تأملي درباره علم و تكنولوژي مدرن
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
كنفرانس بينالمللي بحران در علوم مدرن
چكيده
علم و تكنولوژي مدرن در وضعيت بحراني وخيمي قرار دارد. اين بحران، خود را به صورتهاي گوناگون نشان ميدهد. آشكارترين نوع چنين بحراني را در آخرين توليدات نظامهاي علمي و تكنولوژيك مانند كالاها و تكنولوژيهاي جديد ميتوان مشاهده كرد كه بيشتر، معطوف به تخريب، هدر دادن و منزوي كردن افراد از يكديگر و از طبيعت هستند.
اين فقط محصولات نهايي علم نيست كه نگرانيها را برميانگيزد؛ ما اكنون رفته رفته بيشتر پي ميبريم كه يك اشتباه اساسي در ژرفاي علم و تكنولوژي مدرن و در ماهيت آن وجود دارد. در طول دو دهه گذشته، حتي در زيربناييترين بخشهاي علمي مانند رياضي و فيزيك، ترديدهاي معرفت شناسانهاي بروز كرده است. در علم بيولوژي، تكنيكهاي بازسازي دي.ان.اي و امكان ايجاد و رها كردن موجودات جديد و عجيبالخلقه در طبيعت و يا حتي شبيهسازي انسانها، كابوس فرانكشتاين1 را كاملاً به واقعيت نزديك كرده است.
تقليلگرايي (روش مسلط بر علم مدرن) در علم فيزيك، از يك سو به بيمعنايي و بيمحتوايي ميانجامد و از سوي ديگر، در بيولوژي به سوي داروينيسم اجتماعي و تنازع بقا و انتخاب نژادهاي برتر حركت ميكند. چيزي در ماوراءالطبيعه علم و تكنولوژي مدرن و روش دانستن و انجام كار در آن وجود دارد كه اين شيوه تفكر و تحقيق را به سوي تخريب ميكشاند.
مفهوم «رؤياي علم» به عنوان حقيقت دست نخورده و خالص و مفهوم «دانشمند» به عنوان كسي كه از واقعيت اجتماعي دنيوي دور مانده است و همانند معتكفي، در برابر همه مشكلات حل ناشده، براي فهم واقعيتي عيني تلاش ميكند، اكنون كاملاً غيرقابل دفاع و ناپذيرفتني شده است. دانشمندان شديدا به عقايد و افكاري پايبندند كه آنها را مجبور ميكند تفاوتها و پيچيدگيهاي موجود در جهان را به شباهتها و هماننديها تبديل كنند. علاوه بر اين نظام اعتقادي و فرهنگي - كه خود را در پيش فرضها و عقايد دانشمندان نشان ميدهد - علم مدرن، قدرت ساختاري، نظام پاداشدهي و گروههاي اعيان و اشراف خود را دارد. همه اينها در كنار هم مشخص ميكند كه علم با نظم و سلطه اجتماعي ناعادلانه موجود در حيطههاي سياسي و اقتصادي رابطهاي نزديك دارد.
سلطه و كنترل، بخشي دروني و اساسي از علوم و تكنولوژيهاي جديد را تشكيل ميدهد. اين مفاهيم در قلب روششناسي علمي و روند ايجاد و تداوم علم قرار دارند. اهداف علم مدرن از ابتداي به وجود آمدن اين علم در اولين مراحل رنسانس در اروپا، با مفاهيم سلطه و كنترل بيان شدهاند. «فلاسفه» عصر روشنگري در قرن هفدهم، كاملاً برخلاف ميراث تفكر و تمدن اسلامي و ديگر تمدنهايي كه بر مبناي آن، جهان جديدي را ساختند، مدعي جدايي تعقل از ارزش شدند. آنها تعقل را به عنوان عقلانيت ابزاري كه ارزشهاي واقعي خود - كنترل و سلطه - را در پشت چهرهاي خنثي و بيطرف پنهان ميكرد، بازسازي كردند. بنابراين، هرگونه تعقلي كه ارزشهاي خود را مطرح سازد، «غيرعلمي» در نظر گرفته شد. از اين رو فقط شيوه مسلط «آگاهي» و «دانستن» تعقل محسوب شد و همه گونههاي ديگر، خارج از آن به حساب آمد. به مرور زمان، مفهوم كنترل و سلطه بر طبيعت، به كنترل و سلطه بر انسانهاي غيراروپايي تبديل شد كه براي اين كار، از روش علمي و تعقل خطي ريشه گرفته در آن، به عنوان ابزار استفاده شد. علم و تكنولوژي مدرن فعلي، در تجربه سلطهگرانه اروپا و امريكا و تجربه مستعمراتي جهان سوم رشد كرده است.
بحران علم مدرن، اثر خود را در جهان سوم نيز به خوبي نشان ميدهد. علم و تكنولوژي مدرن سبب شده است جوامع جهان سوم جايگاه خود را از دست بدهند؛ فرهنگهاي سنتي تخريب شوند و زيستبوم ملتهاي جهان سوم دچار خسارتهاي همهجانبه شود. افزون بر اين، شيوه چند بعدي و تركيبي دانش در جهان سوم، به واسطه علم و تكنولوژي مدرن، با تفكر خطي، بيروح و غيرانساني عقلانيت مدرن، جايگزين شده است. تكنولوژي و علم غربي، جوامع جهان سوم را به نام عقلانيت علمي، به نحوي سازمان يافته چپاول كرده است. اين دستاورد محصول انقلاب سبز و استفاده وسيع از داروهاي مدرن و به هدر دادن منابع كمياب و با ارزش براي تحقيق در حيطههاي تزييني و غيرضروري بوده است. هيچ ملاك و معياري نميتواند بازگوكننده صدمات و تلفات ايجاد شدهاي باشد كه از سوي متخصصان و مشاوران غربي براي جوامع جهان سوم به ارمغان آمده است.
در بسياري از كشورهاي در حال توسعه، علم و تكنولوژي عاريتي غربي، هنوز ريشه ندوانده است. نه علم و نه عالمان مدرن، رابطهاي زنده و فعال با مشكلات، نيازهاي اساسي و منابع محلي جوامع برقرار نكردهاند. علم مدرن و عالمان مدرن در جوامع در حال توسعه، در بيشتر موارد، اسرافگرا، عقيم و غيرمولد، تقليدگرا و داراي نشانههاي كالاهاي دست دوم و درجه دوم هستند.
نظام علم و تكنولوژي مدرن در جهان سوم به قيمت از ميان رفتن فرهنگهايي رشد كرده است كه پيش از سلطه فرهنگ اروپايي در آن مناطق، خوش درخشيده بودند. پيش از سلطه قدرتهاي استعماري اروپايي، تمدنهاي جهان سوم، نظامهاي معرفتي و صنعتگري پيچيده و گسترده خود را داشتند.
علم اسلامي در افريقاي شمالي و آسياي غربي، اصليترين پارادايم حل مسئله بود. محصول علم اسلامي چه از نظر كيفيت و چه از نظر كميت، از قرن هفتم تا قرن چهاردهم، بينظير بود. دانشمندان مسلمان پايه جبر و مثلثات را ريختند؛ محيط زمين را محاسبه كردند؛ خصوصيات نور و حركت را بررسي كردند؛ بدن انسان را تجزيه و تحليل و جريان خون را در بدن انسان كشف كردند و در همه اين زمينهها، نتايج اعجابانگيزي به دست آوردند. دانشمندان مسلمان همه اين فعاليتها را در چارچوب فكري و تحقيقاتي متافيزيكي انجام ميدادند كه ارزشها و واقعيتها را متحد ميدانست. دانشمندان مسلمان به استبداد روشها تن در ندادند، بلكه روشهايي متناسب با طبيعت تحقيق و در چارچوب يك نظام اخلاقي كاملاً تعريف شده ايجاد كردند.
سنتهاي آسياي جنوب شرقي نيز آكنده از مثالهاي بيشماري از علوم و تكنولوژي بومي است. علم و تكنولوژي غربي، اين نظامهاي معرفتي را تخريب كرد. نمود برجسته اين تخريب در نفي همه اين تمدنها و فرهنگهاي سنتي در تاريخ علم و تكنولوژي هويداست. علم و تكنولوژي مدرن، داروسازي سنتي را تخريب و سركوب كرد؛ معماري و تكنيكهاي خانهسازي محلي را از ميان برد و كشاورزي و شيوههاي آبياري متناسب با محيط زيست را منسوخ كرد.
با توجه به ماهيت مخرّب علم و تكنولوژي فعلي و اين حقيقت كه كشورهاي صنعتي و شركتهاي چندمليتي آن را كنترل و مديريت ميكنند، ضروري است كشورهاي جهان سوم، مبناي محلي خاص خود را براي توليد، استفاده و توزيع علم و تكنولوژي ايجاد كنند. كشورهاي جهان سوم بايد در اين دوره با يكديگر همكاري كنند. علاوه بر اين، بايد به طور كلي در مفهوم انتقال تكنولوژي و واردات علم از غرب تجديدنظر كرد.
ايجاد فرهنگ علمي بومي نيازمند آن است كه دانشمندان، تكنولوژيستها، تصميمگيران و فعالان جهان سوم، ارزشهاي متناسب با علم و تكنولوژي سنتي را فراهم سازند. تكنولوژيها و نظامهاي پزشكي سنتي بايد پيشرفت كنند و ارتقا و توسعه يابند و مبنايي براي ايجاد تكنولوژيها و نظامهاي پزشكي بومي (ولي كاملاً معطوف به زمان حال) قرار گيرند. به همين صورت، معضلهاي ملي نيز بايد در چارچوب مدل فكري بومي و با منابع محلي حل شوند.
علم و تكنولوژي صرفا هنگامي ميتواند براي ما معنادار باشد و نيازهاي ما را برآورده سازد و خلاقيت و نبوغ واقعي ما را نشان دهد كه در محيط اجتماعي ـ فرهنگي خودمان و از عقايد و فرهنگهاي خودمان ريشه گرفته باشد. علم و تكنولوژي جهان سوم فقط با تكيه بر علوم، اصطلاحات و سنتهاي محلي در همه حيطههاي تفكر و عمل، قابل شكلگيري است.
ناتواني علم در برآورده ساختن نيازهاي اساسي
حقيقت آن است كه بيش از نيمي از جمعيت جهان (دو سوم از جمعيت جهان سوم) در شرايطي كاملاً غيرانساني و محروم از اساسيترين نيازهاي بشر مانند: غذا، لباس و سرپناه به سر ميبرند. اين داستان غمانگيز هنگامي فاجعهآميزتر ميشود كه اين حقيقت را در نظر آوريم كه همان توانايي تكنولوژيكي كه سرهمبندي غيرمعقول كالاهاي فعلي را ممكن ساخته است، به همان ميزان قدرتمند است كه ميتواند بخش عظيمي از منابع تجديدناپذير جهان را تخريب كند و از ميان ببرد.
دنياي ما حجم محدودي از منابع طبيعي را در اختيار ما قرار داده است كه فرآيند توليد فعلي، سالانه بخشي از اين منابع را از ميان ميبرد. توليد ناخالص ملي كه بيشتر كشورهاي جهان تا اندازه زيادي دلمشغولي آن را دارند، در واقع، گزارشي سالانه است كه اساسا به ميزان منابع طبيعي در دسترس هر كشور بستگي دارد. هنگامي كه اين منابع پايان يابند، ماجراي توليد ناخالص ملي هم تمام خواهد شد. هر چه توليد ناخالص ملي فعلي ما بالاتر باشد، توليد ناخالص ملي در آينده ـ وقتي آثار مصرف بيرويه منابع طبيعي احساس شود ـ پايينتر خواهد بود. اين حقايق اساسا ساده و ابتدايي، از همه كتابهاي درسي اقتصاد حذف شدهاند. برنامهريزان و سياستمداراني كه براي زندگي آينده ما تصميم ميگيرند و بر ما حكومت ميكنند، اساسا به چنين حقايقي توجه ندارند. دانشمندان و متخصصان تكنولوژي نيز كه مصرف بيرويه منابع طبيعي را از طريق توسعه ظرفيت تكنولوژيك سرعت ميبخشند، نسبت به اين موضوع خودآگاهي ندارند.
توزيع و كنترل نابرابر منابع جهان
استخراج و استفاده از منابع طبيعي به شدت نابرابر صورت ميگيرد. 80درصد منابع جهان در كشورهاي توسعهيافته و 20 درصد آن در جهان سوم مصرف ميشود. اين توزيع نابرابر منابع طبيعي، كيفيت كالاهاي توليد شده را نيز مشخص ميكند. براي توليد كالاي مخصوص بازار ثروتمندان، تكنولوژيهاي پيچيدهاي ايجاد شده است تا كالاهاي با كيفيت برتر را فراهم كند. بخش عظيمي از توليد ناخالص ملي جهان صرف اين كالاهاي مصرفي و نيز كالاهاي سرمايهاي يا تكنولوژيهايي براي توليد اين كالاهاي مصرفي ميشود. اين در حالي است كه جهان سوم صرفا 20 درصد از منابع طبيعي جهان را مصرف ميكند. از آنجا كه درآمدهاي ملي به طور نابرابر توزيع شدهاند، بخش بزرگي از اين منابع نيز صرف توليد همان كالاهاي مصرفي باكيفيتي ميشود كه در كشورهاي توسعهيافته از آنها استفاده ميشود يا صرف وارد كردن تكنولوژيهاي معطوف به سرمايه براي توليد كالاهاي مصرفي ثروتمندان ميشود. بنابراين، صرفا بخش كوچكي از منابع جهان صرف توليد كالاهايي براي بقاي اكثريت فقر جهان سوم يا ايجاد كالاهاي سرمايهاي ساده ميشود كه كشاورزان فقير، صنعتگران خردهپا و بازرگانان كوچك از آن استفاده ميكنند.
رشد شمال به قيمت از ميان رفتن جنوب
در روند فعلي تحليل منابع و استفاده غيرمنطقي از منابع طبيعي جهان، نيرو و ديناميسم اصلي اين حركت در اقتصاد سياسي و نظامهاي اجتماعي ـ اقتصادي جوامع قرار دارد كه سبب رشد رقابت ميان شركتها و ملتها ميشود. البته نقش علم و تكنولوژي در اين ميان بسيار بااهميت است. اگر سطح تكنولوژي پايين باشد، ممكن است باز هم نابرابري وجود داشته باشد، ولي درجه استخراج و تحليل منابع پايين خواهد بود. اين در حالي است كه در جهان واقعي، سطوح تكنولوژيك بر اثر فشار رقابت ميان شركتها و كشورها (نه فقط در حيطه اقتصاد، بلكه حتي در حيطه نظاميگري) به سرعت در حال افزايش است و به اين ترتيب، تحليل منابع نيز به سرعت صورت ميگيرد. علاوه بر اين، ظرفيت تكنولوژيك فزاينده جهان توسعه يافته همواره سبب عقبماندگي بيشتر جهان سوم ميشود و بنابراين، فاصله و نابرابري ميان ملتها همواره افزايش مييابد.
بهرهگيري شمال از علم و تكنولوژي مدرن، در استثمار اقتصاد ضعيف جهان سوم نقش اساسي دارد. كشورهاي ثروتمند از تكنولوژيهاي صنعتي و كشاورزي خود براي توليد كالاهاي مازاد كه قادر به مصرف آن نيستند، استفاده ميكنند و اين كار، خود، بخشي از مشكل توسعهيافتگي بيش از اندازه يا انباشت بيش از اندازه سرمايه است. آنگاه اين كالاهاي مازاد صنعتي و كشاورزي با قيمت پايينتر به بازار جهاني عرضه ميشوند و به سقوط شديد قيمت كالاهاي جهان سوم ميانجامند. به اين ترتيب، درآمد و استانداردهاي زندگي فقيران كاهش مييابد. علاوه بر اين، تكنولوژي و نظامهاي اطلاعاتي مدرن، بانكها و شركتهاي فرامليتي را قادر ميسازد [دامنه فعاليتهاي خود را] در كشورهاي در حال توسعه گسترش دهند و اين كشورها را بيش از پيش در بازار جهاني فرو ميبرد.
وقتي كشورهاي جهان سوم خود را در بازار جهاني غرق ديدند، راه ورود كالاهاي صنعتي خويش را به كشورهاي پيشرفته مسدود خواهند يافت؛ چون موانع تعرفهاي ـ حمايتي كشورهاي ثروتمند از ورود كالاهاي آنها جلوگيري ميكند. همچنين كشورهاي جهان سوم درخواهند يافت كشورهاي ثروتمند، تكنولوژيهاي جديد را به نفع خود ايجاد كردهاند. مثلاً كشورهاي ثروتمند با يافتن منابع جايگزين و استفاده كمتر از منابع در توليد كالاها، وابستگي خود را به مواد خام جهان سوم كاهش دادند. به اين ترتيب، قيمت صادرات و درآمدهاي جهان سوم در حالي به شدت كاهش مييابد كه مجبورند براي سود وامهاي گذشته، پول بيشتري بپردازند.
توسعه نابرابر در جهان سوم
در جهان سوم، ماهيت توسعه، تابعي از نگاه شمال به اين مفهوم است؛ با اين تفاوت كه توسعه جهان سوم، توسعهاي وابسته است. در جهان سوم، رشد اقتصادي به معناي استخراج بيرويه منابع طبيعي براي صادر كردن به شمال و استفاده از مازاد درآمد اين صادرات و وامهاي خارجي براي ساختن زيربناهاي گرانقيمت و سرمايهگذاري در تكنولوژيهاي سرمايهمحور است كه سود اصلي آن به جيب كارخانهها و كشاورزيهاي صنعتي بزرگ ميرود.
بخشهاي بازرگاني شده اقتصاد كه زير سلطه تكنولوژي و منابع مالي و فيزيكي آن قرار دارند، اقتصاد سنتي را كاملاً تحت تأثير قرار ميدهند و بخشهاي موفق اقتصاد را فتح ميكنند. از اين رو، درصد بسيار بالايي از مردم، از زندگي اقتصادي و كاشانه خود آواره ميشوند.
تكنولوژيهاي بومي جهان سوم از بسياري جهتها مانند: زمينهسازي براي اشتغال، كنترل تكنولوژي از سوي جامعه يا توليدكنندگان، كنترل روند توليد، رعايت عدالت و سازگاري با محيط زيست، بر انواع تكنولوژيهاي مدرني كه امروزه جهان سوم را اشغال كرده است، برتري دارد. با اين همه، اين تكنولوژيهاي بومي در حال حاضر، تحت تأثير بخشهاي تجاري شده اقتصاد و با تهديد «فرهنگ مصرفي» كه ذايقه مردم را از فرهنگ بومي به مدلها و كالاهاي فرهنگ غربي تغيير ميدهد، در حال كنار نهاده شدن هستند. بنابراين، غرق شدن كشورهاي جهان سوم در وابستگي به نظام جهان مدرن، فاجعهاي را پيش روي كشورهاي جهان سوم قرار داده است. حال آنكه توسعه پايا كه ضرورتي براي آينده كشورهاي جهان سوم است، نيازمند استفاده معقول از منابع اين كشورها براي توسعه صحيح آنهاست. از اين رو، اكنون زمان آن [فرا] رسيده است كه جهتگيريهاي خود را در مفاهيمي مانند علم، تكنولوژي و توسعه تغيير دهيم.
پيشنهادها
1. اقتصاد بينالمللي و نظم مالي فعلي بايد به طور اساسي تغيير كند تا قدرت اقتصاد، سرمايه و درآمد به صورت متناسبتري توزيع شود. از اينرو، جهان توسعهيافته بايد مجبور شود از سطح غيرمعقول و بسيار بالاي مصرف خود بكاهد. اگر چنين امري صورت گيرد، سطح تكنولوژي صنعتي نيز پايينتر خواهد آمد. در اين صورت، ديگر نيازي نيست انرژي، مواد خام و منابع فراوان طبيعي كه اكنون صرف توليد كالاهاي اضافي ميشوند تا «تقاضاي مؤثر» موجود در بازار را حفظ كنند و ماشينهاي اقتصادي غولآسا را در حال حركت نگه دارند، هدر بروند. تكنولوژي بومي كه براي جهان سوم، مناسب به نظر ميرسد (اگر به شرايط اجتماعي و زيستمحيطي توجه كنيم) به عنوان جايگزيني براي تكنولوژيهاي پيشرفته، ولي كهنه جهان توسعهيافته، كاملاً ضروري به نظر ميرسد. با اين حال، اين آرزو كه كشورهاي توسعهيافته به صورت داوطلبانه، دست به اين كار بزنند، اساسا نامحتمل است. چنين اقداماتي بايد به صورت اجبار صورت بگيرد؛ ايجاد اتحاد و پشتيباني از افراد و گروههاي پيشرو در جهان اول و سوم بسيار مهم است؛ افراد و گروههايي كه بايد نظام اقتصاد بينالمللي فعلي را به چالش بكشند و تغيير دهند.
2. آينده سازگار با محيط زيست جهان، فقط در جهان سوم امكان تولد دارد. در بسياري از مناطق جهان سوم، مناطق بزرگي با اقتصاد سازگار با محيط زيست و نظامهايي از زندگي يافت ميشود كه در جهان پيشرفته كاملاً از ميان رفتهاند. ما نيازمند شناسايي اين مناطق و كشف مجدد آگاهيهاي فرهنگي و تكنولوژيك از نظامهاي بومي كشاورزي، صنعت، خانهسازي، آبياري، بهداشت، داروسازي و فرهنگ هستيم.
اين سخن به معني پذيرش بيچون و چراي هر امر سنتي و اعتقاد احساسي به گذشتههاي طلايي براي بازگشت همه جانبه به آن دوران نيست. در بسياري از تكنولوژيها، مهارتها و روندهاي بومي كه هنوز بخشي از زندگي جاري جهان سوم هستند، با «توسعه پايدار»، سازگارند و در هماهنگي با طبيعت و جامعه قرار دارند. بايد به اين نظامهاي معرفتي بومي توجه خاص و لازم شود و با برخورداري از حمايت لازم توسعه يابند. البته بايد توجه داشت اين نظامهاي معرفتي را نظام مدرن علم و تكنولوژي نبلعد.
3. دولتها و مردم جهان سوم ابتدا بايد بر دلمشغولي خود [نسبت به احساس وابستگي] به تكنولوژيهاي مدرن چيره شوند. ما بايد از دلمشغولي به ابزارها و توليدات مدرن كه نياز به آنها را جهان صنعتي ايجاد كرده است، دست برداريم و به سوي خشكاندن ظرفيت و نياز به ارضاي «تقاضاي مؤثر» حركت كنيم.
4. ما نيازمند ابداع و تلاش براي اجرايي كردن سياستهايي سازگار با محيط زيست و مناسب با شرايط اجتماعي براي تأمين نيازهاي خود هستيم. ما نيازمند تكنولوژيهاي مناسبي براي كشاورزي و صنعت هستيم. از آن مهمتر، نيازمند تعيين اولويتهاي خود در مورد اين نكته اساسي هستيم كه كدام يك از كالاهاي مصرفي را توليد كنيم. ما نميتوانيم «تكنولوژي مناسبي» را بپذيريم كه كالاهاي نامناسب توليد ميكند، بلكه براي اجرايي كردن تكنولوژيهاي مناسب جهت توليد كالاهاي مناسب مبارزه كنيم؛ تكنولوژيهايي كه كاربردشان، بيخطر و پاياست و نيازهاي اساسي و انساني را برآورده ميسازند و منابع زيستمحيطي و طبيعي را تخريب و تباه نميكنند.
شايد مهمترين بخش مبارزهاي كه نيازمند آن هستيم، تلاش براي مقابله با «مغزشويي»هاي صورت گرفته در مردم جهان سوم، به دليل نفوذ فرهنگي جهان اول باشد. در اين مبارزه بايد تلاش شود شيوه زندگي، انگيزههاي شخصي و ساختار اجتماعي جامعه ما از نظام صنعتي و تبليغات فرهنگساز اين نظام كاملاً مجزا شود.
5. در نهايت، در حالي كه علم جديد بدون ايجاد تغييراتي متناسب و مقدّم بر آن، در ساختارهاي اجتماعي موفقيت نخواهد داشت، [بايد بدانيم] اين نكته نيز درست است كه صرف تغيير در ساختارهاي اجتماعي ـ اقتصادي براي ايجاد نظم پايدار جديد، ناكافي است. تا تغييري در درك ما از علم و كاربرد صحيح آن در خدمت به بشر و هماهنگي با طبيعت صورت نگيرد، اصلاح ساختارهاي اجتماعي، بيمعنا خواهد بود.2
--------------------------------------------------------------------------------
1. فرانكشتاين، موجودي افسانهاي، برگرفته از رماني با همين نام به نوشته ماري شلي (Mary Shelley) است كه در سال 1818 براي اولين بار در لندن به چاپ رسيد. فرانكشتاين، داستان موجودي عيجبالخلقه و ناميراست كه توسط پروفسوري با همين نام خلق ميشود. اين موجود عجيبالخلقه با قيافه ترسناكي كه براي آن ترسيم شده است، نمادي از دستكاري كوركورانه بشر در خلقت ميباشد كه در رمان ماري شلي، خالق خود پروفسور فرانكشتاين را نيز ميكشد. رمان ماري شلي سالها بعد دستمايه خلق آثار هنري فراواني شد.
2. WWW.Modern science in crisis.com، سياحت غرب، شماره 34.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |

يكشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۵ مه ۲۰۲۵
خبرهای علمی
|
|