توسعه انساني يعني توانمند سازي
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[09 Dec 2015]
[ سیدمحمدسعید نورینائینی]
اقتصاددان، عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی
برای توسعه، مفاهیم گوناگونی بیان شده است که در عین برخورداری از ویژگیهای مشترک، تفاوتهایی اساسی نیز با یکدیگر دارند. بهعنوان نمونه پارهای از دیدگاهها تأکیدشان فقط بر معیارهای کمی، مانند تولید ناخالص داخلی است و به طبقهبندی کشورها بر اساس این معیار اقدام میکنند. عقاید جدیدتری هم وجود دارد که جنبههای انسانی را در مفاهیم توسعه وارد کردهاند و برایناساس به ساختن سنجههای جدیدی مانند معیار توسعه انسانی (HDI) پرداختهاند. این مکتوب از این ملاحظات فراتر میرود و توسعه را به مفهوم گسترش آزادیهای انسان برمیگزیند. این دیدگاه که بهوسیله آمارتیاسن، برنده جایزه نوبل اقتصاد، عرضه شده و توسعه یافته است، آزادی را، هم هدف، هم وسیله و هم معیار سنجش توسعه میداند.
در ادبیات جدید اقتصادی در رشته توسعه، دو مفهوم رایج وجود دارد که ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند: «سرمایه انسانی» و «توانمندی انسان». در دوران معاصر، نگاه به انباشت سرمایه از منظر فیزیکی، به نگاه به آن به شکل فرایندی که در آن بهرهوری کیفی انسان بهعنوان یک کلیت به حساب میآید، در حال تغییر است. انسان میتواند در زمان از طریق آموزش و یادگیری و مهارتاندوزی از بهرهوری بیشتری برخوردار شده و تأثیر ژرفتری بر توسعه و پیشرفت اقتصادی داشته باشد. گرچه، این هر دو دیدگاه، به انسانیت توجه میکند، اما با وجود تشابهات، تفاوتهایی نیز دارند. با قبول اینکه سادهسازی، همواره خطر کاهش دقت را به همراه دارد، میتوان گفت که سرمایه انسانی به «مسئولیت انسان» توجه میکند ولی دیدگاه توانمندی انسان هم بر توان اصلی، یعنی «آزادی در سامانبخشیدن به یک زندگی ارزشمند» و هم به افزایش گزینههای واقعی در دسترس انسان تأکید میکند. واضح است که این دو دیدگاه، با هم ارتباطی نزدیک دارند.
هر انسان توان انجام کارهای گوناگونی را دارد. این گوناگونی، از تفاوت در ویژگیهای شخصی، زمینههای اجتماعی، شرایط اقتصادی و جز اینها، حاصل میشود. البته انسان عملا این توان را هنگامی به کار میبندد که به لحاظ منطقی آن را ارزشمند بداند. این ارزشمندبودن، یا ارزشگذاری توسط هرشخص، بر دو پایه استوار است: اول آنکه عمل موردنظر بهطور مستقیم زندگی او را غنا میبخشد؛ مانند تغذیه خوب که منجر به سلامتی میشود؛ دوم آنکه عمل، بهطور غیرمستقیم و با واسطه به او نفع میرساند؛ مثلا تولید محصول مرغوبتر و درنتیجه افزایش قیمت محصول و افزایش درآمد.
«سرمایه انسانی» میتوانست چنان تعریف شود که این هردو منفعت را دربر گیرد. ولی در عمل، طوری تعریف شده است که فقط ارزشهای غیرمستقیم را شامل میشود. ولی دیدگاه «توانمندی انسان» گسترهای فراختر دارد و هردو جزء را به حساب میآورد. آموزش، مثال روشن و مصداق شفافی از دیدگاه دوم، یعنی «توانمندی انسان» است.
آموزش، افراد را در تولید کالاها کارآمدتر میکند و این کارآمدی بیشتر، هم به ارزش تولید در کل اقتصاد منجر میشود و هم درآمد شخص آموزشدیده را بالا میبرد؛ اما همین شخص، حتی بدون افزایش درآمد شخصی هم از آموزش سود خواهد برد؛ زیرا امکان مطالعه، برقراری ارتباط، مهارت در مباحثه و انتخابهای آگاهانهتر را به دست میآورد، علاوهبراین، از طرف دیگران هم جدیتر و محترمتر به حساب میآید که خود ارزشی گرانبها است.
بهعبارتسادهتر، فواید آموزش، فراتر از نقش آن بهعنوان «سرمایه انسانی» در تولید کالاست. دیدگاه گسترده «توانمندی انسان» نقشهای اضافی ذکرشده در بالا را هم به حساب میآورد و برایش ارزش تعیین میکند؛ بنابراین این دو دیدگاه در عین تشابه، متفاوتاند.
طرفه آنکه، این دیدگاه وسیع که به نظر بسیار نو مینماید، بازگشتی است به برداشتی جامع از توسعه اقتصادی و اجتماعی که بهویژه از سوی آدام اسمیت، هم در کتاب «ثروت ملل» و هم در نظریه «عواطف اخلاقی» حمایت شده است. آدام اسمیت در هنگام بحث درباره مؤلفههای تولید، گرچه بر نقش آموزش، تقسیم کار، یادگیری در حین عمل و کسب مهارت تأکید داشته است، اما تقویت و گسترش توانمندیهای انسان در مدیریت یک زندگانی ارزشمند، ازجمله کارایی بیشتر را در تحلیلهای خود دارای نقش محوری قلمداد کرده است.
آمارتیاسن میگوید: «اعتقاد آدام اسمیت به قدرت و تأثیر آموزش و یادگیری بسیار جدی بود. درباره بحثی که امروزه نیز پیرامون نقش «طبیعت» و «تربیت» جریان دارد، اسمیت به نحوی آشتیناپذیر و حتی دگماتیک تربیتگرا بود و این اعتقاد با اعتماد فراوان او به توانمندیهای انسان، سازگار است».
اسمیت گفته است:
«تفاوتهای موجود در استعدادهای طبیعی افراد گوناگون، درواقع بسیار کمتر از آن است که ما از آن آگاهیم و تیزهوشیهای متفاوتی که افراد بالغ را در حرفههای متفاوت از بقیه متمایز میکند در بسیاری موارد معلول تأثیر تقسیم کار است نه علت آن، تفاوتهای موجود بین شخصیتهای کاملا نامتشابه، مثلاً بین یک فیلسوف و یک باربر ساده در خیابان، نهچندان حاصل طبیعت که حاصل عادات، رسوم و آموزش است. آنگاه که این دو به این دنیا گام نهادند و در طول شش تا هشت سال اولیه حیاتشان، احتمالا بسیار همسان بودند و نه پدر و مادرشان و نه همبازیهایشان، نمیتوانستند تفاوتهای عمدهای در آنها مشاهده کنند».
دقت بفرمایید که نکته ظریفی که در این بیان نهفته است و این نوشته نیز به دنبال روشنکردن آن است و آن اینکه تفاوت بین دو دیدگاه، از نوعِ تفاوت بین وسیله و هدف است. دیدگاه «سرمایه انسانی» انسان را بهعنوان یک سرمایه، یعنی یک وسیله توسعه و پیشرفت درنظر میگیرد؛ درحالیکه دیدگاه دیگر، علاوه بر بهحسابآوردن این توان انسان، او را بهعنوان یک هدف توسعه نیز مطرح میکند. این تفاوت، تأثیر عملی مهمی بر سیاستهای توسعه دارد. گرچه توسعه و پیشرفت اقتصادی، زندگی رضایتبخشتر و استفاده از گزینههای فراوانتری را برای مردم فراهم میکند، ولی آموزش بیشتر، علاوه بر ایفای همین نقش، آزادی بیشتر و مؤثرتری در بهرهمندی از زندگی ایجاد میکند که خود هدف زندگی ماست.
جان کلام آنکه، استفاده از مفهوم «سرمایه انسانی» گام بلندی است درجهت درک بیشتر ظرفیت انسان در توسعه، ولی هنوز در چارچوب عوامل تولید و توسعه محدود است و نیاز به تکمیلشدن دارد. مفهوم «توانمندیهای انسان» این تکامل را ممکن میکند و انسان را از عامل تولید، به هدف توسعه اعتلا میبخشد.
برای درک بهتر و استفاده مطلوبتر از نقش توانمندیهای انسان باید بر سه نکته مهم توجه کنیم:
١. نقش مستقیم آن بر رفاه و آزادی
٢. نقش غیرمستقیم آن از طریق تأثیر بر تغییرات اجتماعی
٣. نقش غیرمستقیم آن از طریق تأثیر بر تولید اقتصادی
دیدگاه سرمایه انسانی فقط به نقش سوم تأکید دارد؛ درحالیکه دیدگاه توانمندیها که آموزش، یکی از ارکان اصلی آن است، هر سه نقش و تأثیر را دربر میگیرد.
اینجاست که نقش آموزش و مخصوصا آموزشهای عمومی و ابتدایی روشن میشود و موضوع عدالت آموزشی، اهمیتی برجسته مییابد.
پژوهشهای بسیاری نشان دادهاند که بازده اقتصادی سرمایهگذاری در آموزش، بسیار بالاتر از سرمایهگذاریهای دیگر است. یکی از ویژگیهای سرمایهگذاری در آموزش آن است که تابع قانون بازده نزولی نیست. بر اساس این قانون هرچه از نهادهای بیشتر استفاده کنیم بازدهی آن کاهش مییابد؛ ابتدا بازده صعودی است، سپس نزولی میشود. ولی همچنان مثبت است؛ ولی سرانجام اگر زیاد از آن استفاده شود، دچار بازده منفی خواهد شد. آموزش از این قانون مستثنا است و بازدهیاش نزولی و منفی نمیشود. این به دلیل وجود همان دو اثر شماره ١ و ٢ است که در بالا گفته شد.
پژوهشها این نکته را هم نشان دادهاند که بازدهي آموزش در مراتب پایینتر (دبستان و دبیرستان) بسیار بیشتر از بازدهی مراتب بالاتر (دانشگاه) است و سود حاصل از آن بهویژه در دوره دبستان بیشترین و تأثیرش قویترین است.
من این بازدهی قابل توجه آموزشهای عمومی و ابتدایی را به دلیل همان دو موضوع نادیدهگرفتهشدهای میدانم که در وصف رویکرد «توانمندیهای انسان» بیان شد؛ یعنی نقش مستقیم این نوع آموزشها بر رفاه و مخصوصا در شناخت و مطالبه آزادی و نقش غیرمستقیم آن بر تغییرات اجتماعی. برای اینکه تمام افراد جامعه به ناآزادیهای خویش آگاه باشند و در پی مطالبه و کسب آن برآیند، آگاهی و آموزش، دو رکن اساسی و مهم است. اگر این آگاهی از هنگام ورود به زندگی اجتماعی (مثلا ورود به دبستان) فراهم نشود و همگان بهطور یکسان و برابر به آن دسترسی نداشته باشند، بدون تردید عدالت اجتماعی خدشهدار میشود. تفاوت بین فیلسوف و باربر از همینجا آغاز میشود و اگر نمیخواهیم چنین شود، باید از آغاز، راه پیدایشش را سد کنیم. باید آموزشهای عمومی و ابتدایی را در سطحی کاملاً فراگیر با محتوایی اندیشیده و تأثیرگذار فراهم کنیم. باید امکانات آموزشی برابر، فارغ از سن و جنس و نژاد و قومیت و جز اینها در دسترس همه باشد. این وظیفهای است که قانون اساسی نیز بر آن مهر تأیید و تصویب زده است. دولتهای پس از انقلاب نیز در پوشش فراگیر آموزش ابتدایی و عمومی خوب عمل کردهاند و کارنامه خوبی هم دارند. ولی آیا در تهیه محتوا با توجه به نقش بسیار مهم آن در سرنوشت آینده ایران و ایرانی هم موفق بودهایم؟
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴
اقتصاد فراصنعتی
|
|