جهانیشدن چه تاثیری بر علوم اجتماعی دارد؟
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[05 Nov 2011]
[ ناصر فکوهی ]
اشاره: گروه علوم اجتماعی دانشگاه بوعلیسینای همدان و دفتر انجمن جامعهشناسی استان همدان، روز چهارشنبه 23 بهمنماه سخنرانیای را با عنوان «علوم اجتماعی در روند جهانی شدن» با حضور ناصر فکوهی، دانشیار گروه انسانشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و نایبرئیس انجمن جامعهشناسی ایران، برگزار کرد. موضوع سخنرانی ناصر فکوهی درباره تغییراتی بود که جهانیشدن در روند کنونی آن با توجه به انقلاب اطلاعاتی بر حوزه زبان و روابط بینالمللی به وجود آورده است. آنچه در پی میآید متن خلاصهشده سخنرانی فکوهی در این جلسه است:
روند کنونی جهانیشدن
روند کنونی جهانیشدن عمدتاً بر اساس محورهای اقتصادی و سیاسی در حرکت است و در آن کمتر به محورهای اجتماعی و فرهنگی توجه میشود. پایه این روند بر اساس یک فکر «خودمحوربینانه» (egocentrist) شکل گرفته که تفسیر خاصی از مدرنیته ارائه میدهد که در سادهترین شکل آن را به این صورت میتوان عنوان کرد:
1- ما تنها یک مدرنیته داریم و این مدرنیته مدرنیتهای سیاسی بر پایه دولت ملی نمایندگی و مدرنیته اقتصادی بر پایه اقتصاد آزاد مبتنی بر بازار است.
2- شکل تولید و بازتولید این مدرنیته بر اساس «روند اشاعه» از یک مرکز به پیرامون است.
3- مرکز در این معادله کشورهای توسعهیافته و پیرامون کشورهای در حال توسعه هستند که هر کدام موجودیتهای سیاسی- اقتصادی- فرهنگی واحد و یکدست فرض گرفته شدهاند.
4- شکل اشاعه «خودکار» فرض شده یعنی نیازی به برنامهریزی خاصی برای انجام آن دیده نشده است.
5- فرض بر آن گرفته شده که روند اشاعه از حوزه سیاسی- اقتصادی به حوزه اجتماعی- فرهنگی انجام گرفته و نتیجه آن یک همگونی به سود اروپاییشدن جهان است.
6- شکل و محتوای آرمانی تصورشده، نزدیک شدن هر چه بیشتر فرهنگها و کاهش تنشها و افزایش مبادلات میان جوامع مختلف و در نتیجه رشد و شکوفایی کل انسانیت تصور شده است.
نتیجه واقعی جهانیشدن
اما باید دید جهانیشدن در عمل به کجا انجامیده است. بر خلاف آنچه در انتهای دهه 1990 تصور میشد و انقلاب اطلاعاتی و نوآوریهای فناورانه نیز ظاهراً آن را تایید میکردند، روند جهانیشدن از ابتدای هزاره سوم میلادی عمدتاً شکل بیمارگونه داشته و با بحرانها و تنشهای رو به افزایشی سر و کار دارد که مهمترین اشکال بروز آنها در حوزه اجتماعی- فرهنگی که بحث خود را به آن محدود میکنیم، موارد زیر هستند:
1- شکل گرفتن اشکال مختلف «مقاومت» فرهنگی در کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه در برابر ایدئولوژیهای حاکم و در نتیجه خارج شدن هر چه بیشتر این کشورها از یکدستی و یکپارچگی درونی و در عین حال افزایش تنش میان هر دو گروه از کشورها با یکدیگر .
2- بالا گرفتن اشکال به ظاهر از میانرفته در قالبهای کاملاً مدرن نظیر بنیادگراییها، فرقهگراییها، قومگراییها، نژادپرستیها، جماعتگراییها که سیستمهای مدنی را تخریب میکنند.
3- جایگزینی هر چه بیشتر جنبشهای اجتماعی در جای سیاست حرفهای، بیاعتبار شدن سیاست در مفهوم عام آن و دولت در مفهوم خاصاش بدون آنکه آلترنانتیو مشخصی به وجود بیاید.
4- انفعال، روحیه شکست و تسلیم اجتماعی و بالا رفتن خطر فروپاشیهای اجتماعی و تضاد درونی و برونی سیستمها با یکدیگر.
بحران علوم اجتماعی
علوم اجتماعی به صورتهای مختلف از روند جهانیشدن ضربه خورده است، در عین حال که هر چه بیشتر به عنوان تنها آلترناتیو برای یافتن راهحلی برای بحرانهای این روند مطرح میشود. علوم اجتماعی در این میان موقعیتی دوگانه دارد: این علوم از یکسو قابلیت رشد زیاد و بالا رفتن را داراست و از سوی دیگر ممکن است سقوط کند و از میان برود.
در نتیجه برای رفع بحران شناخت منشاء آن ضروری است. دو منشاء اساسی را در میان سایر منشاءها میتوان نام برد که عبارتند از:
1- بحران روششناختی: بنبست روششناسی کمی بدون آنکه روشهای کیفی بتوانند واقعاً جای آنها را پر کنند. خطر دائم رسیدن به کلیگویی و بدیهیگویی در روشهای گروه نخست و گزارههای بدون پایه و اساس و شهودی بر پایه روشهای گروه دوم.
2- بحران هدفمندی: بیپاسخ ماندن این پرسش که هدف غائی علوم اجتماعی چیست، رابطه آنها با قدرت باید چگونه باشد، آیا باید در جانب مردم بمانند یا در جانب قدرت. و اگر پاسخ مردم هستند چگونه میتوان رشد آنها و نیازشان را به سرمایههای پژوهشی که لازمه آن شرکت در نهادهای دولتی از جمله نهادهای آکادمیک است با انتقادی بودن آنها سازش داد.
در یک کلام علوم اجتماعی با جدایی از سنت مارکسی- فرانکفورتی و حتی دورکیمی تصور میکرد راهحل خود را در سنت پارسونزی و کاربردی مییابد. اما عملاً در آن چیزی جز تبدیلشدن به آلت دست قدرتهای اقتصادی و سیاسی به دست نیاورد.
بحران در کشورهای توسعهیافته
این بحران در کشورهای توسعهیافته عمدتاً به شکل بحران مشروعیت تبلور یافت. عالمان اجتماعی در برابر کاربردیشدن یا از میانرفتن قرار گرفتند. بدینترتیب کار به تقسیم سیستمهای دانشگاهی به دانشگاههای مورد تایید برای ساختن کارشناسان مورد نیاز سیستم از یکسو، و دانشگاههای معترض و حاشیهای برای ساختن مخالفانی کمابیش بدون تاثیر انجامید.
اگرچه نظریه اجتماعی در حوزه شناخت جامعه مدنی بسیار رشد کرد اما راه برای پیاده کردن این نظریه جز به وسیله جامعهشناسانی که بازی قدرت را در دست داشتند باقی نماند.
از سوی دیگر سلسلهمراتبی شدن علوم و دانشگاهها و دانشگاهیان عملاً توانایی هرگونه عملکرد موثر اجتماعی را از آکادمی گرفت، زیرا این سلسلهمراتبها عملاً مهر تاییدی بودند بر نظم مشابه خود در سطح جامعه.
شکل دیگری از بحران نیز رابطه عالمان اجتماعی کشورهای مرکزی با کشورهای پیرامونی است که به خصوص در برخی از رشتهها همچون انسانشناسی برجستهتر است.
بحران در کشورهای در حال توسعه
بحران در کشورهای در حال توسعه عمدتاً به صورت ایدئولوژیکشدن علوم اجتماعی (به خصوص در کشورهای سوسیالیستی پیشین) و یا ناتوان و غیر کارا شدن آنها به دلیل تابعیت آنها از قدرت سیاسی بروز یافته است.
شکل دیگری از بحران انتقال دیررس تحولات نظری و روششناختی کشورهای مرکزی به کشورهای حاشیهای است. مثال روشن در این مورد تداوم روشهای پوزیتویستی محض در علوم اجتماعی در کشورهای در حال توسعه است، که به دلیل عدم انتقال تغییرات روششناختی در کشورهای مرکز به آنها صورت میگیرد.
روند جهانیشدن سبب شده است که کشورهای در حال توسعه از یکسو تمام تلاش خود را معطوف انطباق دادن ساختارها و سازوکارهای خود با سیستم جهانی کنند، ولی از سوی دیگر این شتابزدگی به شدت آسیبزا باشد برای مثال در زمینه ساختارهای آماری، آموزشی و پژوهشی.
تناقض و مشکل دیگر در کشورهای در حال توسعه، مدیریت سخت روابط علمی از یکسو میان آنها و کشورهای توسعهیافته به طور عام، و میان آنها و بازیگران دایاسپوراهای علمی (مهاجران علمی) منشا گرفته از خود این کشورها در کشورهای مرکزی است که داعیه شناخت و مطالعه بر آنها را دارند.
مسئله اساسی دیگر جنگ زبانها و حاشیهای شدن زبانهای پیرامونی و سقوط فرهنگ و اندیشه در آنها به دلیل سوق یافتن استعدادهای این کشورها به نوشتن و فکر کردن به زبانهای بینالمللی است.
وابستگی اغلب این کشورها به ساختارهای سیاسی بینالمللی نیز عامل دیگری در زیر فشار قرار گرفتن ساختارهای آموزشی، پژوهشی و علمی در آنها است.
بحران زبانشناختی
بنابراین بخشی از بحران به زبان بر میگردد، که در آن باید به این نکات توجه داشت:
الف- عدم نوشتن به زبانهای حاشیهای این زبانها را از میان میبرد و یا تفکر علمی را از آنها خارج میکند و آنها را بدل به زبانهایی درجه دو و بیارزش میکند که مقدمهای برای از میان رفتن آنها و خروج قطعیشان از حوزه آکادمی است.
ب- نوسازی زبانی و از جمله زبان علمی باید از این لحاظ در راس برنامهریزیها قرار بگیرد. در این نوسازی هر گونه «اصلاح» که سبب نوعی گسست نسبت به گذشته شود (از جمله در زمینه خط و یا در زمینه واژهسازیهای افراطی) به رشد علوم اجتماعی ضربه وارد خواهند کرد و بنابراین باید از آنها پرهیز کرد.
ج- حضور الکترونیک و حضور در عرصههای بینالمللی با یک استراتژی زبانی دوگانه: زبان ملی و زبان میانجی بهترین راهحل به نظر میرسد.
د- حضور دایاسپورایی باید لزوماً در رابطه با زبان تعریف شود وگرنه این دایاسپورا به زودی بدل به بخشی از فرهنگ زبانی میشود که در آن به تولید و بازتولید خود مشغول است و تبار اعضای آن نقشی در تداوم بخشیدن به فرهنگ مادر نداشته و برعکس گرایش به اگزوتیک کردن این فرهنگ را ایجاد میکند.
بحران در رابطه با تغییر شکل دموکراسی از دموکراسی نمایندگی به دموکراسی مشارکتی
گذار عمومی در سطح جهانی از دموکراسیهای مبتنی بر نمایندگی به دموکراسیهای مشارکتی که نیازمند دخالت و حضور گستردهتر و پیوستهتر کنشگران اجتماعی است، اهمیت علوم اجتماعی را در سالهای آتی دائماً افزایش خواهد داد. زیرا این علوم باید نقش واسطی را میان جامعه مدنی و جامعه سیاسی حرفهای ایفا کنند.
این گذار دارای مابهازاهای روششناختی نیز هست؛ از جمله نیاز به رشد هر چه بیشتر روشهای کیفی و ترکیبهای معقول میان آنها و روشهای کمی و همچنین بهادادن بیشتری به نظریات مبتنی بر عاملیت در برابر نظریات ساختاری.
آینده نظامهای علمی
در پایان میتوان گفت نظامهای علمی در آینده دو جهت موازی و تکمیلکننده را در پیش میگیرند:
1- دموکراتیزاسیون علمی و ترویج علم به حداکثر ممکن که برای این کار نیاز به گسترش سیستم دانشگاهی در ردههای پایین بدون تداوم داشتن الزامی در ردههای بالا دارد و همچنین استفاده و دخالت هر چه بیشتر حوزههای علمی در ابزارها و سازوکارهای توزیع اطلاعات در جامعه (نظیر مطبوعات، رسانهها، اینترنت و غیره)
2- تخصصی شدن در عین بینرشتهای شدن، به عبارت دیگر پدید آمدن حوزههای تخصصی بینرشتهای و قرارگرفتن آنها در شبکههای بینرشتهای بزرگتر برای ایجاد امکان سنتز کردن اطلاعات در وسیعترین شکل ممکن
3- بازگشت به علوم اجتماعی انتقادی و آسیبشناسانهای که بتواند در عین حال هم مشکلات روزافزون اجتماعی- فرهنگی را شناسایی و تشریح کند و هم برای آنها راهحل ارائه داده و بر اجرای برنامههای ارائه شده نظارت کرده و آنها را ارزیابی کند.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴
انسان گلوبال
|
|