آينده، آموزش، پيشبيني
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[04 Apr 2015]
[ آلوين تافلر]
تمامي نظامهاي آموزشي، از تصور ما نسبت به آينده مايه ميگيرند؛ از اين رو اگر تصور ما از آينده يك جامعه، با واقعيت موجود آن منطبق نباشد، نظام آموزشي آن جامعه، راه خيانت به جوانانش را در پيش گرفته است.
افراد يك قبيله سرخپوست را در نظر بگيريد كه قرنها بر روي رودخانهاي مشغول كرجيراندن بودهاند. در خلال اين مدت، اقتصاد و فرهنگ قبيله، به ماهيگيري و محصولاتي كه با آب همين رودخانه شكل گرفته و همچنين كرجي و ابزار مربوط به آن وابسته شده است.
از آنجايي كه روند رشد تحولات تكنولوژيك در چنين جامعهاي بسيار كند است، جنگ يا شيوع بيماري و ديگر بلاياي طبيعي، ضرباهنگ زندگي افراد قبيله را چندان مختل نميكند.
از اين رو، براي يك قبيله، داشتن تصوري معقول از آينده خويش كار چندان مشكلي نيست، زيرا تفاوت فاحشي بين امروز و فردا ديده نميشود و دقيقا براساس همين تصور است كه نوع آموزش و پرورش تعيين ميشود.
تا آنجايي كه من اطلاع دارم، با اينكه قبيلهها مدرسهاي ندارند، اما از برنامهاي آموزشي برخوردارند كه شامل مجموعهاي از مهارتها، آداب و رسوم و مناسك مذهبي ميشود.
به عنوان مثال، پسران ميآموزند كه چگونه مانند پدرانشان، پوست درخت را تراشيده و در تنه آن حفره ايجاد كنند. در چنين سيستمي، تكليف معلم معلوم است. كار معلم تنها حفظ و انتقال دانشي است كه از گذشتگان به ارث رسيده و به كار آيندگان ميآيد.
حال در نظر بگيريد كه 500 مايل آن طرفتر، كساني در حال ساختن سد بزرگي بر روي رودخانه باشند كه ميتواند آب رودخانه را خشك كند و افراد قبيله بيخبر از همه چيز، همان شيوههاي سنتي معمول را دنبال كنند. در چنين شرايطي چه اتفاقي براي افراد قبيله رخ خواهد داد؟
طبيعي است كه به ناگهان تصور افراد قبيله از آينده، يعني مجموعه تصوراتي كه افراد قبيله، رفتارشان را بر مبناي آنها تنظيم كردهاند، به هم ميريزد زيرا ديگر، فردا تكرار امروز نيست. سرمايهگذاري قبيله در تربيت فرزندان و آماده كردن آنان براي زندگي در فرهنگي مبتني بر رودخانه نيز كاري عبث و تراژيك است زيرا تصور اشتباه از آينده، برنامههاي آموزشي را به امري موهوم و بيربط تبديل ميكند.
ما در حال حاضر در چنين وضعيتي قرار داريم، با اين تفاوت كه ما امروز با دست خودمان در حال ساختن سدي هستيم كه در آينده، مابين ما و فرهنگمان خواهد ايستاد. تاكنون هيچ فرهنگي اين چنين با تحولات سريع تكنولوژيكي، اجتماعي، اطلاعات و وزارت مواجه نشده و اين در حالي است كه دم به دم بر سرعت تحولات نيز افزوده ميشود و ما، شاهد آنيم كه در جوامع مجهز به تكنولوژي پيشرفته، ساختارهاي كهنه صنعتي فاقد كارايي لازماند و نميتوانند بار تحولات جاري را بر دوش بكشند.
هنوز اكثر رهبران سياسي ما به اسطوره حيات ابدي جامعه صنعتي ايمان دارند و درست شبيه ريش سفيدان قبيله كه زندگي در حاشيه رودخانه را ابدي ميدانستند، تصور ميكنند كه وجوه اصلي سيستم اجتماعي كنوني، بدون هيچ كم و كاستي در آينده نيز به حيات خود ادامه ميدهد و بيشتر متخصصان تعليم و تربيت نيز –حتي آناني كه خود را منشاء تحول قلمداد ميكنند- بيهيچ ترديد اسطوره مورد نظر را باور كردهاند.
آنها قادر به درك اين مساله نيستند كه افزايش سرعت تحولات در تكنولوژي، ساختار خانواده، ازدواج و طلاق، ميزان جابهجايي، تقسيم كار، شهرنشيني، مناقشات قومي، درگيري شبه فرهنگها و روابط بينالملل، سرنوشت فردا را متفاوت از امروز رقم خواهد زد. از اين رو، هيچ كوششي براي فهم تمدن فرا صنعتي و انتقال اين شناخت به دانشآموزان به عمل نميآورند.
در نتيجه، بيشتر مدارس، كالجها و دانشگاهها مبناي آموزش خود را بر اين اصل گذاردهاند كه دنياي فردا چندان براي ما ناآشنا نخواهد بود و حداكثر رونوشتي بزرگتر از حال است و ديگر هيچ.
اما من معتقدم كه اين نظر، فريبي بيش نيست و هيچ موسسه آموزشي تا وقتيكه تمامي اعضايش، از هيات مديره و كارمندان باسابقه گرفته تا تازهواردها (البته به غير از دانشآموزان)، تصور خويش از آينده را مورد تجزيه و تحليل انتقادي قرار ندهد، نميتواند اهداف ملموسي را پيش رو داشته و يا كار قابل توجهي انجام دهد زيرا برخورد انتقادي با تصورات ما از آينده، به يك ديدگاه مورد توافق جمعي ميانجامد كه در تصميمگيريهاي آن موسسه، نقش مهمي ايفا خواهد كرد.
در جوامع بدوي، در ذهن پدري كه به پسرش ميآموزد چگونه از تنه درخت كرجي بسازد، تصوري از زندگي آينده پسرش نقش بسته است و از آنجايي كه گمان دارد فردا رونوشت امروز و امروز رونوشت ديروز است، تصورش از آينده به اندازه تصور او از حال، غني، دقيق،جامع و بسامان است، چراكه در حقيقت، ديد او از آينده و حال يكي است.
اما وقتي تغييرات به وقوع ميپيوندد، اين تصور نه تنهامنسوخ جلوه ميكند، بلكه به دليل اينكه امكان هرگونه تحول بنيادي را منتفي ميداند، منجر به عدم سازگاري نيز ميشود.
درست مانند اجدادمان، متخصصان آموزش و پرورش نيز به تصوري از جامعه آينده نياز دارند، اما اين تصور بايد امكان وقوع تحولات بنيادي در جامعه را نيز با آغوش باز پذيرا باشد.
همچنين، اين تصور نبايد لزوما تصوري درست و يا نهايي باشد و اساسا نميتواند باشد چون هيچ تضميني وجود ندارد و در كل، هر تصوري از جامعه آينده كه ايستا و كامل در نظر گرفته شود، گمراهكننده است.
بنابراين براي طراحي نظامهاي آموزشي فردا و يا حتي امروز، به چيزي بسيار پيچيدهتر از يك تصور كليشهاي از آينده احتياج داريم.
تصور ما بايد مجموعهاي از تصورات پيدر پي و به تبع آن، آيندههاي ممكن باشد؛ آيندههايي آزمودني و به غايت متفاوت. البته اين تصورات نبايد به مثابه واقعيت مطلق و خدشهناپذير آينده تلقي شود. آينده ممكن يكي نيست، چندتاست و به انتخابهاي ما از بينهايت گزينه بستگي دارد.علاوه بر اين ابزار ما براي تشخيص آيندههاي ممكن و يا محتمل، هنوز بسيار ابتدايي است.
بديهي است برخي از خطمشيهاي موجود، از ديگر موارد مورد بحث براي توسعه، مناسبتر است. از اين رو تنها با وضوح بخشيدن به تصور ذهنيمان از آينده است كه ميتوان اهداف ملموسي را مدنظر قرار داد، دنبال كرد و نوع مهارتها و تواناييهاي انساني و ساختارهاي مورد نياز براي رشد و توسعه را دريافت.
آنچه براي كارشناسان آموزش و پرورش و موسسههاي آموزشي مفيد تلقي ميشود، براي دانشآموزان بيشتر سودمند است و ضرورت آن بيشتر احساس ميشود. درست شبيه گروههاي اجتماعي و موسسهها كه هر يك ديدگاه مورد توافق وجمعي خاص خود را دارند، هر فرد نيز درباره وقايعي كه احتمالا در آينده به وقوع ميپيوندد تصوراتي در سر دارد.
كودك تقريبا از همان زمان تولد، مجموعهاي از انتظارات كودكانه را در قبال تجزيههاي روزانه سامان ميدهد. بعدها اين انتظارات پيچيدهتر ميشود و در نتيجه، حوزه وسيعتري از آينده را در بر ميگيرد. گفتني است كه اين ديدگاه شخصي هر فرد از آينده است كه نوع و نتيجه تصميمگيريهاي او در مسايل جدي زندگي را تعيين ميكند.
امروزه دانشآموزان در معرض مقادير زيادي اطلاعات غيرقابل هضم يا گمراهكننده قرار دارند كه از طريق روزنامهها، تلويزيون، نوارها، فيلمها، ايستگاههاي راديويي و ديگر منابع ارايه ميشود.
در نتيجه، آنان از سرعت تغيير و تحولاتي كه جهان را دگرگون ميكند، به خوبي آگاهند، اما اگر جواناني هم پيدا شوند كه ايده تحولات بنيادي در جهان را چندان جدي نگيرند، معنايش اين نيست كه ايده چندان مساعدي براي ايجاد تحولات سريع در زندگي خويش نداشته باشند.
چندي پيش با 33 دانشآموز دبيرستاني كه ميانگين سني اغلب آنها بين 15 تا 16 سال بود، آزمايشي غيرعلمي ترتيب دادم. از تك تك آنها خواستم هفت واقعهاي را كه فكر ميكنند در آينده به وقوع ميپيوندد، با ذكر تاريخ بيان كنند. هدفم آن بود كه از آن طريق، كلاس را براي رسيدن به يك ديدگاه مورد توافق جمعي از آينده ياري دهم.
آنها را به هيچ وجه، از نظر نوع وقايع و زمان وقوع، محدود نكردم. كلاس با هيجان مشغول به كار شد، به طوري كه در عرض چند دقيقه، مجموعهاي از 193 واقعه كه در آينده احتمال وقوع آن ميرفت، فراهم آمد. جالب اين بود كه هر يك از اين وقايع، تاريخ معيني را نيز يدك ميكشيد. نتايج نشان ميداد اين دانشآموزان كه جزو طبقه متوسط شهري بودند، از ذهنهايي پيچيده و همچنين از عقايد مشخصي در مورد جهان فردا برخوردارند.
قابل ذكر است كه از فحواي پيشبينيهاي آنان چنان برميآمد كه آينده وحشتناكي براي ايالات متحده آمريكا، جايي كه حداقل بخشي از عمر خود را در آن گذرانده بودند، متصور هستند. پيشبينيها نشان ميداد كه اين گروه از جوانان در آينده، خود را باجهاني ايستا و يا با پيشرفتي كند و ناچيز رودررو نميبينند، بلكه تصور آنها از آينده جهان، حداقل تا دو دهه ديگر، تصور جهاني پرآشوب و به هم ريخته است.
آينده غيرشخصي
شايد مهمترين حقيقت نهفته در اين پيشبينيها، نقش دانشآموزان و تصورشان از خود در مواجهه با جهان خارج باشد. در عمل نيز وقتي از دانشآموزان خواستم تا تصوراتشان را در مورد آينده بيان كنند، اصلا علاقهاي به پيشبينيهاي آنها از آينده نداشتم، بلكه آنچه توجه مرا به خود جلب ميكرد، عقايد آنها درباره مقوله تغيير و تحول بود.
نكته جالب ديگر كه تا اندازهاي هم مرا به زحمت انداخت، كشف اين نكته بود كه به رغم شوقبرانگيز بودن مقوله آينده، اكثر دانشآموزان آن را به عنوان موضوعي كاملا غيرشخصي مورد بررسي قرار داده بودند. از 193 پاسخ دريافتي، 177 مورد به وقايعي اشاره ميكردند كه كاملا به جهان خارج ربط مييافت و تنها 16 پاسخ به وقايعي نظر داشتند كه مستقيما به خود فرد مربوط ميشد. در حقيقت از هر 33 دانشآموز كلاس تنها 6 نفر به چگونگي وضعيت زندگي خود در آينده اشاره داشتند.
يكي از دانشآموزان، همراه با پيشبينيهايي چون توليد اتومبيلهاي ضدجاذبه و نابودي زمين در خلال سالهاي 2050 تا 2700، برنامه زندگي خويش را چنين پيشبيني كرده بود. فارغالتحصيل شدن در 22 سالگي، يك سال بعد مشغول شدن به كار، ازدواج(؟)، موفقيت شغلي 7سال بعد و مرگ در حول و حوش 70 يا 80 سالگي.
ديگري ازدواج خود را در 30 سالگي پيشبيني كرده بود. همچنين اشاره كرده بود كه در 38 سالگي يك وكيل بزرگ ميشود و در صدسالگي ميميرد. البته هرگز از تمايل دانشآموزان به امور غيرشخصي در پيشبينيهايشان تعجب نكردم. زيرا حداقل براي جواناني كه من انتخاب كرده بودم، آينده به معناي چيزي بود كه ممكن است براي ديگران اتفاق بيفتد.
در تحقيق ديگري، از پاسخدهندگان خواستم تا دو فهرست مجزا تهيه كنند و در اولي، وقايعي را كه جنبه كلي و عمومي دارند درج كرده و براي وقايع شخصي، فهرستي ديگر تنظيم كنند.
به اين ترتيب مقايسه هر واقعه شخصي با واقعه معادل آن در حيطه جامعه، امكانپذير ميشد. نتيجه ديدني بود. در حقيقت، بين پيشبينيهاي موجود در هر دو فهرست، هيچ ارتباطي وجود نداشت. براي مثال، يك دختر 15 ساله پس از پيشبيني جنگ روسيه و آمريكا عليه چين، انفجار هستهاي و گسترش آنارشيسم در بخش وسيعي از جهان، زندگي خويش را به شرح زير پيشبيني كرده بود: نقل و انتقال به آپارتمان شخصي، رفتن به مدرسه دكوراسيون داخلي، اخذ گواهينامه رانندگي، خريدن يك سگ، ازدواج و در نهايت بچهدار شدن و مرگ.
مثل اين كه دگرگونهاي برقآساي جهان هيچ تاثيري بر زندگي شخصي او نميگذاشت. بايد تاكيد كنم كه آن جوانان پيشبينيهاي خود را امري روشن و مسلم و شايد پيچيدهتر و عميقتر از پيشبينيهاي ديگر همسن و سالهاي خود در شهرهاي كوچك ميپنداشتند.
انگار تصور پرآشوب آنها از جهان آينده، يا ظهور تكنولوژي جديد و انقلابهاي سياسي، هيچ خللي در زندگي فردي آينده آنها ايجاد نميكند و زندگي آينده هيچ تفاوتي با زندگي امروز ندارد. اگرچه باور داشتند هر اتفاقي كه در خارج از دنياي فردي رخ دهد، بازتاب آن به نوعي بر زندگي فرد اثر ميگذارد. اما در عمل، آنها هيچ چشماندازي از تغيير خود يا حداقل سازگاري با تحولات جهاني ارايه ندادند.
نتيجهاي كه از اين آزمايش به دست آمد آن بود كه مدرسهها و دانشگاهها با تاكيد بيش از اندازه بر گذشته، نه تنها قادر نيستند مفهوم درستي از آينده را منتقل كنند، بلكه با قطع رابطه ميان تصور فرد از آينده خود و تصور او از آينده تحولات اجتماعي، ميليونها انسان را در معرض شوك آينده قرار ميدهند. مهمتر از همه اين كه آنها دانشآموزان را واميدارند تا به خود، نه به مثابه موجودي دايما در حال رشد و تحول و سازگاري، بلكه همچون موجودي ايستا فكر كنند.
اگر لحظهاي تامل و درنگ كنيم، درمييابيم كه ما ميتوانيم فارغ از امور روزمره، به عرصه روياها و چشماندازها رفته، وقايع آتي را پيشبيني كنيم.
دانشمندان در شگفت هستند كه مكانيسم بدن، چگونه محيط را به رنگ حس خود درميآورد و تاثيرات حسي را به مفاهيم، ايدهها، نشانهها و منطق تبديل ميكند. اين درحالي است كه توان ذهني ما براي خلق تصوراتي از آينده، به مراتب شگفتانگيزتر و قابل توجهتر از اين است. در حقيقت، اين توان ذهني آيندهنگر (هوش آيندهنگر) به خودي خود مبناي يادگيري نيز هست.
اگر توانايي به دست آوردن تصوراتي از آينده را نداشته باشيم و اگر نتوانيم آنها را در تقابل با واقعيتها قرار داده و سپس تصحيح كنيم، به هيچ وجه چيزي ياد نخواهيم گرفت. ما در ذهنمان، مشغول ساختن تصويري هميشه در حال تغيير از آينده هستيم. هرچند ذهن ما پر از تصاويري است كه مربوط به آينده ميشود، اين تصورات ميتوانند كوتاهمدت بوده و در عين حال جنبه عملي داشته باشند.
براي مثال ممكن است تصور كنيم پستچي امروز صبح از راه ميرسدو يا اين كه فنجان چاي هنوز در جاي قبلي است. از طرفي ممكن است شامل تصورات بلندمدت و غيرشخصي باشد.
همچنين اين تصورات ميتواند درست، نادرست، پايدار و يا ناپايدار باشد و سرعت تحول آنها آهسته و يا سريع، اما هرچه كه باشد، به كمك يكديگر، به تصور ما از آينده شكل ميدهند، زيرا همين معماري پنهان تصورات است كه به شخصيت شكل داده و به رفتار ثبات ميبخشد.
در حقيقت، اين تصورات به افراد كمك ميكند تا خود را در عرصه تغيير و تحولات سريع محيطي زنده نگه دارند و درست به مدد همين توان پيشبيني آينده و خلق هزاران هزار تصوير از وقايع، شايد هرگز به وقوع نپيوسته باشد كه انسان به سازگارترين حيوان بدل شده است.
ما همچنين بايد آموختن را از نو تعريف كنيم. تلقي و ديد ما از بخش عمده آموزش و پرورش بايد به عنوان فرايندي باشد كه به مدد آن تصور فرد از آينده گسترش مييابد و غنيتر ميشود
- ترجمه: بابك پاكزاد
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۲۹ مارس ۲۰۲۴
اندیشمندان آیندهنگر
|
|