگیری شبه فرهنگها و روابط بینالملل، سرنوشت فردا را متفاوت از امروز رقم خواهد زد. از این رو، هیچ كوششی برای فهم تمدن فرا صنعتی و انتقال این شناخت به دانشآموزان به عمل نمیآورند. در نتیجه، بیشتر مدارس، كالجها و دانشگاهها مبنای آموزش خود را بر این اصل گذاردهاند كه دنیای فردا چندان برای ما ناآشنا نخواهد بود و حداكثر رونوشتی بزرگتر از حال است و دیگر هیچ. اما من معتقدم كه این نظر، فریبی بیش نیست و هیچ موسسه آموزشی تا وقتیكه تمامی اعضایش، از هیات مدیره و كارمندان باسابقه گرفته تا تازهواردها (البته به غیر از دانشآموزان)، تصور خویش از آینده را مورد تجزیه و تحلیل انتقادی قرار ندهد، نمیتواند اهداف ملموسی را پیش رو داشته و یا كار قابل توجهی انجام دهد زیرا برخورد انتقادی با تصورات ما از آینده، به یك دیدگاه مورد توافق جمعی میانجامد كه در تصمیمگیریهای آن موسسه، نقش مهمی ایفا خواهد كرد.
در جوامع بدوی، در ذهن پدری كه به پسرش میآموزد چگونه از تنه درخت كرجی بسازد، تصوری از زندگی آینده پسرش نقش بسته است و از آنجایی كه گمان دارد فردا رونوشت امروز و امروز رونوشت دیروز است، تصورش از آینده به اندازه تصور او از حال، غنی، دقیق،جامع و بسامان است، چراكه در حقیقت، دید او از آینده و حال یكی است. اما وقتی تغییرات به وقوع میپیوندد، این تصور نه تنهامنسوخ جلوه میكند، بلكه به دلیل اینكه امكان هرگونه تحول بنیادی را منتفی میداند، منجر به عدم سازگاری نیز میشود.
درست مانند اجدادمان، متخصصان آموزش و پرورش نیز به تصوری از جامعه آینده نیاز دارند، اما این تصور باید امكان وقوع تحولات بنیادی در جامعه را نیز با آغوش باز پذیرا باشد. همچنین، این تصور نباید لزوما تصوری درست و یا نهایی باشد و اساسا نمیتواند باشد چون هیچ تضمینی وجود ندارد و در كل، هر تصوری از جامعه آینده كه ایستا و كامل در نظر گرفته شود، گمراهكننده است. بنابراین برای طراحی نظامهای آموزشی فردا و یا حتی امروز، به چیزی بسیار پیچیدهتر از یك تصور كلیشهای از آینده احتیاج داریم. تصور ما باید مجموعهای از تصورات پیدر پی و به تبع آن، آیندههای ممكن باشد؛ آیندههایی آزمودنی و به غایت متفاوت. البته این تصورات نباید به مثابه واقعیت مطلق و خدشهناپذیر آینده تلقی شود. آینده ممكن یكی نیست، چندتاست و به انتخابهای ما از بینهایت گزینه بستگی دارد.علاوه بر این ابزار ما برای تشخیص آیندههای ممكن و یا محتمل، هنوز بسیار ابتدایی است.
بدیهی است برخی از خطمشیهای موجود، از دیگر موارد مورد بحث برای توسعه، مناسبتر است. از این رو تنها با وضوح بخشیدن به تصور ذهنیمان از آینده است كه میتوان اهداف ملموسی را مدنظر قرار داد، دنبال كرد و نوع مهارتها و تواناییهای انسانی و ساختارهای مورد نیاز برای رشد و توسعه را دریافت.
آنچه برای كارشناسان آموزش و پرورش و موسسههای آموزشی مفید تلقی میشود، برای دانشآموزان بیشتر سودمند است و ضرورت آن بیشتر احساس میشود. درست شبیه گروههای اجتماعی و موسسهها كه هر یك دیدگاه مورد توافق وجمعی خاص خود را دارند، هر فرد نیز درباره وقایعی كه احتمالا در آینده به وقوع میپیوندد تصوراتی در سر دارد. كودك تقریبا از همان زمان تولد، مجموعهای از انتظارات كودكانه را در قبال تجزیههای روزانه سامان میدهد. بعدها این انتظارات پیچیدهتر میشود و در نتیجه، حوزه وسیعتری از آینده را در بر میگیرد. گفتنی است كه این دیدگاه شخصی هر فرد از آینده است كه نوع و نتیجه تصمیمگیریهای او در مسایل جدی زندگی را تعیین میكند. امروزه دانشآموزان در معرض مقادیر زیادی اطلاعات غیرقابل هضم یا گمراهكننده قرار دارند كه از طریق روزنامهها، تلویزیون، نوارها، فیلمها، ایستگاههای رادیویی و دیگر منابع ارایه میشود.
در نتیجه، آنان از سرعت تغییر و تحولاتی كه جهان را دگرگون میكند، به خوبی آگاهند، اما اگر جوانانی هم پیدا شوند كه ایده تحولات بنیادی در جهان را چندان جدی نگیرند، معنایش این نیست كه ایده چندان مساعدی برای ایجاد تحولات سریع در زندگی خویش نداشته باشند.
چندی پیش با ۳۳ دانشآموز دبیرستانی كه میانگین سنی اغلب آنها بین ۱۵ تا ۱۶ سال بود، آزمایشی غیرعلمی ترتیب دادم. از تك تك آنها خواستم هفت واقعهای را كه فكر میكنند در آینده به وقوع میپیوندد، با ذكر تاریخ بیان كنند. هدفم آن بود كه از آن طریق، كلاس را برای رسیدن به یك دیدگاه مورد توافق جمعی از آینده یاری دهم. آنها را به هیچ وجه، از نظر نوع وقایع و زمان وقوع، محدود نكردم. كلاس با هیجان مشغول به كار شد، به طوری كه در عرض چند دقیقه، مجموعهای از ۱۹۳ واقعه كه در آینده احتمال وقوع آن میرفت، فراهم آمد. جالب این بود كه هر یك از این وقایع، تاریخ معینی را نیز یدك میكشید. نتایج نشان میداد این دانشآموزان كه جزو طبقه متوسط شهری بودند، از ذهنهایی پیچیده و همچنین از عقاید مشخصی در مورد جهان فردا برخوردارند.
قابل ذكر است كه از فحوای پیشبینیهای آنان چنان برمیآمد كه آینده وحشتناكی برای ایالات متحده آمریكا، جایی كه حداقل بخشی از عمر خود را در آن گذرانده بودند، متصور هستند. پیشبینیها نشان میداد كه این گروه از جوانان در آینده، خود را باجهانی ایستا و یا با پیشرفتی كند و ناچیز رودررو نمیبینند، بلكه تصور آنها از آینده جهان، حداقل تا دو دهه دیگر، تصور جهانی پرآشوب و به هم ریخته است.
●آینده غیرشخصی
شاید مهمترین حقیقت نهفته در این پیشبینیها، نقش دانشآموزان و تصورشان از خود در مواجهه با جهان خارج باشد. در عمل نیز وقتی از دانشآموزان خواستم تا تصوراتشان را در مورد آینده بیان كنند، اصلا علاقهای به پیشبینیهای آنها از آینده نداشتم، بلكه آنچه توجه مرا به خود جلب میكرد، عقاید آنها درباره مقوله تغییر و تحول بود.
نكته جالب دیگر كه تا اندازهای هم مرا به زحمت انداخت، كشف این نكته بود كه به رغم شوقبرانگیز بودن مقوله آینده، اكثر دانشآموزان آن را به عنوان موضوعی كاملا غیرشخصی مورد بررسی قرار داده بودند. از ۱۹۳ پاسخ دریافتی، ۱۷۷ مورد به وقایعی اشاره میكردند كه كاملا به جهان خارج ربط مییافت و تنها ۱۶ پاسخ به وقایعی نظر داشتند كه مستقیما به خود فرد مربوط میشد. در حقیقت از هر ۳۳ دانشآموز كلاس تنها ۶ نفر به چگونگی وضعیت زندگی خود در آینده اشاره داشتند. یكی از دانشآموزان، همراه با پیشبینیهایی چون تولید اتومبیلهای ضدجاذبه و نابودی زمین در خلال سالهای ۲۰۵۰ تا ۲۷۰۰، برنامه زندگی خویش را چنین پیشبینی كرده بود. فارغالتحصیل شدن در ۲۲ سالگی، یك سال بعد مشغول شدن به كار، ازدواج(؟)، موفقیت شغلی ۷سال بعد و مرگ در حول و حوش ۷۰ یا ۸۰ سالگی.
دیگری ازدواج خود را در ۳۰ سالگی پیشبینی كرده بود. همچنین اشاره كرده بود كه در ۳۸ سالگی یك وكیل بزرگ میشود و در صدسالگی میمیرد. البته هرگز از تمایل دانشآموزان به امور غیرشخصی در پیشبینیهایشان تعجب نكردم. زیرا حداقل برای جوانانی كه من انتخاب كرده بودم، آینده به معنای چیزی بود كه ممكن است برای دیگران اتفاق بیفتد.
در تحقیق دیگری، از پاسخدهندگان خواستم تا دو فهرست مجزا تهیه كنند و در اولی، وقایعی را كه جنبه كلی و عمومی دارند درج كرده و برای وقایع شخصی، فهرستی دیگر تنظیم كنند. به این ترتیب مقایسه هر واقعه شخصی با واقعه معادل آن در حیطه جامعه، امكانپذیر میشد. نتیجه دیدنی بود. در حقیقت، بین پیشبینیهای موجود در هر دو فهرست، هیچ ارتباطی وجود نداشت. برای مثال، یك دختر ۱۵ ساله پس از پیشبینی جنگ روسیه و آمریكا علیه چین، انفجار هستهای و گسترش آنارشیسم در بخش وسیعی از جهان، زندگی خویش را به شرح زیر پیشبینی كرده بود: نقل و انتقال به آپارتمان شخصی، رفتن به مدرسه دكوراسیون داخلی، اخذ گواهینامه رانندگی، خریدن یك سگ، ازدواج و در نهایت بچهدار شدن و مرگ.
مثل این كه دگرگونهای برقآسای جهان هیچ تاثیری بر زندگی شخصی او نمیگذاشت. باید تاكید كنم كه آن جوانان پیشبینیهای خود را امری روشن و مسلم و شاید پیچیدهتر و عمیقتر از پیشبینیهای دیگر همسن و سالهای خود در شهرهای كوچك میپنداشتند. انگار تصور پرآشوب آنها از جهان آینده، یا ظهور تكنولوژی جدید و انقلابهای سیاسی، هیچ خللی در زندگی فردی آینده آنها ایجاد نمیكند و زندگی آینده هیچ تفاوتی با زندگی امروز ندارد. اگرچه باور داشتند هر اتفاقی كه در خارج از دنیای فردی رخ دهد، بازتاب آن به نوعی بر زندگی فرد اثر میگذارد. اما در عمل، آنها هیچ چشماندازی از تغییر خود یا حداقل سازگاری با تحولات جهانی ارایه ندادند.
نتیجهای كه از این آزمایش به دست آمد آن بود كه مدرسهها و دانشگاهها با تاكید بیش از اندازه بر گذشته، نه تنها قادر نیستند مفهوم درستی از آینده را منتقل كنند، بلكه با قطع رابطه میان تصور فرد از آینده خود و تصور او از آینده تحولات اجتماعی، میلیونها انسان را در معرض شوك آینده قرار میدهند. مهمتر از همه این كه آنها دانشآموزان را وامیدارند تا به خود، نه به مثابه موجودی دایما در حال رشد و تحول و سازگاری، بلكه همچون موجودی ایستا فكر كنند.
اگر لحظهای تامل و درنگ كنیم، درمییابیم كه ما میتوانیم فارغ از امور روزمره، به عرصه رویاها و چشماندازها رفته، وقایع آتی را پیشبینی كنیم. دانشمندان در شگفت هستند كه مكانیسم بدن، چگونه محیط را به رنگ حس خود درمیآورد و تاثیرات حسی را به مفاهیم، ایدهها، نشانهها و منطق تبدیل میكند. این درحالی است كه توان ذهنی ما برای خلق تصوراتی از آینده، به مراتب شگفتانگیزتر و قابل توجهتر از این است. در حقیقت، این توان ذهنی آیندهنگر (هوش آیندهنگر) به خودی خود مبنای یادگیری نیز هست. اگر توانایی به دست آوردن تصوراتی از آینده را نداشته باشیم و اگر نتوانیم آنها را در تقابل با واقعیتها قرار داده و سپس تصحیح كنیم، به هیچ وجه چیزی یاد نخواهیم گرفت. ما در ذهنمان، مشغول ساختن تصویری همیشه در حال تغییر از آینده هستیم. هرچند ذهن ما پر از تصاویری است كه مربوط به آینده میشود، این تصورات میتوانند كوتاهمدت بوده و در عین حال جنبه عملی داشته باشند. برای مثال ممكن است تصور كنیم پستچی امروز صبح از راه میرسدو یا این كه فنجان چای هنوز در جای قبلی است. از طرفی ممكن است شامل تصورات بلندمدت و غیرشخصی باشد. همچنین این تصورات میتواند درست، نادرست، پایدار و یا ناپایدار باشد و سرعت تحول آنها آهسته و یا سریع، اما هرچه كه باشد، به كمك یكدیگر، به تصور ما از آینده شكل میدهند، زیرا همین معماری پنهان تصورات است كه به شخصیت شكل داده و به رفتار ثبات میبخشد. در حقیقت، این تصورات به افراد كمك میكند تا خود را در عرصه تغییر و تحولات سریع محیطی زنده نگه دارند و درست به مدد همین توان پیشبینی آینده و خلق هزاران هزار تصویر از وقایع، شاید هرگز به وقوع نپیوسته باشد كه انسان به سازگارترین حیوان بدل شده است. ما همچنین باید آموختن را از نو تعریف كنیم. تلقی و دید ما از بخش عمده آموزش و پرورش باید به عنوان فرایندی باشد كه به مدد آن تصور فرد از آینده گسترش مییابد و غنیتر میشود.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: