معرفی کتاب «جهان لغزنده است» نوشته آنتونی گیدنز
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
بخشهای متفاوت جهانی که در آن زندگی میکنیم با سرعتی بسیار بالا در حال متصل شدن به یکدیگر هستند. حتی اگر زمانی میتوانستیم از اقتصاد، فرهنگ، خانواده یا دموکراسیِ یک محدوده جغرافیایی به صورت مجزا و بدون در نظر گرفتن دیگر نقاط جهان سخن بگوییم، به نظر میرسد در حال حاضر انجام چنین کاری به نادیده گرفتن بخشی مهمی از واقعیت میانجامد و تحلیلهایمان به همان میزان ناقص و گزینشی خواهد بود.
در جهانی اینچنین به هم پیوسته و در هم تنیده، ابرقدرتی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی وجود دارد به نام «ایالات متحده آمریکا»، و موضع کشورهای مختلف در قبال آمریکا تاثیر بسیار زیادی بر شرایط آنها در چنین جهانی دارد. برای ابرقدرت جهان (چه آمریکا باشد چه هر کشور دیگری) هر چه این در هم تنیدگی بیشتر شود سلطه بر مناسبات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی راحتتر و کم هزینهتر خواهد بود. شاید با این سخن موافق نباشید، ولی آنتونی گیدنز در کتاب «جهان لغزنده است» ضمن آگاهی به این مسئله سعی دارد تصویری از جهان تحت تاثیر «جهانی شدن» بدهد که در آن شرایط انسانها رو به بهبودی است.
گیدنز اشتباه مخالفان «جهانی شدن» را یکی انگاشتن این پدیده با «آمریکایی شدن» و «غربی شدن» عنوان میکند. او به خوبی به سلطه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی آمریکا و غرب بر جهان آگاه است و عنوان میکند «مقر اصلی پنجاه شرکت بزرگ جهان یا در آمریکا یا در یکی از کشورهای صنعتی است. اکثریت کاربران اینترنت ساکن جوامع ثروتمند هستند. کشورهای مرفهتر بر بسیاری از از سازمانهای قدرتمند بینالمللی؛ مانند گروه ۸، بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول تسلط دارند. برخی سازمان ملل را هم در این گروه قرار میدهند. از نظر میزان دسترسی به اهرم قدرت، نابرابری شدیدی میان کشورهای جهان مشاهده میشود.» (ص ۲۴)
ولی همین درهم تنیدگی جهان معاصر ما از نظر گیدنز، خود مانع از آن است که آمریکا یا هر کشور دیگری بتواند مدعی باشد که به تنهایی میتواند برای اقتصاد جهانی تصمیم بگیرد. گیدنز نظرات منتقدان به شرکتهای بزرگ اقتصادی را قابل توجه میداند، «شرکتهای بزرگ میتوانند مشروعیت دموکراتیک حکومتها را، چه در کشورهای صنعتی و چه در کشورهای در حال توسعه، با خرید آرا یا تامین مالی احزاب سیاسی به خطر بیاندازند. برخی شرکتها در معاملات خود در نقاط مختلف جهان غیرمسئولانه عمل میکنند… گاهی آنها به تبعات اجتماعی و زیستمحیطی سیاستها و فرآوردههای خود بیتوجهی میکنند.» (ص ۲۶). ولی بر این باور است که نباید این نقدها به این نتیجه ختم شود که این شرکتها در حال حکمرانی بر جهان هستند چرا که این ادعا را صحیح نمیداند. او قدرت ملتها را بیش از شرکتها میداند چرا که ملتها قلمروی خود را دارند، میتوانند قوانین و مقررات وضع کنند، و نیروی نظامی دارند در حالی که شرکتها از چنین توانی برخوردار نیستند.
در حال حاضر از توان نظامی آمریکا – در مقایسه با دوران جنگ سرد که میتوانست به بهانه مهار کمونیسم هرجایی که مایل بود مداخله کند – کاسته شده و برای مشروعیت بخشیدن به جنگهای خود به تشکیل ائتلاف نیاز دارد (برخی نیز ناتوانی اوباما در حمله به سوریه را به دلیل ناتوانی در تشکیل ائتلاف عنوان کردهاند).
در بخش فرهنگی، گیدنز ضمن اینکه بر این باور است که سلطه آمریکا در زمینه سینما، موسیقی و دیگر رسانهها انکار ناپذیر است ولی بر این باور است که به علت امکان بروز فرهنگهای محلی این فرصت فراهم شده تا از یکسانسازی فرهنگها جلوگیری شود و در واقع گیدنز برخلاف مخالفان جهانیشدن بر این باور است که نه تنها خرده فرهنگها در این فرآیند از بین نخواهند رفت بلکه جهانی شدن امکان بازآفرینی فرهنگهای خرد را نیز محیا میکند.
گیدنز در مجموع با نقدهای مخالفان جهانی شدن همدلی دارد ولی عقب نشستن از این فرآیند را غیرمفید میداند و بر این باور است که باید شرایط را با توجه به واقعیت «جهانی شدن» بهبود بخشید. مثلا افرادی که صرفا رقابت و آزادسازی تجارت را عامل موفقیت اقتصادی میدانند از نظر گیدنز فهم درستی از جهانی شدن ندارند، چرا که بدون اصلاحات اقتصادی و امور وابسته به آن، این تغییر خود میتواند به وخیمتر شدن اوضاع اقتصادی کشورهای در حال توسعه یا توسعه نیافته، بیانجامد. گیدنز وجود نابرابری و مشکلات محیطزیستی را از مهمترین مشکلات فعلی در جهان میداند و منفعت کشورهای غربی و بخصوص آمریکا از شرایط فعلی را نفی نمیکند ولی میگوید جهانی شدن ماهیتش این است که رو به تمرکززدایی میرود و خود این یعنی کشورهای غیرغربی نیز منتفع خواهند شد. شاید عجیب هم نباشد که در جهانی چنین به هم پیوسته، گیدنز پیشنهاد میدهد که کشورهای ثروتمند میبایست علاوه بر سرمایهگذاری در انتقال تخصص، علم و فناوری نیز به کشورهای فقیر روی بیاورند.
گیدنز، گروهی خاص بین مخالفان جهانی شدن را پررنگ میکند و آن را دشمن اصلی فرآیند جهانی شدن مینامد، آنها کسانی نیستند جز «بنیادگرایان». او همانند بسیاری دیگر، بنیادگرایی را محدود به «اسلام، یا به طور کلی مذهب» نمیداند. «گروهها و جنبشهای بنیادگرا هرجایی که باورها و کنشهای سنتی رو به زوال هستند به وجود میآیند. بنیادگرایی، چه مذهبی باشد چه ملی و چه قومی، همیشه با امکان خشونت همراه است؛ چون بنیادگرایی آنتیتز تسامح است. در نظر بنیادگرایان تنها یک روش درست و صحیح برای زندگی وجود دارد و افرادی که به این روش معتقد نیستند بهتر است از سر راه برداشته شوند.» (ص ۱۷؛ بولد شدگی در متن اصلی نیست). گیدنز، دغدغه اصلی بنیادگرایان چه راستگرایان آمریکایی چه اسلامگراها را خانواده و نقش در حال تغییر زنان میداند، در حالی که مخالفت آنها با دموکراسی و حقوق بشر را نیز قابل اعتنا میداند. از آنجایی که زندگی در دنیای جهانی شده به این معناست که ما مدام با افرادی با افکار و سبک زندگی متفاوت مواجه میشویم، «بنیادگرایان آن را خطرناک و نگران کننده مییابند. بنیادگرایان، چه در حوزه مذهب باشد چه در حوزه ملیگرایی و هویت قومی، به نسخه احیا شده و پیراسته شدهای از سنت، و بسیاری از اوقات، به خشونت، پناه میبرند». (ص۳۶)
گیدنز بنیادگرایی اسلامی را صرفا پدیده خودجوش بومی نمیداند و به نقش مستقیم ابرقدرتها در شکلگیری بنیادگرایی نیز اشاره میکند، کشورهایی که «با فقر یا عوارض طولانی مدت استعمار و جنگ سرد، یا هر دو، دست به گریبان هستند یا دولت آنها مشروعیت ندارد خاک حاصل خیزی برای رشد ناامیدی و تنفر هستند». علاوه بر اینکه گیدنز فروپاشی دیوار برلین را در شکلگیری بنیادگرایی اسلامی موثر میداند به تقویت گروه القاعده در افغانستان توسط آمریکا برای مبارزه با شوروی و بیتوجهی آمریکا و روسیه به شرایط افغانستان با پایان جنگ سرد اشاره میکند. کشورهایی که افغانستان را در آشوبی که به پا کرده بودند رها کردند. وضعیتی که در کشورهای بیشمار دیگری که قربانی جنگ سردِ نیابتی آمریکا و شوروی بودند نیز بوجود آمد. (ص ۱۸) حملات یازده سپتامبر نیز کار یکی از گروههای بنیادگرا بود که زمین حاصلخیز پیدایش آن و گروههای مشابه بواسطه دخالت نظامی دو ابرقدرت جنگ سرد محیا شد. دخالت نظامی آمریکا و انگلستان نیز زمینه پیدایش داعش و گروههای دیگر را فراهم کرد. حملات یازده سپتامبر در کتاب گیدنز نیز جایگاه مهمی دارند، و همانطور که میگوید این حملات باعث شد القاعده خود به الگویی برای گروههای تروریستی تبدیل شود.
حملات یازده سپتامبر از جهات دیگری نیز قابل توجه هستند. یکی از تاثیرات مهم آن احیای مفهوم «خداوند» و بازگشت دین به صحنه سیاست و فرهنگ بود. به تعبیر تری ایگلتون، حملات یازده سپتامبر به شکلی بود که «گویی خدایی که مرده بود با خشم بازگشته است؛ خدایی که گویی به فریاد تمام آنهایی که احساس می کنند سرمایه داری و بازار آنها را بیرحمانه طرد کرده است آمده است و این بار خدا روی صلیب نیست. مدرنیته بدون اینکه بخواهد خداوند را به صحنه سیاست بازگردانده است. در این شرایط فرهنگ دیگر جایگزینی برای دین نیست، بلکه بیش از آنچه که فکر میکنیم در هم آمیخته شدهاند. همچنین است سیاست و فرهنگ.» (۱) همچنین آنچنان که گیدنز میگوید برخلاف آنچه که ممکن است تصور کنیم این حملات با محکومیت گسترده – آنچنان که شاید توقع میرفته است- مواجه نشد و این عدم محکومیت صرفا هم محدود به مسلمانان یا اسلامگرایان نمیشد. او احساسات ضدغربی و ضدآمریکاگرایی را ناشی از فقر و و عدم توسعه کشورهایی میداند که طولانی مدتی قربانی استعمار و سپس دخالت ابرقدرتهای غربی در جنگ سرد بودهاند. علاوه بر این، او نیز همانند چامسکی و برخی دیگر تحلیلگران بر این باور است که یکی از مسائلی که حملات یازده سپتامبر را اینچنین پررنگ کرده است این است که بیش از سیصد سال بود که هیچ نیرو یا کشور غیرغربی نتوانسته بود به غربیها در خاک خودشان حمله کند (به استثنای حملات هواپیماهای ژاپنی در جنگ دوم به «پرل هاربر» منطقهای دورافتاده در جزایر هاوایی).
گیدنز سبک حمله یازده سپتامبر و حتی فاصله برخورد هواپیماها به برجها را هماهنگ شده میداند، و دلیل آن را اطمینان از پوشش یافتن این حملات در رسانهها میداند. از نظر او رسانهها و فناوری از جمله ابعاد بسیار پررنگ فرآیند جهانی شدن هستند. او میگوید در حالی که چهل سال طول کشید تا مخاطبان رادیو در آمریکا به چهل میلیون نفر برسد در عرض تنها چهار سال مخاطبان اینترنت به پنجاه میلیون نفر رسید، و رسانهها و فناوری به شیوههای متفاوت در حال شکل بخشیدن به تصور ما از واقعیت هستند، «وقتی تصویر نلسون ماندلا برایمان مانوستر از چهره همسایهمان بشود؛ یعنی ماهیت تجربه زندگی روزمره ما تغییر شگرفی کرده است». (ص ۴۴). همچنین نقش تلویزیون و ناتوانی حکومتهای بلوک شرق در سانسور آن، در شکلگیری انقلابهای ضدکمونیستی نقش پررنگی داشتند و به همین دلیل هم آنها را «انقلابهای تلویزیونی» نامیدند. در حال حاضر نیز گوشیها همراه و وجود شبکههای اجتماعی و تلگرام و غیره امکان آگاه سازی ما را از رویدادهای متفاوت فراهم کرده و این سبک از به اشتراک گذاری اطلاعات خود الهامبخش شکلگیری جریانهای سیاسی و اجتماعی هستند. شاید برای همین هم باشد که نحوه اشتراک گذاری این اطلاعات، و چگونگی پوشش اخبار و رویدادها در رسانهها اهمیت سیاسی بسیار زیادی دارد.
پیشرفت علم و فناوری زمینه را برای محوری شدن مفهوم «ریسک» در زندگی مدرن فراهم کرده است. مفهوم ریسک نزد گیدنز اهمیت بسیار بالایی دارد، مفهومی که در جوامع سنتی وجود نداشته و در دوران مدرن معنادار است چرا که این مفهوم تنها جایی معنا دارد که بتوان در مورد تسخیر آینده و بهرهبرداری از آن و میل به جدا شدن از گذشته سخن گفت. برخلاف زندگی قبل از دوران مدرن که به جای ریسک مفاهیمی مانند «تقدیر» یا «اراده الهی» محوریت داشتند. سرمایهداری نیز به دلیل اینکه برخلاف دیگر سیستمهای اقتصادی آینده را در دل خود جای داده و با مفهوم ریسک گره خورده است میتواند تغییرات بسیار گستردهای در ابعاد متفاوت زندگی ما انسانها ایجاد کند. پنهان کردن ریسک توسط دولت و رسانهها (مثال گیدنز جنون گاوی است) یا القای وجود ریسک توسط دولت و رسانهها در مواردی که چنین ریسکی وجود ندارد (مثلا دروغ مبتنی بر وجود سلاحهای کشتار جمعی در عراق و زمینه سازی برای حمله به این کشور) از جمله مهمترین چالشهای زندگی ما نیز هستند.
بروز پدیدههایی مانند گرمایش زمین نیز باعث بروز جنبشهای «عصر جدید»(New Age) مخالف علم مانند نئوهیپیگرایی شده است. این رویکردها به جای درمان مسئله سعی دارند صورت مسئله را پاک کنند. گرمایش زمین مورد بسیار جالبی است. مگی تاچر به دلیل اینکه در رشته شیمی تحصیل کرده بود از اولین سیاستمدارانی بود که توانست از جزییات گرمایش زمین سردربیاورد و از سردمداران مقابله با آن بود تا اینکه بعدتر به این نتیجه رسید تاکید بر گرمایش زمین استراتژی چپها برای به زمین زدن چرخ سرمایهداری است. پستمدرنهایی مانند برونو لاتور که به تضعیف نهاد علم و زیرسوال بردن آن دلمشغول بودهاند نیز تبعات منفی حملات خود را در مورد خاص گرمایش زمین مشاهده کردند. مخالفان گرمایش زمین با استناد به نسبیگرایی پستمدرنها و سازهگرایان اجتماعی، علم را صرفا یک روایت میدانند و از پذیرش گرمایش زمین سرباز میزنند. علاوه بر این، تمرکز بر عدم قطعیت علم برای بی اعتبار کردن آن، راه را برای راستگرایان افراطی در فرهنگ های مختلف هموار کرده تا بتوانند با علم مخالفت کنند. برونو لاتور که خود یدی طولا در این زمینه دارد، در مقالهای از اینکه راستگرایان افراطی برای نفی گرمایش زمین به نوشتههای او و دیگر سازهگرایان اجتماعی استناد میکنند ابراز تاسف کرده است. (۲)
در میان اندیشمندان عصر روشنگری مخالفت با سنت و جایگزین کردن آن با علم و عقل باعث شد به سنت به عنوان زایدهای غیرعقلانی نگریسته شود. ولی تمرکز تغییرات مدرن بر نهادهایی مانند دولت و اقتصاد باعث ادامه حیات سنت در حوزههایی مانند زندگی روزمره شد و از این رو شاهد نوعی همزیستی سنت و مدرنیته در اروپا هستیم. هرچند اغلب شاهد تسلیم شدن سنتها در برابر مدرنیته هستیم، یعنی مواردی که سنتها از محتوا خالی شده و تجاری میشوند و در قالبی پرزرق و برق ارائه میشوند. ولی گیدنز میگوید مفهوم «سنت» خود مفهومی است که در دوران مدرن بوجود آمده است. بسیاری از آنچه که ما سنت مینامیم خودجوش و اصیل نیستند بلکه ساخته شدهاند، و برخلاف تصور رایج ما اغلب این پدیدهها قدمتی دویست ساله دارند. مثلا دامن اسکاتلندی که مردان میپوشند و به عنوان نماد ملی اسکاتلند شناخته شده است، محصول دوران انقلاب صنعتی هستند و هدف از طراحی آن «نه احترام گذاشتن به سنتهای قدیمی، بلکه جذب ساکنان مناطق کوهستانی اسکاتلند به کارخانهها بود.» (ص ۶۷). آنچنان که گیدنز میگوید همه سنتها، سنتهایی اختراع شده هستند و همواره «دربرگیرنده مفهوم قدرت هستند… شاهان، امپراتورها، کشیشها و دیگران برای آسایششان و برای توجیه حکومت خود، همیشه دست به اختراع میزنند» (ص۷۰). پیروی از سنتها باعث میشود افراد به گزینههای دیگر فکر نکنند و بدین منظور سنتها نگهبانان خود را دارند «مردان خردمند، کشیشها، پیران فرزانه» که نه متخصص و نه متفکر و نه کارشناس هستند بلکه توانایی عجیبی در فهم معنی واقعی متون مقدس و رمزگشایی از رویدادها و آیینها دارند. بخشهایی از سنت به زندگی روزمره مرتبط هستند –مانند خانواده، سکسوالیته و تفاوتهای میان زن و مرد- که در ابتدای دوران مدرن دچار تحولات گسترده نشدند نیز در حال رها شدن از قید سنت هستند و «این تحولات هسته همان جامعه جهانوطنی نوظهوری است» که مدنظر گیدنز است. او مخالف تمام عیار سنت نیست و بر این باور است که برخی سنتها برای حفظ جامعه ضروری هستند و به وجود سنتهای آکادمیک مانند رشتههای اقتصاد، فلسفه و جامعهشناسی نیز اشاره میکند. حتی مارکسیستهای انقلابی نیز از سنت مارکسیستی سخن میگویند.
برخلاف تصوری نسبتا رایج بنیادگرایی نیز واکنشی به جهانی شدن بوده است و خود پدیدهای مدرن است، هرچند بنیادگرایان از مدرنیته متنفر باشند! «بنیادگرایان خواهان بازگشت به متون اصلی و تفسیر ظاهری و لفظی آنها هستند. آنها همچنین میخواهند آموزههای استخراج شده از چنین تفاسیری در ابعاد اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی به کارگرفته شود.» (ص ۷۷). بنیادگرایی باعث احیای نقش نگهبانان سنت و افرادی است که میتوانند معنی دقیق و واقعی متون مقدس را متوجه شوند. و از نظر گیدنز این یعنی احیای یک طبقه اقتصادی قدرتمندی به نام طبقه روحانی در مدرنیته، «بنیادگرایی فرزند جهانی شدن است؛ هم به جهانی شدن واکنش نشان میدهد و هم از آن بهره میگیرد. گروههای بنیادگرا در همه جا از وسایل ارتباط جدید بهره فراوانی گرفتهاند. در ایران، آیتالله خمینی پیش از رسیدن به قدرت آموزههای خودش را از طریق نوارهای صوتی و ویدیویی توزیع میکرد. ملیگرایان هندو در کشور هندوستان برای ایجاد احساس هویت هندی، استفاده وسیعی از اینترنت و ایمیل میکنند.» (صص ۷۸-۷۹).
از جمله مواردی که مدرنیته نتوانسته – در مقایسه با دولت و اقتصاد – تاثیر زیادی بر آن داشته باشد، بخشهای روزمره زندگی ما هستند که یکی از مهمترین آنها خانواده است. در گذشته ازدواج بیش از هرچیز یک واحد اقتصادی بود، و ارتباطی به احساسات و عشق نداشت و انقیاد زنان نیز ماهیت آن بوده است به شکلی که در اروپا زنان طبق قانون و قرارداد جز اموال منقول شوهر یا پدر محسوب میشدند و از این رو بکارت دختران و وفاداری زنان مورد ستایش قرار میگرفت، همچنین در فرهنگهای سنتی کودکان نه به دلیل علاقه به فرزند یا خشنودی والدین بلکه به دلایل اقتصادی به جهان آورده میشدند و به تعبیر گیدنز «میشود گفت که کودکان تقریبا آدم محسوب نمیشدند». از همین رو سکسوالیته محدود به تولید مثل میشد. کمرنگ شدن پیوند بین سکسوالیته و تولید مثل، از نظر گیدنز در مقایسه با رواداری لیبرال، نقش پررنگتری در پذیرش همجنسگرایی داشته است. «سکسوالیتهای که دیگر محتوای ذاتی ندارد و از زیریوغ دگرجنسگرایی رها شده است». (ص ۸۵). علاوه بر این کاهش کارکرد اقتصادی خانواده باعث شده «زوجها» به کانون خانواده یا با هم بودن دو نفر تبدیل شود، یا به عبارتی قراردادی اقتصادی جای خود را به پیوندی عاطفی و عشقی و میل جنسی داده است. گیدنز میگوید برای انسانهای مدرن برخلاف گونه سنتی، «سوال ««آیا با کسی رابطه داری؟»» مهمتر از سوال ««آیا ازدواج کردهای؟»» شده است.» (ص ۸۷). از این رو آنچه که گیدنز رابطه خالص مینامد نیز بوجود آمده است، رابطهای که میتوان در آن با شخصی صمیمی سفره دل را باز کنیم و شرط آن داشتن «اعتماد فعال» است که به جنبه، رازداری، شعور و فهم متقابل وابسته است. تعجبی هم ندارد که این تغییرات و برابری بین زنان و مردان و آزادی جنسی زنان با مفهوم خانواده سنتی ناسازگار هستند. گیدنز برخلاف راستگرایان سیاسی و بنیادگرایان بر این باور است که «تداوم شکل سنتی خانواده یا تداوم برخی از ویژگیهای سنتی خانواده در بسیاری از مناطق جهان، بیش از زوال خانواده سنتی نگران کننده است.» مثالی جالب در این بخش، مثال عمه گیدنز است. گیدنز با مثالی در مورد عمه خود میگوید اگر بخواهد از خانواده سنتی دفاع کند یاد عمه خود میافتد چرا که ازدواجی بسیار پایدار داشته ولی همواره به شدت ناراضی بوده است «در دوران عمه من هیچ راه فراری وجود نداشت». (ص ۹۳)
کتاب «جهان لغزنده است» ساده و بیتظاهر نوشته شده و ترجمه آن نیز روان و خوب است. این کتاب به بررسی ابعاد بسیار مهم زندگی ما انسانها در دوران «جهانی شده» میپردازد و برای افرادی که به تحلیل و بررسی رویدادهای سیاسی و اجتماعی علاقه دارند قابل توصیه است. هرچند رسانهها به برخی این توهم را میدهند که در دهکدهای دیجیتالی زندگی میکنند، و صرفا با خواندن اخبار یا تحلیل رسانه مورد علاقه خود به وادی امن حقیقت گام میگذارند. برای فهمی بهتر از این جهان و رویدادهای آن نیاز به چهارچوب مفهومی منسجم و فکر شده داریم که این کتاب میتواند در شکل گرفتن این چهارچوب یاریگر خوبی باشد – حتی اگر مخالف گیدنز باشید میتوانید با چهارچوبی قوی در تبیین دادهها و نگرش حاصل از آن آشنا شوید. بدون یک چهارچوب مفهومی فکر شده که بتواند رویدادهای جهان ما را تبیین کند، شبهتحلیلها صرفا غرغرکردنهایی کور باقی خواهند ماند که تنها خاصیت گروهدرمانی آن میتواند مورد توجه باشد. شاید پذیرش این سخن برای برخی همچنان دشوار باشد.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ - ۳ دسامبر ۲۰۲۴
|
|