قلندران سرناتراشیده و تمامیت ارضی ایران!
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[12 Nov 2007]
[ محمد امینی]
بخش یکم
حق حاکمیت ملی و پاسداری از تمامیت ارضی، پادزهر حقوق ایرانیانی که زبان مادریشان، زبانی جز پارسی است نبوده و نیست. پاسداری از تمامیت ارضی ایران، پاسداری از سرزمینی است که هستی مشترک همه ایرانیان، از هر تبار و پیشینه است. حق غیرقابل انکار مردم در سخن گفتن به زبان مادریشان و ارج نهادن بر فرهنگ خویش، در کنار زبان و فرهنگ مشترک ایران، حق اداره سیاسی امور شهرها و استان های ایران از سوی ساکنان آن دیار، نه ستیزی با تمامیت ارضی ایران دارد و نه این دو حوزه، دوسوی یک گفتمان سیاسی واحد اند. یکی، حق مشترک ملی ساکنان ایران است و دیگری بخشی از حقوق شهروندی مردم.
///////////////////////////////////////////////////////////
غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم وبنایی بزرگ برافراشته گردانم، چنانچه ذکر آن تا آخر روزگار بماند... درتاریخی که می کنم، سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد.
ابوالفضل محمد کاتب بیهقی
تا چندماهی پیش، پرخاش به پاسداری از تمامیت ارضی ایران و پیوند دادن آن به سودای «پان فارسیست» ها و «پان ایرانیست» ها و دشمنان حقوق مردم ستمدیده ای که گویا سده ها زیر تازیانه ستم دولت های هوادار منافع ملتی ساختگی به نام ملت فارس زیسته اند، در انحصار گروه هایی بود که در چندسال گذشته و در پی بذرپاشی سخاوتمندانه نیوکان های در گوشه و کنار جهان سبز شده اند و کباده پاسداری از «حقوق ملل محروم» خویش را بردوش می کشند. گاه و بیگاه نیز کسانی از میان رهبران و سخنگویان حزب دموکرات کردستان ایران و کومه له نیز با این کارزار هم آواز می شدند. اینک، تنی چند ازکسانی که خویشتن را پاسداران ارزش های جنبش چپ دموکراتیک ایران می خوانند، به گونه ای شرمسارانه به این کارزارپیوسته اند و می گویند و می نویسند که گویا پاسداری از تمامیت ارضی ایران و برتاختن به گروه های قوم گرایی که آشکار و نهان پیرامون ازهم دریدن شیرازه و شالوده ایران کنونی سخن می گویند و در تب و تاب فرارسیدن ارتش آزادیبخش جنگ افروزان نومحافظه کار به دروازه های ایران می سوزند، دشمنی با حقوق مدنی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مردم کرد، ترکمان، آذری، بلوچ، عرب و دیگر شهروندان ایران است که زبان مادریشان جز پارسی دری است.
من می پنداشتم که با پذیرش ارزش های نو و نقد به گذشته، آن رفتارآشنای احزاب برادر و پیروان سوسیالیسم آسیایی که مخالفان سیاسی خویش را بی درنگ به سرسپردگی و جاسوسی امپریالیسم متهم می کردند و نیازی هم به ارائه سندی نمی دیدند، از فرهنگ سیاسی ما رخت بر بسته باشد. اینک دریافته ام که بسی خوشبینانه می اندیشیده ام. برخی از دوستانی که به نقد نوشته های این کمترین نشسته اند، همچنان با همان فرهنگ روزگار جوانی شان می زیند. برای شیرین کردن سخن خویش، زهرهواداری از دولت پهلوی و جمهوری اسلامی را هم چاشنی نقد به مخالفان خویش و از جمله این کمترین می کنند. زیرکانه و برای پرکردن چاله چوله های داوری بی پروپای «علمی – تاریخی» شان که با شیردراندیشه این دسته از اندیشمندان چپ ایران اندرون شده و با جان هم به در نخواهد شد، نخست به آقای داریوش همایون می پردازند و سپس مرا هم با ایشان هم ردیف می کنند تا «نقد» به نوشته ها و گفته های من آسان گردد. البته از آنجا که از دیدگاه ایشان، تکلیف آقای داریوش همایون روشن است، پس با هم ردیف کردن دیگران با ایشان، تکلیف آن ها و از جمله من هم روشن خواهد بود! به یُمن چنین ادله و براهین استواری، تازه ترین گناه من این است که هم پان ایرانیستم و هم هوادار کنارآمدن با جمهوری اسلامی! بر پایه چنین داوری هایی، پافشاری من بر پاسداری از یگانگی ایران و تمامیت ارضی این سرزمین کهن، خواه و ناخواه دشمنی با حقوق اقوام و آزادی های فرهنگی و سیاسی است که همه مردم ایران از هر تیره و تباری باید از آن برخوردار باشند. راستی را که دست مریزاد! چون غرض آمد، هنر پوشیده شد!
آیا به راستی پاسداری از تمامیت ارضی ایران، پاسداری از ستم ملی، پاسداری از چیرگی یک دسته قومی بر دیگر مردم ایران است؟ آیا پاسداری از تمامیت ارضی در این روزگار که نگرانی از لشگرکشی نیوکان ها به ایران و یا بمباران شهرهای ما در دل هرایرانی بیم و هراس برانگیخته است، پشتیبانی از دوام فرمانروایی یک قوم یا ملت ساختگی و جعلی به نام ملت فارس است؟ آیا در درازای تاریخ سدو پنجاه سال گذشته ایران، آن هایی که در برابر از هم گسستن شیرازه این سرزمین کهنسال که میراث همه اقوام ایرانی و همه مهاجرین به فلات ایران است، پاسداران یک گروه قومی معین و یا سخنگویان به یک زبان بوده اند؟ آیا دولت مدرن در ایران، از مشروطه تا به امروز، با همه کاستی ها و کژروی هایش، دولتی تک – قومی بوده است؟
در این نوشته و بخش های آتی آن خواهم کوشید که در توان خویش به این پرسش ها پاسخ گویم.
جایگاه پاسداری از تمامیت ارضی ایران در گفتمان سیاسی امروز
پرخاش پاره ای از دوستان به نوشته های من در نقد به میدان دادن و یا سکوت در برابرکسانی که به نام حقوق ملت های ستمدیده به ستیزقومی درایران دامن می زنند، این است که من به بهانه هیاهوی گروهی ناچیز که پایه ای هم درمیان مردم ندارند، تمامیت ارضی و مخالفت با ستیز قومی را به جای مبارزه با جمهوری اسلامی نشانده ام و با این سخنان خود، یا آب به آسیاب جمهوری اسلامی می ریزم و یا با هواداران با بازگشت پادشاهی درایران هم آواز می گردم. می گویند که جز مشتی افراطی قوم گرا، کسی در سودای از هم پاشاندن ایران نیست! این گلایه ها درست می بود هرآینه، بزرگترین دولت جهان وزرادخانه تبلیغاتی، مالی و جنگی نومحافظه کاران که اینک هفت سال است بر سیاست داخلی و خارجی ایالات متحده چیره اند، در پشت آن «دسته های ناچیز قوم گرا» نمی بودند و هرآینه تجربه فاجعه عراق که اینک به شکرانه لشگرکشی ایالات متحده درآتش جنگ داخلی دینی و قومی می سوزد، در پیش روی ما نمی بود.
آیا به راستی چشم خویشتن را براین واقعیت بسته ایم که برپایه سدها سند و نوشته ای که تاکنون منتشر شده است، از سال های پیش از انتخاب آقای بوش به ریاست جمهوری ایالات متحده، گروهی نظریه پرداز که دارای نفوذی چشمگیر در ایالات متحده اند، با همکاری لابی تندروهای اسرائیل، برنامه تازه ای را برای سیادت ماندگار بر خاورمیانه ریخته اند و رویداد تروریستی یازدهم سپتامبرچونان مائده ای آسمانی براین برنامه شتاب بخشیده است؟ بخشی از این برنامه که اینک همه گوشه های آن آشکار شده، افزایش تنش قومی درایران و دیگر کشورهای خاورمیانه است. سودای برنامه ریزان نیوکان هم در این است که با برانگیختن این ستیز ها، به تجدید نظر در مرزهای ملی کشورهای این ناحیه بپردازند و حضور نظامی و سیاسی ایالات متحده را دراین منطقه، ماندگار و دائمی کنند. دوست ارجمندم، احمد تقوایی در نوشته بلندی به جزییات برنامه نیوکان ها پرداخته اند.
از میانه دهه ١٩٩۰ میلادی، برای نخستین بار در تاریخ ایالات متحده واژه «آمریکای امپریال» به گفتمان سیاسی این کشور راه یافت و رویداد یازدهم سپتامبر، کوشش هواداران این اندیشه را آشکار و مهاجمانه کرد. نظریه پردازان نیوکان آشکارا و بدون پرده پوشی ابراز می کردند که در پی آمد فروپاشی اتحادشوروی، زمان تجدید نظر در مرزهای خاورمیانه فراهم شده و چیرگی برانرژی، امکان ماندگاری چیرگی اقتصادی، سیاسی و نظامی ایشان را بر نظم جدید جهانی فراهم آورده است. اگر رویداد یازدهم سپتامبر بهانه لشگرکشی نظامی نیوکان ها به عراق شد، گزینش آقای احمدی نژاد و سیاست ماجراجویانه جنون آمیز او، مائده آسمانی دومی بود که بهانه ای برای تدارک دخالت نظامی در ایران را به ایشان داد. در این جا گفتگو بر غرب ستیزی و یا نقد به هر آنچه از سوی ایالات متحده می آید نیست. گفتگو بر سر سیاست اقلیتی است که با بهره برداری از رویداد یازدهم سپتامبر نه تنها به سودای چیرگی جهانی آمریکای امپریال برخاسته اند، که در داخل ایالات متحده نیز به همه ارزش های دموکراتیک و قانون اساسی این کشور اعلام جنگ داده اند. چه بسا که اگر گرفتاری هایشان در عراق و شکست در جبهه سیاست داخلی در انتخابات میان دوره ای سال گذشته نمی بود، هم اینک بخش بزرگی از آزادی ها و حقوق مندرج در قانون اساسی ایالات متحده راهم برچیده بودند.
هرآینه بودجه آشکار و نهان کلانی که درسودای برانگیختن تنش قومی در ایران تاکنون خرج شده نمی بود، آن دسته های پراکنده و کم هوادار تجزیه طلبی که در این شش سال گذشته سبز شده اند، نه باری در سیاست اپوزیسیون ایران می داشتند و نه گفتگو پیرامون تمامیت ارضی ایران جایگاه ویژه ای در گفتمان سیاسی ایران می یافت. اما هنگامی که دست راست ترین محافل ایدئولوژیک نومحافظه کاری که حاضر نیستند یک وجب از خاک جزیره گوام را به دیّاری بدهند و جنبش استقلال جزیره پرتوریکو را با قاطعیت سرکوب کرده اند، به یاری حزب دموکرات کردستان دست به برگزاری کنفرانس «ملت های ایران» می زنند و یا دوسه شخصیت سیاسی لـُرتبار را در واشنگتن و لوس انجلس«کشف» می کنند و سپس از ستم ملی بر خلق محروم لرستان سخن می رانند و پااندازانشان در گوشه و کنار جهان به تشویق گروه های قوم گرا می پردازند، روشنفکران سیاسی ایران باید در خواب خرگوشی باشند که زمینه سازی برای از هم گسستن ایران را در نیابند. آن دو سه تن نمایندگان پارلمان بریتانیا که دلسوختگان کوشا در باز پس گرفتن حقوق «ملت بلوچستان» شده اند و به یکباره خویشتن را داغدار مردم ستمدیده بلوچ یافته اند، تا دم آخر با تشکیل پارلمان اسکاتلند مخالف بودند! پاسداری از حقوق مردم محروم بلوچ، آن هم از سوی دولتی که از حق تمامیت ارضی خویش بر جزیره فالکان درنزدیگی آرژانتین نگذشت و برای پاسداری از حقوق شهروندانش با آرژانتین به جنگ پرداخت؟
پاسداری از تمامیت ارضی در بیشتر دوران ها یک موضوع حقوقی است که به مناسبات میان دولت ها و شناسایی و بازشناسی مرزها پیوند دارد. اما در دوره های ویژه ای از تاریخ، این موضوع حقوقی به کانون گفتمان سیاسی یک سرزمین راه می یابد. در تاریخ سدسال گذشته ایران ما دو بار با چنین بغرنجی روبروبوده ایم. نخستین آزمون، ورود ارتش تزاری به ایران پس از پیروزی مشروطه خواهان بر محمد علیشاه و اتمام حجت ایشان به دولت مشروطه بود. در پی آمد آن هم، ارتش عثمانی به ایران وارد شد و پس از آن با درگیری جنگ جهانی اول، تمامیت ارضی و دولت نوپای مشروطه ایران قربانی دخالت بیگانگان شد. مشروطه را نیز همین مداخله بیگانگان از پای درآورد و نه درگیری های سیاسی در درون ایران. دوره دومی که موضوع تمامیت ارضی ایران به کانون سیاست ایران راه یافت، سال های میانه دهه بیست و برپایی جمهوری های خودمختار آذربایجان و کردستان در سایه پشتیبانی ارتش شوروی بود.
در هر دو دوره، قربانی بزرگ، فرایند طبیعی تحول دموکراسی درایران بود. چه در واپسین مشروطه و چه در واپسین شهریوربیست، هرآینه دخالت نظامی و سیاسی بیگانگان نمی بود، فرایند دموکراسی و قانون گرایی درایران این فرصت تاریخی را می داشت که با همه ناتوانایی هایش، به گونه ای به سرمنزل مقصود برسد. در هر دوره، دخالت های سیاسی و به ویژه نظامی بیگانه، گفتمان سیاسی مسالمت آمیز ایران را به کژراه برد. در پایان نخستین آزمون، کودتای ۱۲٩٩ روی داد و در پی آمد آزمون دوم، در حالی که معامله سیاسی را قوام السلطنه در مسکو بسته بود، ارتش ایران به سان قهرمان پاسدارتمامیت ارضی به کانون سیاست بازگشت و پس از چند سالی، با غیرقانونی شدن بزرگترین حزب سیاسی آن زمان و پایان یافتن فرایند گفتمان مسالمت آمیز سیاسی در راستای دموکراسی و پیشرفت، درازترین دوران خودکامگی برایران مدرن چیره شد. یکی از پی آمدهای رفتار بخشی از جنبش چپ ایران در رویدادهای کردستان و آذربایجان و نیزجانبداری حزب توده از منافع اقتصادی و سیاسی اتحاد شوروی در جریان ملی شدن صنعت نفت این بود که دولتیان که خود پیوند با بیگانگان داشتند، انگ وابستگی به بیگانه و دشمنی با تمامیت ارضی ایران را بر چپ ایران که بیشترشان، میهن پرست و ایران دوست بودند وارد کردند و بخش بزرگی از مردم نیز این اتهام را پذیرا شدند.
امروز نیز جنبش سیاسی ایران با چنین گزینشی روبرواست. یک سوی این ستیز سیاسی جمهوری اسلامی ولایت فقیه است که تنها در سودای ماندگاری بر قدرت است و در این راستا، دریای مازندران که پیشکش، خلیج فارس را هم معامله خواهد کرد. سوی دیگر، سودای جهانی نومحافظه کاران است که اینک قدیسین پاسداری از حقوق اقوام ستمدیده ایران شده اند! این بار نیز ما با جنبش نیرومند شهروندی و مدنی ایران روبروییم که نه مرز قومی دارد و نه باور دینی. سکولار و پلورالیست است. پرچم پاسداری از تمامیت ارضی ایران نیز در دست این جنبش است. دوستان دموکرات چپ که براین کمترین خرده می گیرند، باید دریابند که مهمترین گفتمان سیاسی امروز ایران نه در جنب و جوش های قوم گرایانه، که در جنبش هماهنگ سکولار، فراقومی، مدنی و شهروندی ایران دربرابر جمهوری اسلامی و سیاست های ماجراجویانه و ضد حقوق بشری آن شکل گرفته است. در راستای همین گفتمان مسالمت آمیز است، که باید با مداخله نظامی و اپوزیسیون سازی نومحافظه کاران مخالفت کرد و از تمامیت ارضی ایران پشتیبانی نمود.
افزون براین، چگونه می توان خویشتن را بخشی از جنبش سیاسی یک سرزمین دانست و در عین حال، پاسداری از تمامیت ارضی همان سرزمین را به این بهانه که «وطن مشتی خاک و درخت و کوه نیست» به سُـخره گرفت و خـُرد شمارد؟ چگونه می توان از حق گروه های قومی بر فرمانروایی در اقلیمی که در آن زندگی می کنند پاسداری کرد، اما از حق مشترک همه مردمی که اراده و کوشش سیاسی و فرهنگی مشترکشان ایران امروز را بناکرده وازحق حاکمیت ملی و پاسداری از تمامیت ارضی مجموعه به هم پیوسته ای که ایران نام گرفته پشتیبانی نکرد و یا به بهانه حقوق اقوام، از ارج و جایگاه آن کاست؟
رسم براین بوده که چوب حراج را بربخش هایی از این آب و خاک و هستی زیر زمینی اش، شاهان بی کفایتی که تنها در سودای ماندگاری بر فرمانروایی بوده اند می زدند و گروهی روشنفکر و درس خوانده مزد بگیرهم به پااندزی ایشان قرارداد می نوشتـند. اینک هم دولت ولایت فقیه برای رضایت روسیه در درگیری ماجراجویانه اش با غرب، دریای مازندران را به مناقصه گذاشته است. روشنفکران چپ دموکرات شده ایران می توانند به این بهانه که سرزمین تنها آب و خاک نیست، پرچم پاسداری از حق مشترک همه مردم ایران را بر تمامیت ارضی این سرزمین به جمهوری اسلامی و یا به هواداران بازگشت پادشاهی واگذار کنند و یا آشکارا بگویند که در پشتیبانی شان از دموکراسی و عدالت اجتماعی و حقوق و امکانات برابر برای همه شهروندان ایران، از هر تبار و پیشینه قومی، پرچمدار تمامیت ارضی و پاسداری از حقوق ملی ایران اند و به دیّـاری اجازه نخواهند داد که یک وجب از خاک این سرزمین و هستی نهفته در دل آن را که دارایی و میراث مشترک همه مردم ایران است، از ما بستاند.
ناسیونالیسم، مدرنیته و پاسداری از تمامیت ارضی
اگر از خلوت رویایی دلسوختگان به ناکامی سوسیاسیالیسم آسیایی و یا هوادران ارزش های چپ دموکرات ایران بیرون رویم، پاسداری از مرزهای یک سرزمین هرگز نه پیوندی با حقوق قومی و ایلی داشته و نه در انحصار دولت های هوادار چیرگی یک تیره قومی بوده است. در درازای تاریخ، هردولتی که در قدرت بوده و هر آن دولتی که فرمانروایی داشته، راهی جز از پاسداری آن چه را که مرزهای سرزمین فرمانروایی اش بوده نمی داشته است. تنها در چند سده گذشته است که با شکل گیری دولت های ملی، حق پاسداری از مرزهای ملی شناسایی شد و صورتی حقوقی به خود گرفت.
ساختار حقوقی تمامیت ارضی با بستن پیمان صلح وستفالیا در سال ۱٦۴۸ آغاز شد. جنگ های خونین سی ساله که آمیزه ای از ستیز میان فرمانروایان اروپایی با یکدیگر و کوشش کلیسای کاتولیک در رودر رویی با پروتستان ها بود، سرانجام در این سال به پایان رسید. در بیست و چهارم اکتبر، با واگذاری بخش بزرگی از ولایت استراسبورگ به فرانسه از سوی آلمان و به رسمیت شناختن مرزهای کشورهای نوپای اروپایی از سوی یکدیگر، فرایند حقوقی تمامیت ارضی در این قاره آغاز شد و برای نخستین بار، روابط میان ملت- دولت ها سامانی تازه و مدنی یافت. پیمان وین در۱۸۱٥ پس از انقلاب فرانسه و دوره تازه ای از کشورگشایی از سوی ناپلئون، باردیگر مرزهای کشورهای اروپایی را بازشناسی کرد. نیم سده پس از آن بیسمارک با چیره ساختن آلمان بر اروپای مرکزی، تمامیت ارضی این کشور را از مرزهای شناخته شده بر پایه پیمان های وستفالیا و وین گسترش داد. با این حال، فرایندی که از میانه سده هفدهم آغاز شده بود، بنا را براین نهاد که مرزهای کشورهای در حال ستیز را پیمان های رسمی تعیین می کنند و نه مداخله نظامی و پس از بسته شدن هر پیمان، طرفین، باید آن مرزها را به رسمیت بشناسند. کنفرانس های ورسای و یالتا بدنبال جنگ های جهانی اول و دوم، ساختار حقوقی تمامیت ارضی را بار دیگر به رسمیت شناخت.*
راستی این است که دولت های اروپایی که دراین پیمان ها، تمامیت ارضی و مرزهای یکدیگر را پس از دوره ای از جنگ به رسمیت می شناختند، در بیرون از اروپا، به مرزهای سرزمین ها و دولت های غیر اروپایی بهایی نمی دادند. زرادخانه و نیروی دریای ایشان، مرزها را آن جا که می خواست قرار می داد. سوی دیگر سیمای جهان این بود که جز انگشت شمار کشورهایی که از پیشینه ای کهن برخوردار بودند، مرزهای دیگر سرزمین های جهان در این دوران، صورتی ناشناخته داشت. ایران از شمار کشورهای کهن سال جهان بود که بیش از یک سده پیش از پیمان وستفالیا، دارای دولتی سراسری- ملی بود و برپایه پیمان های رسمی و غیر رسمی، مرزهای شناخته شده ای با همسایگانش می داشت. هرچند که این مرزها هم دستخوش جنگ و گریز های ماندگار با همان همسایگان و نیز با نیروی دریایی دولت های بزرگ اروپایی بود. یکی از افسانه هایی که دراین سال ها از سوی بنگاه های تبلیغاتی همسود در گسستن ایران پراکنده می شود این است که، ایران، تا هنگام پاگیری دولت پهلوی جز یک نام مجازی بیش نبوده و کشوری به این نام وجود نمی داشته است!
کهن ترین سند دولتی پس از روزگار مغولان که به «کشور ایران» به عنوان یک سرزمین با دولتی که برآن چیرگی دارد اشاره کرده، نامه ای است به پارسی که شاه ترکمان آق قویونلو، اغورلو احمد سه سال پیش از پادشاهی شاه اسماعیل، در آغاز سده شانزدهم میلادی به سلطان بایزید عثمانی نوشته و در آن به پادشاه عثمانی مژده داده که او بر«کشورایران و تمامی ممالک عجم» چیره شده است. مراد او از«ممالک عجم» نیز سرزمین های پیرامون «کشورایران» است. از آن پس، نام ایران به عنوان یک کشور در بیشتر اسناد دوره صفوی آمده است.
از میانه سده شانزدهم تا آغاز سده هفدهم میلادی، برپایه یک رشته پیمان های صلح میان ایران و عثمانی، این دو دولت، به ناچار حوزه فرمانروایی یکدیگر را پذیرفته بودند. با پیمان نامه ۱٦۲۱ در بندرمیناب میان امام قلی خان، بیگلربیگی فارس و کمپانی هند شرقی که دولت های ایران و بریتانیا را نمایندگی می کردند و خروج نیروی دریایی پرتقال از خلیج فارس وشناسایی رسمی چیرگی «کشورایران» بر بحرین و تمامی کناره شمالی خلیج فارس از سوی فیلیپ سوم پادشاه اسپانیا در سال۱٦۲۴، تمامیت ارضی ایران ومرزهای ایران از سوی سه نیرومندترین نیروی نظامی واقتصادی جهان شناسایی و رسمیت یافت.
راستی این است که دولت صفوی با همه کاستی هایش و به رغم بیرحمی پایه گذارش در تحمیل دین شیعه، پاسدار تمامیت ارضی ایران در برابرامپراتوری عثمانی و قبایل اوزبک بود و در دوران طلایی خویش، بخش های از دست رفته جنوب ایران را نیز ازاسپانیا و پرتقال بازستاند. همین دولت، اگرچه به شکرانه شمشیر خونریز قزلباشان چیره شده بود، اما ازهرگز رنگ و روی قومی نیافت و نماینده چیرگی هیچ گروه قومی بر دیگر اقوام ایرانی نشد. بیشترین کوچ اجباری و گاه خونین بسیاری از ایل ها و طوایف کرد و ترکمان از سرزمین زندگیشان به دیگر بخش های ایران نیز درهمین دوران بود. با این حال این کوچاندن ها جنبه نظامی و سیاسی داشت و نه دشمنی قومی و یا پاسداری از چیرگی یک قوم. آن گاه نیز که شیرازه این فرمانروایی فروپاشید و محمود غلجایی با سپاهی اندک بر پایتخت دولت صفوی چیره گشت، افشاران ترکمان تبار و اعراب خزیمه ایرانی شده خراسان و عشایرکرد کوچانده شده به آن دیار و دیگر دسته های ایلی و قومی ایران بودند که به هم پیوستند و تمامیت ارضی ایران را بازگرداندند.
برخلاف آن ها که می گویند ایران تنها نامی افسانه ای در تاریخ بوده، از همان آغاز دوره صفوی به این سوی، همه مظاهریک دولت ملی با حق تابعیت و پذیرش مرزها و حق بستن پیمان و گسیل نماینده به کشورهای دیگر به عنوان سفیر ایران، به مانند دیگر دولت- ملت های اروپایی رواج داشته است.
اجازه بدهید که در این نوشته کوتاه، از سدها سند و نوشته تاریخی بگذرم و به دوران های نزدیک تر و سپس به روزگار کنونی برسم. یک روی سکه اندیشه دولت ملی و تمامیت ارضی، پذیرش واقعیتی به نام اهالی یا اتباع یک کشوراست که تا پیش از پیدایش دولت های ملی و پذیرش مرزها وجود نمی داشته است. درخطابه شهریاری نادرشاه که از سوی روحانی خوزستانی، سید عبدالله جزایری در دشت مغان خوانده شد، نادر می گوید:«هرگاه اهالی ایران به سلطنت ما راغب و آسایش خودرا طالب باشند....». چندسالی پس از آن، میرزا محمدمهدی استرآبادی در تاریخ جهانگشای نادری می نویسد که «به همگی ولایات ایران عِزّ صدور یافته، مالوجهات سه ساله اهل ایران را عموماً به تخفیف مقرر فرمودند». پس ایرانی وجود داشته، ولایاتی درآن به رسمیت شناخته می شده و ساکنان این کشور نیز «اهالی ایران» خوانده می شده اند و نه وابستگان به دسته های ایلی و عشیره ای! بیش از یکسد و شست سال پس ازآن، دراصل دوم قانون اساسی آمده است که «مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران است» و در اصل دوم متمم، با اشاره به حق شهروندی مردم ایران آمده است که «اهالی مملکت ایران در برابر قانون دولتی متساوی الحقوق خواهند بود».
فکر ایجاد حاکمیت ملی و پاسداری از تمامیت ارضی ایران نیز برخاسته از قزاق خانه و ژاندارمری ایران نبوده است! این که کسانی می گویند و می نویسند که ناسیونالیسم ایرانی و پاسداری از تمامیت ارضی ایران، یک ایدئولوژی دولتی و زاییده دولت رضاشاه پهلوی است، افسانه ای بیش نیست. نواندیشان و پیشگامان جنبش تجدد ایران بودند که از پنجاه سال پیش ازپاگیری دولت پهلوی و سی سال پیش از انقلاب مشروطه، دل شکسته از شکست های ایران از همسایگان زورمندش و نالان از ناتوانی، فساد و خودکامگی شاهان و شاهزادگان قاجار، فغان برآوردند و گفتند و نوشتند که براین سرزمین تاریخی چه رفته که به یمن بی کفایتی قاجاران، یک سوم خاک ایران و به ویژه قفقاز که بارورترین بخش ایران بود از دست رفته است و درآن چه که برجای مانده، ویرانی و فلاکت به پایه ای است که جغد نیز بر آن گریان است.
پیمان های گلستان، ترکمانچای، پاریس و آخال و دوپاره ساختن بلوچستان در نیمه دوم سده نوزدهم و واگذاری بخشی از آن به هند که بریتانیا برآن فرمان می راند، همه در درازای شست سال روی داد. نتیجه این که نه تنها بخش بزرگی از ایران برای همیشه از ایران جدا شد، دخالت دولت های روسیه تزاری و امپراتوری بریتانیا در سرنوشت سیاسی ایران به چنان پایه ای رسید که از میانه سده نوزدهم، اگرچه ایران رسماً مستعمره بیگانه نشد، اما نشانی از استقلال نیز درایران بجای نماند. افزوده برخواری ناشی از دست دادن بخش های بزرگی از ایران، قراداد ترکمانچای برای نخستین بار حقوق وِیژه کارکنان دولت های بیگانه و مصونیت قضایی ایشان را دربرابردولت ایران تضمین کرد. پس از آن، کارگزاران بریتانیا و فرانسه نیز به اعتبار فصل های هفتم و هشتم همین قرارداد حق قضاوت کنوسولی یافتند و کاپیتولاسیون رسمیت یافت. قضاوت کنسولی، آغاز پایان حق حاکمیت ایران بود و پس از آن، تحمیل قراردادها، گرفتن انحصار گمرک و بانک، چیرگی بر تجارت و ساختارهای مالیاتی ایران، به هرآنچه از استقلال ایران مانده بود پایان داد. دوکارخانه قند کهریزک و کبریت سازی الهیه که به همت امین الدوله بنا شده بود، به سود کالاهای روسی که تنها پنج در سد مالیات گمرکی می پرداختند، برچیده شدند.
بخش بزرگی از جنب و جوش روشنگری و بیداری ایرانیان نیز در واکنش به فرایند سد ساله ای بود که ایران را به ویرانه ای در دست شاهزادگان قاجار و نمایندگان روسیه تزاری و بریتانیا کاهش داده بود. دوستانی که جویای راستی اند، سفرنامه و نیز خاطرات محمد علی سیاح محلاتی، مشهور به حاج سیاح را بخوانند و ببینند که او که از درس طلبگی و امور دینی، به اندیشه جدایی دین و دولت رسیده بود، چگونه از درد واپس ماندگی ایران می نالیده و نوشته است که چرا سرزمینی که زمانی بر جهان چیره بوده اینک باید بازیچه دست دیگر دولت ها باشد؟ افسوس و پریشانی کسانی چون یهودی ایرانی، رحیم موسائی همدانی مشهور به ملا لاله زار در پیشگفتار «حکمت ناصریه یا کتاب دیاکرت» که برگـَردان «گفتار در روش بکار بردن عقل» دکارت به پارسی است، این است که «چرا ایران که همیشه منبع دانش و حکمت بوده اینک تنزل یافته» است؟ میرزا آقاخان کرمانی در «سه مکتوب» داغ از این دارد که «مادر عروس، یعنی میرداماد، آن که نصف ایران را برباد داد»! در «سد خطابه» بارها گله می کند که دولت های بی کفایت خاک ایران را از دست داده و ایرانیان را به خواری کشانده اند و «دستمال گردن اروپاییان، گلوی ایران را گرفته است». در شعری می گوید که «به ایران مباد آن چنان روز بد، که کشور بیگانگان اوفتد».
برخلاف پان ترکیسم، ناسیونالیسم رویایی دوران جنبش نوآوری و انقلاب مشروطه نه رنگ و روی قومی داشت و نه در سودای چیرگی یک گروه قومی بود. نمی توانست هم جز این باشد، نه تاریخ فرمانروایی ایران تاریخ چیرگی قومی بود و نه قوم گرایی و فخر قومی با فرهنگ ایران در هم آمیخته بود. ازغزنویان و سلجوقیان تا مغول و تیمور، بیشتر فرمانروایان ترکمان و مغول تبار ایران با فرهنگ این سرزمین آمیزش یافتند و به یاری دیوانسالاری توانا و ماندگار ایرانی، خواسته و ناخواسته به گسترش آن یاری رساندند. طوایف ترکمان قزلباش هم که بیشتر از آسیای صغیر به آذربایجان کوچیده بودند، شاه اسماعیل صفوی را برتخت شاهی نشاندند و در کوتاه زمانی با فرهنگ و هستی مشترک ایرانزمین درهم آمیختند. دولت صفوی هم نه ابزار چیرگی ترکمانان قزلباش که با همه خونریزی هایش، نخستین دولت سراسری/ ملی ایران پس از مغول شد. احساس تعلق غیر قومی به این هویت فرهنگی مشترک به پایه ای بود که به قول شاردن، ترکان و تاتاران شیفته و گسترنده فرهنگ ایران بودند. سلطان محمد فاتح، خبر چیرگی بر قسطنطنیه را به جهانشاه قره قویونلو به پارسی نوشت. نامه او به فرزندش مطفی پاشا برای جنگ با اوزون حسن نیز به پارسی است!
بر بستر چنین پیشینه تاریخی و در پیوند با پیدایش اندیشه ها مدرنیته اروپایی و در واکنش به ناتوانی و بی کفایتی شاهان قاجار که یک سوم سرزمین صفویه و افشار را در کمتر از شست سال از دست داده بودند، اندیشه غیرنژادی و غیرقومی ناسیونالیسم ایرانی زاده شد. نخستین کسی هم که در نوشته هایش، واژگانی چون «غیرت ملت»، «خاک ایران» و «وطن پرستی» را به کار برد، امیرکبیر بود که اینک بیشتر نامه ها و نوشته هایش از سوی سازمان اسناد ملی ایران منتشر شده است.
سرشت این ناسیونالیسم شیداگونه، با آن ناسیونالیسم دولتی که سالیانی پس از آن در شیپور آریایی گری می دمید و گمان داشت که یگانگی ایرانیان، در یکدست کردن لباس و زبان ایشان است، تفاوتی بنیادین داشت. واژه «ملت» نیز که نزدیک به هزار سال ادب پارسی و در نوشته های عربی و پارسی (ونیز ترکی) با دین، کیش و آیین برابر بود، مفهومی تازه یافت. مفهوم تازه «ملت» یکی مردم در برابر «دولت» یا فرمانروایی بود و دیگری، برگردان واژه لاتین «ناسیون» به فارسی. جنبش فکری و سیاسی مشروطه، با پایان دادن به «دولت» یافرمانروایی خودکامه، این مفهوم نوپای «ملت» را با دولتی که اینک ازآن ملت شده بود درهم آمیخت و با سامان دادن دولت مشروطه، نخستین دولت ملی مدرن ایران را بنا نهاد. دولتی که درآن «قوای مملکتی ناشی از ملت است» وساختار پادشاهی و فرمانروایی را که تا آن هنگام به توانایی سلحشوران و اشراف دسته های ایلی در خونریزی و چیرگی بر دیگر ایل ها بسته بود، دیگرگون ساخت. از این پس قرار بود که پادشاهی ودیعه ای باشد و«موهبت الهی که از طرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده» است.
اندیشه ایران گرایی، اندیشه ای تدافعی برای پاسداری بازمانده سرزمین های پیشین و پیشرفت و نوسازی آن بود. نخبگان و به راه اندازان این اندیشه نیزاز بیرون از قلمروی جغرافیایی «فارس زبانان» برخاستند. این احساس هویت ملی، از واپس ماندگی ایران می نالید و در اندیشه توانا کردن همه ایرانیان بود. چشم به دستیابی برهیچ سرزمینی نداشت. می خواست، آن سرزمینی که اینک بازمانده بود، یگانه، توانا و پیشرو شود و به گفته آخوند زاده، جای خودرا در آسیا و گیتی باز یابد. یکی از برجسته ترین ویژگی های ناسیونالیسم رویایی دوران مدرنیته در این بود که از یکسو چهره ای ضد استعماری و درون گرا داشت و به پیشینه ایرانیان می بالید و ازدیگرسو مفتون پیشرفت های مغرب زمین بود. میرزا فتحعلی آخوند زاده قفقازی، جلال الدین میرزا قاجار، میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا یوسف خان مستشارالدوله تبریزی بانیان و گسترندگان این ناسیونالیسم بودند. از میان ایشان، تنها میرزا آقاخان کرمانی از سرزمینی که سینه چاکان ستم ملی، فارسستان می خوانند برخاسته بود. دیگران یا از آذربایجان و قفقاز بودند و یا از دل دولت ترکمان تبار قجر زاده شدند. من دربخش های آتی این نوشتار به این خواهم پرداخت که چگونه آذربایجان به کانون پاسداری از ایران و تمامیت ارضی ایران تحول یافت.
پدرفکری این اندیشه نیز، میرزا فتحعلی آخوندزاده قفقازی بود که در یکی از نامه هایش از قفقاز به پیشوای زرتشتیان ایران با افتخار می گوید که او ترک و ایرانی است. «ایرانیان بدانند که وطن ما ایران است... ما را شایسته آن است که اسناد شرافت برخاک وطن مینونشان خود بدهیم نه برخاک اجنبیان». در مکتوبات کمال الملک می نویسد «حیف به تو ای ایران، کو آن شوکت، کو آن قدرت، کو آن سعادت؟» شاگرد فکری او، میرزا آقاخان کرمانی است که چهل سال پیش از پاگیری دولت پهلوی نوشت که «ای ایران، زمین مینو قرین تو حالا همه خراب، شهرهای آباد تو یکسره ویران؛ این فرمانروایان توست سیه دل و بد سگال، ظالم و نابکار، شأن و شرف و نظم و عدل ترا برباد داده و ملک تو را ویران ساخته اند»؛ «چه دیده اید که نام ایران یکباره از دفترایام سترده شود و دایره مستعمرات اجانب گسترده گردد... برخیزید و هر اساسی را که مباین بنیاد رزین سیاست و منافی منافع عام و خیر جمهور است براندازید و ایرانی بزرگ و شرافتمند برپادارید».
اندیشه سربلندی و یگانگی ایران و بیزاری از واپس ماندگی در زایش رمان نویسی فارسی نیز توانایی خویش را نشان داد: سیاحتنامه ابراهیم بیک زین العبدین مراغه ای، آیینه سکندری آقاخان کرمانی که داستان تاریخ ایران باستان است، سه جلد شمس و طغرا محمدباقر میرزا خسروی در باره روزگار مغول، عشق و سلطنت موسی نثری که پیروزی های کورش را دستمایه رمان خویش ساخت و داستان باستان میرزا حسن خان بدیع در زندگی کورش، نمونه هایی از این دست اند. تاریخ نگاری آن دوره نیز آن چنان با اندیشه بازگرداندن سربلندی ایران پیوند یافته بود که اعتماد السلطنه، رایزن و وقایع نگار ناصرالدین شاه، در نوشته ای کوشید پیشینه قاجاران ترکمان تبار را به پارتیان و اشکانیان بچسباند!
هر آن که در جستجوی راستی است و نه جنجال و واژگون ساختن درستی ها، با خواندن تاریخ بیداری ایرانیان ناظم الاسلام کرمانی پی می برد که ماتم بر از دست رفتن بخش های بزرگی از ایران و فغان در واکنش به برچیده شدن استقلال و حاکمیت ملی، بر پیکره روشنفکران و درس خواندگان ایران از هر تیره و تبار و آئین و طبقه و دسته و گروه اجتماعی چیره بوده است. بد ترین صفتی که ناظم الاسلام در باره مظفرالدین میرزای ولیعهد و شاه آتی به کار می برد این است که او در برابر شورش عبیدالله خان نهری که با پشتیبانی عثمانی سودای جدا ساختن بخش های بزرگی از کردستان را در سر می داشته، «بی کفایتی ذاتی و عدم جودت طبیعی» نشان داده و «بروز آن درجه جبنیت، امید خوشبختی سلطنت ایشان» را از میان برده است. هم او در نشست اول «انجمن مخفی» که در گرماگرم انقلاب مشروطه بنا شده با حسرت از پیشرفت ژاپون یاد می کند و از واپس ماندگی ایران شکایت می کند.
بربستر این فضای فکری و در واکنش به فروپاشی تاروپود ایران است که جنبش مدرنیته وانقلاب مشروطه برخاست. فکرتمامیت ارضی ایران نیزدستمایه دولتی که بیست سال پس از آغاز جنب و جوش مشروطه بنا گردید نبود؛ بخشی از تاروپود فکری جنبش نوآوری و مشروطه ایران بود.
در این فضای فکری است که سستی و بی کفایتی شاهان و شاهزادگان قاجار که بخش های بزرگی از ایران را از دست دادند و با بستن قراردادهای میهن فروشانه، چوب حراج به آن چه بازمانده بود زدند، به همراه میرزایانی که سربه مهر بیگانه سپرده بودند، در خاطره مشترک مردم ایران بدنام شدند و پاسداران مرزها و شهرها و هستی ایران چونان کسانی که بیش از یکسد سال دربرابر نیروهای بریتانیا و در پاسداری از مرزهای ایران در تنگستان و دشتستان جنگیدند و یا آزادیخواهان تبریز که در برابر ورود ارتش تزاری مبارزه کردند و جان باختند، نام نیک یافتند. آن گاه هم خواستـند ستارخان و باقرخان را ارج نهند، این گردان آزادی را سردار و سالار «ملی» خواندند، یعنی که آن ها به هویتی بزرگ تراز آذربایجان بستگی دارند و افتخار ملی همه ایرانیان اند.
احساس وابستگی ملی که بر بستر جنبش مدرنیته و انقلاب مشروطه زاده شد، چنان استوار بود که پس از تصویب قانون اساسی، هنگامی که مردم آذربایجان انجمن ایالتی را بر پایه متمم قانون اساسی بنا کردند، دوازده نفر «از طبقات شش گانه مردم» برگزیده شدند و نخستین کارشان سوگند وفاداری به «دولت و ملت» بود. هنگامی که نیروهای روسیه به تبریز وارد می شدند، پیش از آن که دستوری از دولت مرکزی برسد، همین نمایندگان انجمن ایالتی بودند که بر موافقت نامه جنگ مسلحانه با روسها و پاسداری از تمامیت ارضی ایران دستینه نهادند و آن را مهر کردند. بیشترشان نیز به دست روس ها به دار آویخته شدند.
دوستانی که گمان می کنند اندیشه پافشاری بر تمامیت ارضی ایران توطئه رودررویی با حقوق اقوام ایرانی در آغاز دوره پهلوی بوده، یا از تاریخ آگاهی ندارند و یا از تاریخ آن چه را به داوریشان نزدیک است برمی گزینند. روزنامه انجمن، ارگان رسمی انجمن ایالتی آذربایجان پیش از ورود نیروهای روسیه به ایران و سرکوب مشروطه، در راستای پاسداری از تمامیت ارضی ایران به همه ایرانیان هشدار داد که «ای هموطنان غیور، تا موقع مداخله این دو دولت به داخله ایران نرسیده باید فکری به روزگار خود بکنیم.... باید دانست که موضوع قرارنامه روس و انگلیس فقط تقسیم ایران بوده است... مداخله و عدم مداخله که در عرف سیاست و کشورستانی دو کلمه نقیض یکدیگر می باشند که مرادف نام هر مملکتی گردند، رسماً حیات سیاسیه آن جارا وداع باید گفت». در شماره ای دیگرازاین روزنامه می خوانیم «عثمانی ها که همیشه دست نشانده و خراج ده ایرانیان غیور بودند و هیچوقت قدرت محافظت خاک خودشان را نداشتند، حالا پای تجاوز را به وطن عزیز ما دراز کرده و روزبه روز از حدود سردشت و غیره جلوتر می آیند و دست تعدی را تا مرفق به سینه ملک و ملت فرو می برند». همین جا بیافزایم که روزنامه انجمن تا شماره سی و هشتم، با نام جریده ملی منتشر می شد و از آن پس نام انجمن برگزید نهاد و نقش شیرو خورشید را بربالای روزنامه نهاد.
پس از ورود ارتش های روسیه وعثمانی از شمال و غرب و بریتانیا ازجنوب در سرتاسر ایران، مبارزه برای پاسداری از تمامیت ارضی و استقلال ایران آغاز شد و گروه های بسیاری در سرتاسر ایران در برابر اشغالگران شورش کردند و جان باختند. جنبش نیرومند آذربایجان، مبارزه جانبازانه مردم جنوب در تنگستان و پاسداری عشایر مسلح کرد از کابینه در تبعید نظام السلطنه بیات در کرمانشاه، از شمار آن ها است. چند سال پیش و پس از برانگیخته شدن شعله های جنگ جهانی اول و بیم و هراس از دست رفتن ایران، با بالاگرفتن احساس هویت ملی و پاسداری از تمامیت ارضی ایران همراه بود که در بخش های آتی به آن خواهم پرداخت. همین جا تنها به این نمونه اشاره می کنم که هنگامی که رسول زاده روزنامه پان ترکیستی آچیق سوز را در باکو منتشر کرد و از «ترک شدن، اسلامی شدن، معاصر شدن» سخن گفت و آشکارا به هوادرای از دولت عثمانی و پیوستن قفقاز و آذربایجان به اتحاد بزرگ تورک ها که دولت عثمانی در بالای آن قرار داشت برخاست، کمیته باکو حزب دموکرات ایران، کار رسول زاده را توطئه ضد ایرانی خواند و سلام الله جاوید با همکاری محمد خان تربیت، میرزا علی قلی، علی اکبر اسکویی و بسیاری دیگر از ایرانیان قفقاز، ترکمنستان و آذربایجان، روزنامه آذربایجان جزء لاینفک ایران را منتشر کرد.
شادروان شیخ محمد خیابانی که پاسداران خودکامگی ویرا به ناشایست به تجزیه طلبی متهم ساختند و اینک پان تورکیست ها با ایشان هم آوا گشته و اورا نماد «هویت ملی آذربایجان جنوبی» می خوانند، در آن هنگام که تبریز میان قوای روس و عثمانی دست به دست می شد و قره نوکران بریتانیا، قرارداد ١٩١٩ را فراهم می ساختند در یکی از سخنرانی هایش گفت: «ایران باید بالاستقلال اسباب تجدد و ترقی خودرا فراهم آورد و بزودی هرچه سریع تر همرنگ و هم مسلک ملل متمدنه عالم شود. این شعار ما است و ما به نام ایرانیت، بهترین عقاید و مسلک ملل جدید دنیا را اخذ و تمثیل خواهیم نمود».
برپایه آن احساس مشترک بود دراصل سوم متمم قانون اساسی آمده است که «حدود مملکت ایران و ایالات و ولایات و بلوکات آن تغییر پذیر نیست». مجلس مشروطه، زیاده براین، قوانینی را در همین راستا تصویب کرد که جملگی گواه باور مشترک نخبگان جامعه در پیدایش یک هویت مشترک ملی است. قانون ثبت احوال در نشست هیئت وزیران در بیستم آذرماه ۱۲٩٧ به تصویب رسید و برخاسته از آن فضای فکری و روحی جامعه ای که می خواست هویت ملی خویش را نشان دهد، دو سال و اندی پیش از آنکه نامی از رضاخان سردارسپه در میان باشد، نخستین شناسنامه را در تهران در تاریخ سوم دیماه ۱۲٩٧، برای دختری به نام فاطمه ایرانی صادر کرد!
حق حاکمیت ملی و پاسداری از تمامیت ارضی، پادزهر حقوق ایرانیانی که زبان مادریشان، زبانی جز پارسی است نبوده و نیست. پاسداری از تمامیت ارضی ایران، پاسداری از سرزمینی است که هستی مشترک همه ایرانیان، از هر تبار و پیشینه است. حق غیرقابل انکار مردم در سخن گفتن به زبان مادریشان و ارج نهادن بر فرهنگ خویش، در کنار زبان و فرهنگ مشترک ایران، حق اداره سیاسی امور شهرها و استان های ایران از سوی ساکنان آن دیار، نه ستیزی با تمامیت ارضی ایران دارد و نه این دو حوزه، دوسوی یک گفتمان سیاسی واحد اند. یکی، حق مشترک ملی ساکنان ایران است و دیگری بخشی از حقوق شهروندی مردم.
ادامه دارد
محمد امینی
یکشنبه، بیستم آبان ۱۳۸۶ – یازدهم نوامبر ۲۰۰٧
M_Amini@Cox.Net
* من در بخش های آتی این نوشته به این خواهم پرداخت که اعلامیه جهانی حقوق بشر و منشور سازمان ملل، با سخن گفتن از «حق مردم» و نه حق ملت ها، « در تعیین سرنوشت خویش»، هرگز دربرابر ارزش به رسمیت شناخته شده تمامیت ارضی قرارنگرفته اند. این اسناد، یگانه موردی را برای دخالت نیروی خارجی در مرزهای شناخته شده یک کشور به رسمیت می شناسند، نژادکشی یا ژنوسید است. هم از این رو است که پاره ای از دسته های افراطی قوم گرا برای فراخواندن نیوکان ها به مداخله نظامی در ایران، به دروغ از نژاد کشی قومی درایران سخن می گویند.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ - ۳ دسامبر ۲۰۲۴
محمد اميني
|
|