اندیشۀ سیاسی چیست و به چه دردی میخورد؟
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
گزارشی از همایش «وضعیت فکر سیاسی در ایران معاصر»سید جواد طباطبایی
معصومه آقاجانپور:دهمین همایش سالانه انجمن علوم سیاسی ایران با موضوع «وضعیت فکر سیاسی در ایران معاصر» پنجشنبه پنجم اسفندماه ۱۳۹۵ با حضور اساتید و پژوهشگران برجسته حوزه اندیشه سیاسی و سایر حوزههای مرتبط، در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. این همایش در سه سالن به شکل موازی برگزار شد و موضوعات مختلفی را در زمینه فکر سیاسی مورد توجه قرار داد. متن زیر گزارش کامل سخنرانی سیدجواد طباطبایی در این همایش است.
نقدی بر فهم اندیشه سیاسی در حوزه
قبل از اینکه وارد بحث اصلی بشوم باید اشارهای به سخنان دکتر لکزایی داشته باشم. آقای دکتر لکزایی! خیلی بعید بود که آنچه من در مورد زوال اندیشۀ سیاسی نوشتم در حوزه درست فهمیده نشود. حدود ۳۰ کتاب در پاسخ به زوال اندیشۀ سیاسی نوشته شد که نشان میدهد این مسئله بهدرستی فهم نشده است. وقتی من گفتم زوال اندیشۀ سیاسی معنی آن این نبود که اندیشۀ سیاسی نبوده است، معنی آن این است که این اندیشه زوال پیدا کرده است؛ بنابراین بعد از آن شما هرچه بنویسید که اندیشۀ سیاسی وجود داشته، نتوانستید حرف من را پاسخ دهید؛ و از طرفی دیگر کتابی منتشر کردید با نام «دوام اندیشۀ سیاسی» که انصافاً فاجعه است. همین جا حضوری به شما میگویم این کتاب هیچ معنیای ندارد. از طرف دیگر اگر میخواستید لااقل قواعد فارسی و حسن تألیف را رعایت کنید، باید میگفتید تداوم اندیشۀ سیاسی در ایران یا اسلام. من کتاب دیگری در مورد خواجه نظام نوشته بودم، عنوان آن را هم تداوم گذاشتم.
پس شما باید فکر میکردید یا پیشنهاد میکنم بعد از این فکر بکنید و این پروژه را تعطیل بکنید، چون آن پروژه تقریباً از نظر من غیرقابل دفاع است. شما باید توضیح میدادید نسبت این زوال با آن تداوم در کجاست. این پرسش یک بحث علمی مهم و فلسفی است. شما آنجا مقداری فیش دارید، آن را میدهید به یک نفر بعد میگویید یک نفر میرود اندیشۀ سیاسی فاضل مقداد مینویسد، یکی هم اندیشۀ سیاسی محمدباقر خوانساری و غیره. همۀ اینها خیلی مهم است، اما یک چیز در همۀ اینها به طور عجیبی تکراری است و آن هم این است که الدین و الملک توأمان. خب این را اردشیر بابکان گفته بود، دیگر به درد شما نمیخورد، دیگر نمیتوانید از آن استفاده کنید. حتی به نظر من اردشیر بابکان وقتی این عهدنامه را نوشت اندیشۀ سیاسی داشت و بر مبنای یک فهمی از جهان ایرانی پیش از اسلام این حرف را گفته و وقتی شما بعد از اسلام این حرف را تکرار میکنید، ناچار باید یک تئوری درست بکنید و بر مبنای آن تئوری بگویید الدین و الملک چگونه توأمان هستند. اگر به اینجا میرسیدید به یک نکتۀ خیلی مهم برمیخوردید و آن عبارت از این بود: بحث سیاست چیست؟ موضوع سیاست چیست؟ سیاست در مورد چه چیز صحبت میکند؟ حال اگر از اینجا وارد میشدید به جای اینکه ۲۰ الی ۳۰ مورد کتاب بنویسید [که به هیچ دردی نمیخورد]، میتوانستید یک کتاب خوب بنویسید و توضیح دهید سیاست چیست، اگر زوال پیدا کرد به چه ترتیبی زوال پیدا کرد، اگر تداوم پیدا کرد به چه ترتیبی تداوم پیدا کرد؛ و از مجموع اینها میتوانستید یک تئوری بزرگتر درست کنید و به جای اینکه با حلوا حلوا کردن دهنمان را شیرین کنیم که ما اندیشۀ سیاسی داریم، آن وقت میتوانستیم یک نظریه بدهیم و بگوییم چه چیز داریم. چون شما اشاره کردید و من هم مثل شما طلبه هستم، نمیتوانستم این فرصت را از دست بدهم، مجبور به پاسخ شدم.
اندیشه سیاسی در دانشگاههای ایران
با این مقدمه به بحث خودم برمیگردم: اندیشۀ سیاسی چیست و به چه دردی میخورد؟ بخش اول سخنان من انتقادی است که سعی میکنم آن را باز کنم. دانشکدۀ علوم سیاسی و حقوق دانشگاه تهران که در ادامۀ مدرسه عالی به وجود آمد ظاهراً اولین جایی است که اندیشۀ سیاسی در آن وارد شد. چون برخی از اسناد از دست رفته و اطلاعات ما چندان دقیق نیست، احتمالاً اندیشۀ سیاسی حدود سالهای ۱۳۳۰ برای اولین بار وارد دانشکدۀ حقوق شد و در گروه علوم سیاسی تدریس شد. برای قبل از آن من منبعی پیدا نکردم. در شرح درسها هم که دانشگاه گاهی اوقات چاپ میکرد من چیزی پیدا نکردم. تا سال ۴۵ یا ۴۶ دانشکده ۳ رشته داشت: حقوق، علوم سیاسی و علوم اقتصادی. عمدتاً دانشکدههای ما بر پایۀ مدل دانشکدههای فرانسوی مخصوصاً دانشکدۀ حقوق پاریس درست شد. کسانی که به آنجا رفته بودند و آمدند بهتدریج متوجه شدند که ضمن درسهایی که در پاریس (و احتمالاً دیگر دانشکدهها) وجود دارد، درس دیگری هست به اسم اندیشۀ سیاسی (با تأکید بر اندیشه).
در پاریس تا دهههای اخیر این درس را میدادند، عنوان انگلیسی آن عبارت بود از historical Political ideas. وقتی این درس را وارد کردند ideas را به اندیشهها ترجمه کردند و در وزارت علوم درسی ارائه شد به اسم اندیشهها که به ۱ و ۲ تقسیم شد، بعد که وارد قرن بیستم شدیم اندیشۀ قرن بیستم هم وارد درسها شد، بعد ایران و اسلام را اضافه کردند. امروز ما درسی در دانشگاه داریم که میگویند اندیشههای ۱، اندیشههای ۲. برای این درسها هم شروع کردیم به نوشتن کتاب و سازمانی به اسم سمت را به وجود آوردیم و ادعای آن هم این بود که کتاب تولید کنیم تا هم وابستگی ما به کتاب خارجی قطع شود و هم تولید علم بکنیم. گروه علوم سیاسی هم در آن به وجود آمد -که الآن نمیدانم چه کسانی آن را اداره میکنند- در آن گروه کتابهای علوم سیاسی هم نوشتند. وقتی این درسها را نوشتند ما از یک جایی چیزی گرفتیم و خوب هم آن را ترجمه نکردیم: ideas. البته قبل از سالهای ۴۰ آن را بهتر ترجمه کرده بودیم، قبل از آن میگفتند تاریخ عقاید سیاسی و یا تاریخ عقاید اقتصادی، بعدها شد اندیشه، اندیشهها در مورد این درس چیز جعلی است. وقتی شروع به نوشتن کتاب کردیم (سمت محل همۀ علمای همۀ رشتههای ما هم هست، یعنی ظاهراً هم فارسیدان داریم هم کسی که تاریخ اندیشۀ سیاسی مینویسد و هم انگلیسیدان) و این کتاب را نوشتیم، عنوان آن را گذاشتیم «تاریخ اندیشههای ...» و چون در سطح جهانی تولید کردیم در پشت جلد به انگلیسی نوشتیم «... political thought». شما در سطح جهانی بگردید که یک کتابی پیدا کنید که کتاب تاریخ اندیشه باشد و جمع به کار برده باشد، نمیتوانید پیدا کنید. میتوانید به کتابخانۀ کنگره مراجعه کنید که تمام اسناد جهانی در آنجا وجود دارد؛ اما دمدستترین وبسایت آمازون است، شما هرچه بنویسید thoughts، پاسخی که میبینید مفرد است، معادل آن در آلمانی و فرانسه هم بهصورت جمع به کار نمیرود.
بنابراین ما یک اشکالی داریم و آن این است که وقتی ما راجع به اندیشه صحبت میکنیم، نمیدانیم که اندیشه در معنای دقیق آن... یعنی از افلاطون تا هگل تا هایدگر هیچیک اندیشههای سیاسی ندارند بلکه اندیشۀ سیاسی دارند؛ برای اینکه حرف روشن است، اندیشۀ سیاسی یعنی نظام منضبط مفاهیمی است که چفت و بسط درونی و منطقی اینها را از داخل نشان دادند نه اینکه هرکس هر چیزی را گفت، میشود به آن گفت اندیشهها. البته اندیشهها داریم و این کلمه در بعضی جاها به کار میرود هم در فرانسه و هم انگلیسی، ولی نه این کلمه؛ اینها تأملات جستهگریخته و نامنسجمی است که کسانی نوشتند. یکی از معروفترین کسانی که این کلمه را بهصورت جمع به کار برد Pensées پاسکال است؛ اما آنجا هم نمیگوییم اندیشههای پاسکال، میگوییم تأملات پاسکال. او یکسری مسائل الهیاتی و اخلاقی و سیاسی را بهصورت پاراگراف، پاراگراف و جمله، جمله آورده و گفته اینها Pensées است؛ یعنی اندیشههای مجزا و جدا از هم هستند. یا فرض کنید در آلمانی همینطور است؛ بیسمارک خاطرات خود را در آخر عمر نوشته و گفته Denken؛ یعنی این تأملات زمانی است که من صدراعظم آلمان بودم.
پس ما یک اشکال اساسی داریم که پیشنهاد من این است که هرچه زودتر این مسئله را روشن کنند که داریم در مورد چه چیز صحبت میکنیم؛ آیا اندیشهها مینویسیم و هر رطب و یابسی را تحویل دانشجو میدهیم یا اینکه نه تاریخ اندیشه درس میدهیم؛ یعنی تاریخ منطقی فکر کردن دربارۀ موضوعی به نام سیاست و قدرت را داریم بحث میکنیم، اینها دو چیز کاملاً متفاوت هستند. از زمان تشکیل این دانشکده و از زمانی که اولین کتاب توسط دکتر عزیزی نوشته شده است این ابهام وجود داشته و دارد. بعضیها مثل خود دکتر عزیزی خوب درس میدادند و خودشان هم متوجه مفهوم بودند، چون زبان خوب بلد بود خوب هم درس خوانده بود، اگرچه این درس را نخوانده بود، چراکه از همین کتابش معلوم است. اما دیگرانی بودند که خوب نبودند یا الآن هستند که خوب نیستند و از تهران تا یاسوج و تا خراسان در حال تدریس هستند.
بنابراین باید در جایی این را درست کنیم و وقتی هم سفارش میدهیم، بدانیم که ۱- باید تاریخ اندیشه بنویسند نه تاریخ اندیشهها ۲- وقتی هم که میدهیم آن را ترجمه کنند به استادان انگلیسی بدهیم که لااقل اگر خودشان نمیدانند از آمازون و گوگل و کتاب لغت و کتابخانههای عمومی استفاده کنند و بگردند ببینند این عنوان که ترجمه کردید درست است یا نادرست است.
اندیشۀ سیاسی در ایران دو متولی دارد (مثل بعضی چیزهای دیگر) و در یک وضعیت اسفناک به سر میبرد؛ یکی اینکه دانشگاهها و گروههای علوم سیاسی رسمی ما تاریخ اندیشۀ سیاسی درس میدهند، اینکه دولت آمده و گفته یک شرح درسی وجود دارد که من نوشتم و بعد یک مؤسسهای درست کرده به اسم سمت که گفته شده شما کتاب بنویسید و تحمیل میکنیم (بر روی تحمیل میکنیم تأکید میکنم) به دانشجو. این مثل همه چیزهای تحمیلی است که پیش نمیرود، رقابتی وجود ندارد که بخواهد برای بهتر شدن تلاش کند. در غرب مؤسسات بزرگ، کتابهای درسی مینویسند، آنکسی که بهتر مینویسد کتابش را میخرند، آنکسی که غلط مینویسد را نمیخرند. اما وقتی شما یک عدهای را مجبور میکنید که من این را نوشتم، غلط هم نوشتم اما شما مجبورید بخرید، به این معنی است که برخی از کتابها ۵۰ هزار بار چاپ شده، یعنی ۵۰ هزار نسخه مطلب غلط دادیم دست دانشجو و معلم؛ و نه معلم صدایش در آمده (چون اصلاً مسئلهاش نیست) و نه شاگرد (چون طبیعتاً نمیداند). چرا ما کاغذ حرام میکنیم، امکانات حرام میکنیم، وقت دانشجو را تلف میکنیم؟
نمونهای بگویم تا بخندید. در یکی از همین کتابهایی که ۵۰ هزار نسخه به چاپ رسیده، از بوعلی سخن میگوید و میگوید ضمناً یک رسالهای هم دارد به اسم سلامان و آبسال. معلوم میشود که در این ۵۰ هزار نسخه کسی نیامده است بگوید آبسال جانشین ارج است و امکانات هم اجازه نمیداد ابنسینا بخواهد در این زمان زندگی کند و از این کلمه استفاده کند. این نشان میدهد که این مؤسسهای که عریض و طویل است و کتاب آن هم به اجبار در دست دانشجویان هست، از اینهمه استادی که درس دادند، نفهمیدند و اگر هم فهمیدند، گفتند گور پدرش ولش کن! این هر دو فاجعه است. وضعیت اندیشۀ سیاسی ما هرقدر هم بخواهیم تبلیغ بکنیم در این حد است. چند کتابی که در دانشگاههای ما وجود دارد بعضی رونویسی از روی بعضی دیگر است. وقتی دانشگاه تهران خواست ۷۰ کتاب در هفتادمین سالگرد دانشگاه چاپ کند (یکی از آنها کتاب دکتر محسن عزیزی است) به این معنی است که ما در این فاصله کار زیادی نکردیم، چیزی تولید نکردیم و همان اولی آخرین هم است، این فاجعه است.
از طرف دیگر مقدار زیادی از این کتابها را ما ترجمه کردیم، اما عمدتاً اصطلاحات را بلد نیستیم. کسانی ترجمه میکنند که احتمالاً تنها زبانی که بلدند انگلیسی است، اما آن را هم درست بلد نیستند. از طرف دیگر فاجعه این است که فارسی بلد نیستند، یعنی کمتر کتابی ترجمه شده که غلط فارسی نداشته باشد (قرار بود این مسائل را آقای فولادوند بگویند که تشریف نیاوردند، من بهعنوان جانشین ایشان میگویم)؛ بنابراین نه فارسی درست میدانیم نه انگلیسی. وقتی ابسال را آبسال مینویسیم و کسی صدایش درنمیآید، طبیعی است که از غلطهای انگلیسی هم کسی صدایش درنمیآید. از طرفی وقتی این کتابها را دانشگاه و سمت منتشر میکنند با آن ساختمان چندطبقه و پر از هیئت علمی، معلوم است که صدای یک آدم معمولی شنیده نمیشود مگر اینکه درجهای از جنون در او وجود داشته باشد.
**
دانشگاه ما وظیفۀ دانشگاه را بهدرستی نمیتواند انجام دهد... بهعبارتدیگر دانشگاه ما در ادامۀ دبیرستان است، چون هنوز کلمۀ دانشگاه برای ما جا نیفتاده که چیست. درست است که university را ترجمه کردند اما university در زبانهای لاتینی سابقۀ تمدنی و فرهنگی و مفهومی دارد که ما آن را نمیدانیم. کسانی که دانشگاه تهران را ساختند و آرم آن را درست کردند، اگرچه به فارسی نوشتند «دانشگاه تهران» و در پایین آن نوشتند «میاسای ز آموختن یک زمان»، اما در بالای آن هم به سنت دانشگاههای جهانی به لاتین هم نام دانشگاه تهران را نوشته بودند؛ علت اینکه این را نوشته بودند این بود که دانشگاه به معنایuniversitas است نه ادامۀ دبیرستان، محل دانش نیست بلکه یک نهاد تداوم علم و تمدن و فرهنگ است که نمیشود به آن دست زد؛ اما بعد از انقلاب آن را برداشتند تا آن سابقه را بالکل قطع کرده باشند. این وضعیت دانشگاههای ما است. امروز بهویژه در ۳-۲ دهۀ اخیر بخش مهم کسانی که در دانشگاه هستند، کسانی هستند که حکم دانشگاهی دارند نه کسانی که دانشگاهی هستند. این دو تا مسئلۀ مهم است.
باز برمیگردم به دکتر لکزایی! یک مقامهایی هست که وابسته است به علم و دانش و یکمرتبهای نمیشود آن را گرفت. جد من هم که در خانه نشست، گفت امامت من ثابت است، اما شما نمیآیید سراغ من، من هم نمیآیم که حکومت کنم؛ دانشگاه همین است، دانشگاه را باید با این مدل بفهمید نه با مدل انقلاب فرهنگی چین. دانشگاهی، دانشگاهی است حتی اگر در دانشگاه نباشد و آدمی که دانشگاهی نیست حتی اگر شما حکم بدهید هیچ اتفاقی نمیافتد، همینی هست که میبینید. به نظرم اگر امروز امتحان دیکتهای از کلیلهودمنه بگیرید که من در کلاس چهارم یا پنجم دبیرستان نوشتم، ۸۰ درصد استادها مردود میشوند، هیچ تعارفی هم نداریم. ۱۰ بار من برای آنها نوشتم، گفتم مگر میشود استاد دانشگاه تهران بنویسد: حرفهای طباطبایی سالبه به «انتفاع» موضوع است (با ع). همۀ حرفهای طباطبایی «افتراعات» است (باز هم با عین، انتفاء و افتراء املای درست این دو واژه است). واقعاً این استاد خجالت نمیکشد در جایی دارد درس میدهد که فروغی رئیس دانشکده بود و دهخدا استاد.
بنابراین با اینها به جایی نمیرسیم، اما چون وضع این است، تولیدی که در دانشگاه استفاده میشود از بیرون میآید از بازار آزاد میآید، در همۀ زمینهها. البته متأسفانه اینگونه است. اینکه در ایران بازار آزادی هست، انتشاراتی وجود دارد و مترجمان و نویسندگانی هم هستند که دولت هم به آنها اجازه میدهد که چاپ شوند (خود من هم یکی از آنها هستم) از نظر من هیچ ایراد و اشکالی ندارد؛ اما شما نمیتوانید بهعنوان اینکه آزادی نوشتن و چاپ کردن هست هیچ نظارتی نداشته باشید. کسانی که مطالب را ترجمه میکنند یا مینویسند و یا حتی درس میدهند و از اول تا آخر حرفهای خندهدار میزنند و چند نفر هم میروند میخندند، فکر میکنند که خیلی مهم شدهاند، دیویدی آن هم درمیآید. بخشی از این تولیدهای ما از بازار آزاد است، اما معلوم نیست که چقدر از اینها قابل استفاده است. اینکه در بیرون چاپ کنند و بفروشند من باز اشکالی در آن نمیبینم. بار اول ترجمه میکنند کسی هم نمیداند که بد ترجمه شده، میخرند، اما در چاپهای بعد نمیخرند؛ ولی اینکه دانشگاه خود نمیتواند تولید کند و از چیزی استفاده میکند که در بازار آزاد تولید میشود و مطبوعات و رسانهها و داخل و خارج هم برای اینها یک هالهای از تقدس درست میکنند که دانشمند بزرگ ما کتاب ترجمه کرد یا نوشت، اینجا ایراد بزرگی میبینم.
دهههاست که این کتابها در دانشگاه درس داده میشود و هیچ جای آن درست نیست؛ چراکه بیشتر این اساتید که در دانشگاهها درس میدهند، نمیدانند که شخصی که اسمش اینقدر در کشور بزرگ شده، نمیداند. یک مورد از این ترجمهها را توضیح دادم که نهایتاً یک کتاب ۲۵۰ صفحهای شد و آن ترجمۀ شهریار ماکیاولی بود. ۲۵۰ صفحه نقد نوشتم بر کتابی که خود ۱۰۰ صفحه است. من مجبور شدم این نقدها را وارد کنم تا فکر نکنند که اینها تولید علمی خیلی مهمی هستند، بخش مهمی از اینها علمی نیست، بلکه ساختهها و بافتههای ذهن ما است.
اینها بخشی از ایرادهایی است که من در مورد اندیشۀ سیاسی گفتم، بیشتر از اینها وجود دارد که فرصت آن در اینجا نیست. اما اشارههای دیگری باید بکنم به یک ایراد اساسیتر که نه ایراد دولت است نه ملت و نه ایراد دانشگاه، اما ما باید آن را بدانیم، بهویژه جوانانی که به دنبال اندیشۀ سیاسی هستند و کسانی که کوشش میکنند تغییر مختصری در این وضعیت بدهند. اول چیزی را برایتان بگویم که به تجربه دیدم. در جایی تدریس میکردم، با خودم گفتم اینها انگلیسی بلد نیستند اما حتماً عربی بلد هستند. گفتم یک مقالهای در مورد ماوردی بنویسید. گفتند ما که عربی بلد نیستیم، یک متن فارسی بگویید. قطعاً اینها که عربی بلد نیستند خواجه نظام را هم که به فارسی است، نمیتوانند بخوانند، احتمالاً منظورشان از فارسی سید جمالالدین اسدآبادی است.
اینجا من به اهلقلم هم اشاره میکنم، شما نمیتوانید ندانید که به لحاظ تاریخ اندیشه در جهان چه گذشته و چه میگذرد. عمدۀ آن چیزی که به آن اندیشۀ سیاسی یا فلسفۀ سیاسی میگوییم در اروپای غربی تولید شده است، حال ما چه بخواهیم چه نخواهیم چه دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم؛ یعنی از افلاطون گرفته تا کانت و هگل و مارکس و هایدگر اینها همه اروپایی هستند؛ بنابراین ما هر نظری در مورد اینها داشته باشیم، نمیتوانیم اینها را نشناسیم. اگر من دانشگاهی میبودم تأکید من این بود که ما پایهها و بنیانها را یاد بگیریم. تا جایی که من اطلاع دارم و دانشجویانی که با من در ارتباط هستند، میگویند در بسیاری از دانشگاهها افلاطون در دو واحد تدریس میشود، مثلاً ویتگنشتاین در دو ترم. هیچ جای دنیا این سابقه ندارد، حتی در دانشگاهی که خود ویتگنشتاین بود.
در کشور ما که دوهزار سال است افلاطون را میشناسیم، از دورۀ ساسانی ما آن را ترجمه کردیم، بعد از اسلام هم آنها را میشناسیم، اما نمیتوانید یک کتاب درستوحسابی را الآن به من نشان بدهید و بگویید در مورد اندیشۀ سیاسی افلاطون نوشته شده باشد، تا دلتان بخواهد در مورد فوکو نوشتند. این خود یک آسیبشناسی اسفناکی است که ما هر بار با توجه به مدی که در جهان اتفاق میافتد -آن هم عمدتاً در جهان انگلیسیزبان و ما هم با آن زبان ناقصی که بلدیم- آن مدها را وارد میکنیم. ویتگنشتاین را تا زمانی که آلمانیزبان است، نمیشناسیم، دریدا را هم تا زمانی که فرانسهزبان بود، نمیشناختیم، وقتی رفت آمریکا از آمریکا صادر شد به ایران.
یک ایراد بزرگ اندیشۀ سیاسی ما این است که اندیشۀ سیاسی مد کشورهای انگلیسیزبان است؛ اما تاریخ اندیشۀ دریدا، فوکو و... که تو هوا صحبت نمیکنند، ماشین هم نیستند که آخرین مدل آن بهترین باشد، اینها تکیه دادند به ستونهایی که ما آنها را نمیشناسیم؛ یعنی همچنان که ما افلاطون و ارسطو و بعد از آن قرونوسطی را نشناسیم، نمیتوانیم اینها را هم بشناسیم. ما در مورد اندیشۀ سیاسی قرونوسطی چیزی نداریم. خوشبختانه کتاب شهر خدا ترجمه شده که خیلی هم بد نیست، ترجمۀ این کتاب از استثناهای این دوره است. ما نمیدانیم در قرونوسطی چه گذشته است. شما که میگویید اسلام سیاسی است ولی مسیحیت سیاسی نیست، پس چه شده که آنها در قرونوسطی دهها کتاب در مورد اندیشۀ سیاسی نوشتند اما شما تنها ۳-۲ کتاب. کل نوشتههایی که در جهان اسلام در مورد سیاست نوشتند مثل ماوردی، ابنتیمیه و... همۀ اینها را کنار هم بگذاریم یک جلد کتاب شهر خدای آگوستین نمیشود (فقط از نظر کمیت). دانشگاه ما اصلاً اینها را نمیشناسد، حال چرا نمیشناسد؟ برای اینکه فقط کمی انگلیسی میدانیم و مد انگلیسی را میشناسیم؛ یعنی هر چیزی باید برود آمریکا، بعد از دانشگاههای آنجا به اینجا صادر شود. این بدترین اتفاقی است که برای یک کشور میتواند در حوزۀ اندیشه بیفتد؛ بدترین اتفاق میتواند این باشد که قبلۀ خود را برگرداند به شرق آمریکا یا غرب آمریکا.
ایراد اساسی ما این است که یک زبان میدانیم (فرض بر دانستن)، اما هیچیک از زبانهایی که این منابع اصلی را تولید کردند، یعنی فرانسه، آلمانی، ایتالیایی (در اندیشۀ سیاسی جدید)، یونانی (در اندیشۀ سیاسی قدیم) را نمیدانیم. تا زمانی که اینها را ندانیم هرگز نخواهیم توانست اندیشیدن درست را یاد بگیریم، چون اساس و پایهها در آنجاست. اینکه افلاطون لااقل در اروپای جدید از حدود ۲۰۰ سال پیش که حوزههای دانشگاهی مهم بسط پیدا کرد، شروع کردند به ترجمه (قبل از آن به لاتین میخواندند)، اما بعد از آنکه زبانهای ملی جا افتاد، شروع به ترجمه کردند. اینها ۲۰۰ سال است که دارند افلاطون را ترجمه میکنند و بر روی آن شرح مینویسند. فرانسویها ۲۰۰ سال است هگل را ترجمه میکنند و شرح مینویسند. ۳۰۰ سال است ماکیاولی را در فرانسه در انگلیسی در آلمانی ترجمه میکنند و شرح مینویسند و از هریک ممکن است ۱۰ الی ۲۰ ترجمه بیرون بیاید (مثل ماکیاولی)؛ این یعنی اینها نویسندگان بسیار پیچیدهای هستند که شما نمیتوانید بهراحتی با یک ترجمه آن هم از یک زبان سوم بتوانید آن را درست ترجمه کنید.
یک بار من مرحوم دکتر لطفی را در جایی ملاقات کردم، البته آن موقع نمیدانستم که ایشان دکتر لطفی هستند، بحث از افلاطون شد، گفتم ترجمۀ فارسی که قابل استفاده نیست. بعدها ایشان گفتند که مترجم من هستم، لطفی من هستم، من هم عذرخواهی کردم، ایشان گفت نه شما درست میگویید (ماجرا مربوط به ۳۰ سال پیش است). آنها وقتی شلایرماخر، افلاطون را ۲۰۰ سال پیش ترجمه کرده بود، آن را اصل گذاشتند و آن را ترجمه کردند؛ اما او با توجه به اوضاع و احوال زمان و با دیدگاه خاص خودش و با توجه به مرتبۀ فقه لغت یونانی آن را ترجمه کرده بود و امروز اصلاً هیچ اعتباری ندارد جز اینکه یک اثر ادبی است و جزئی از تاریخ آنهاست؛ همانطور که مثلاً ما انجیل ترجمۀ صفوی را چاپ کنیم، این یک اثر مهم تاریخی برای ما است، اما ارزش ترجمۀ انجیل ندارد.
بنابراین ما در چنین وضعیتی هستیم و اگر بخواهیم اندیشۀ سیاسی تحولی پیدا کند، باید دانشگاه ما مثل همۀ گروههای اندیشۀ سیاسی مهم حداقل ۳-۲ زبان یا بیشتر از این را بلد باشد. کسانی که در این زمینهها کار میکنند گاهی اوقات تا ۱۰ زبان را بلدند. اصلاً امکانپذیر نیست که کسی بیاید بگوید من ماکیاولی درس میدهم از روی ترجمۀ انگلیسی. ما باید دانشگاههایمان را مثل حوزه بکنیم؛ یعنی چند نفر یک درسی را بدهند، همان چیزی که در دانشگاههای معتبر جهان اتفاق میافتد. من همیشه این را میگویم اما گوشی بدهکار نیست. دانشگاههای مهم جهانی حوزه هستند، یعنی در سوربن همیشه ۴-۳ نفر یا ۵ نفر کانت درس میدهند، شما هر جا که دلتان خواست، مینشینید. آنکسی هم که یک ذره پایینتر از آن یکی باشد، کسی کلاس او را نمیرود و کلاسش تعطیل میشود. اگر دانشگاهی ۵ استاد داشته باشد که یک کلاس مشترک دارند، به این معنی است که در آنجا ۵ نفر هستند که مو لای درز علم آنها نسبت به آن درس نمیرود.
هم دانشگاه تهران بهعنوان دانشگاه مادر و هم وزارت علوم باید سیاستی اتخاذ کنند که ۳-۲ زبان دیگر در کنار انگلیسی درس بدهند. مگر میشود کشور فقط روی یک انگلیسی دستوپاشکسته که زبان اندیشیدن فلسفی نیست تکیه کند؟ زبان انگلیسی آخرین زبانِ زبانهای اروپایی در این زمینه است. اگر میخواهیم فلهای مدرک ندهیم باید دانشجو را مجبور کنیم ۳-۲ زبان فرا بگیرد. فرض کنید در رشتۀ اندیشۀ سیاسی ۳۰ نفر فارغالتحصیل شدند، این ۳۰ نفر به چه دردی میخورند (البته گاه این تعداد به ۳۰۰ نفر هم میرسد)؟ ۳ نفر هم داشته باشیم که هریک ۳-۲ زبان بلد باشند و هریک روی یکی از ستونهای اندیشۀ سیاسی تخصص گرفته باشند کفایت میکند. انواع خلاصههایی که نوشتیم یا ترجمه کردیم اتلاف منابع است، با کمال تأسف. هیچ جای دنیا مثل ما منابع کم خود را تلف نمیکنند که ما میکنیم.
گفتم هر زمانی یک چیزی مد میشود، اخیراً چیز جدیدی آمده، چپیهای ساحل شرق آمریکا کشف کردند، یک نویسندۀ حقوقدان که فاشیست هم بود خیلی مهم است، دارند روی آن داستان میبافند. میگویند کارل اشمیت خیلی مهم است، ما هم میگوییم کارل اشمیت خیلی مهم است، بعد میگوییم الهیات سیاسی نوشته، پس نکند آنچه که ما کم داشتیم الهیات سیاسی است و داخل این کتاب هست، بعد شروع کردیم به ترجمه کردن؛ اما درصورتیکه کارل اشمیت چیزی است که با ترجمۀ انگلیسی آن هم درست فهم نمیشود، بخش مهمی از آن غلط ترجمه شده است و آن غلط انگلیسی را به فارسی غلط ترجمه کنید، میشود هیچ. آن وقت فکر میکند تب فوکو گذشت، دریدا هم که مطرح نیست، پس الآن نوبت کارل اشمیت است که هم به درد چپ میخورد هم به درد راست افراطی، هیچیک هم نمیدانند آن داخل چه فاجعهای خوابیده است.
خود کارل اشمیت هم بسیار مهم است و به این صورت که من گفتم شما هم لبخند زدید، نیست. کتاب اصلی کارل اشمیت دربارۀ نظریۀ قانون اساسی است که به حدی دشوار است که کسی نمیتواند آن را بخواند. در اینکه در ایران کسی نمیتواند آن را بخواند تردیدی نیست، در جاهای دیگر هم اگر شما با استادهای بزرگ صحبت کنید، میگویند خیلی مشکل است که ما از پس آن بربیاییم؛ بنابراین آن کتاب را ترجمه نمیکند، کتابی را ترجمه میکند که هم چاپ میشود و هم نظریهپرداز آلمان فاشیستی است، در واقع نظریهپرداز حقوقی هیتلری است که اصلاً به درد ما نمیخورد، چراکه هم زمان آن گذشته و هم فاجعهای بیرون داده است.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |

يكشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۵ مه ۲۰۲۵
ستون آزاد
|
|