یادداشتی بر سخنرانی آقای علی عمویی
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[28 Oct 2008]
[ محمد امینی]
سخنرانی آقای علی عمویی، یکی از اعضای پیشین کمیته مرکزی حزب توده ایران پیرامون رویداد های مرداد ۳۲ که متن کامل آن در روز دوشنبه ۲۹ مهر در اخبار روز منتشر شد، مرا برآن داشت که زود هنگام، یادداشتی را درباره سخنان ایشان فراهم آورم. زود هنگام از این روی که پس از انتشار کتاب علی میر فطروس (دکتر مصدق، آسیب شناسی یک شکست)، چند ماهی است که به فراهم کردن نوشتاری بلند در نقد و پاسخ به این کتاب پرداخته ام و اگرچه در سخنرانی ها و گفتگوهای شفاهی، گه گاه گوشه ای از آنچه را که در دست نوشتن دارم، گفته ام؛ دریغم می آمد که زودهنگام، گوشه ای از بررسی خویش را بر کاغذ آورم.
اما، سخنرانی آقای عمویی را نمی توانستم بی پاسخ گذارم. ایشان به پاداش باورها و بستگی های سیاسی شان سالیان درازی را در دوران پادشاهی و جمهوری اسلامی در زندان بسر برده اند و به گونه ای، نمادی از به زنجیر کشیده شدن آزادی اندیشه اند و از این رو منتی بر همه کسانی دارند که از نبود آزادی اندیشه و بیان در ایران در رنج بوده و هستند. دوستانی هم از میان بازنشستگان چپ و توده ای، شادمانی خویش را از این که سرانجام کسی از میان «ایشان» به «اتهامات جبهه ای ها و ملی گرایان» پاسخ داده، به من ابراز کردند! بگذریم که سخنرانی آقای عمویی، سخنرانی یک پژوهشگر تاریخ نیست؛ لحن گفتار او، سخنرانی نماینده و رهبر یک حزب سیاسی را دارد که به پشتیبانی از رفتار حزبش در برابر یک «اتهام» تاریخی برخاسته است.
سخنرانی ایشان ظاهرا در نقد به کسانی است که هنوز در «کودتا» بودن رویدادهای بیست وهشتم مرداد تردید دارند و گفتگوی خویش را هم از همین زاویه آغاز می کنند. اما از همان بند چهارم یا پنجم نوشته ای که متن سخنرانی ایشان است، انگیزه اعلام شده سخنرانی خویش را به کنار می نهند و به توضیح و توجیه نقش تاریخی حزب توده در آن سال های بحرانی می پردازند. دراین راستا بارها به «اسناد غیر قابل انکار» حزبی و غیر حزبی استناد و از نوشته هایی که نامی از آن ها نیاورده اند یاد می کنند. نام روزنامه ها و نشریات حزب توده را یکی پس از دیگری ردیف می نمایند؛ بی آنکه به نقل عبارتی از آن ها بپردازند. در پایان متن چاپ شده سخنرانی بلند ایشان هم، هیچ یک از اسناد و نوشته های حزب توده و یا یادنامه های منتشرشده رهبران پیشین حزب به عنوان منبع داوری های ایشان نیامده است. به پاره ای عبارات پراکنده و دستچین از کتاب خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق و یادنامه های چهارتن دیگر از رهبران جبهه ملی در آن روزگار و یکی دو کتاب دیگر اشاره شده است. اما اشاره ای مستند به هیچ یک از اسناد و روزنامه های حزب توده ایران نکرده اند.
خواننده ای که با تاریخ ایران آشنا نباشد و اسناد اینک موجود آن دوران را در اختیار نداشته باشد، از خواندن متن سخنرانی آقای عمویی و به اعتبار شهرتی که ایشان دارند، به این نتیجه می رسد که جز یک خطای جزیی قابل گذشت، رفتار حزب توده در سال های مورد گفتگو، درست و منطقی بوده است. در سیمای تاریخی که ایشان ترسیم می کنند، حزب توده بانی و آغازگر جنبش ملی شدن صنعت نفت است و با این که بیشتر پیرامونیان مصدق از وابستگان به «امپریالیسم متفوق پس از جنگ جهانی دوم» بوده اند، این حزب در بزنگاه های مهم تاریخی، از پشتیبانی گسترده از وی سرباز نزده است. می گویند که «حزب توده ایران هرگز در برابر اقدامات ضد مصدق دم فرونبست و هرآنچه در توانش بود به کار گرفت». از این هم فراتر رفته و می گویند که حزب توده تنها به دلیل لجبازی، بی عملی و نادانی مصدق بود که نتوانست از امکانات گسترده خویش در برابر کودتای بیست و هشتم مرداد بهره بجوید. می پرسند که «چگونه است که سکوت و بی عملی مصدق و یارانش در جبهه ملی خدمت، و "سکوت و بی عملی" حزب توده ایران "خیانت" گفته می شود»؟
فروتنانه می گویند که «اشکال ایراد ارزیابی حزب توده ایران، تعمیم سرسپردگی برخی شیفتگان دنیای سرمایه داری به تمامی جبهه ملی، از جمله دکتر مصدق و معدود یاران نزدیکش بود». گویا گروهی که بخشی از جنبش لیبرال دموکراسی ایران را درآن سال ها نمایندگی می کرده اند، قرار بوده شیفته دنیای سوسیالیسم باشند! پیشتر از آن هم پس از اشاره به نام بیست و اندی تن از کسانی که در منزل دکتر مصدق در روزهای پایانی مهرماه، پس از بست نشستن در کاخ گردآمدند و جبهه ملی را بنا نهادند، می نویسند که «از این میان به جز چهار پنج تن که آن ها نیز حسن نظر و نگرش مثبت به ایالات متحده آمریکا داشتند، بقیه به نحوی از انحا در ارتباط با امپریالیست های آمریکا و بریتانیا و یا بلنگوی عوامل شناخته شده آن ها بودند». برای شیرین ترکردن سخنان خویش، این را هم از قول مصدق می افزایند که این قره نوکران امپریالیسم و آن چهار پنج تنی که هنوز به خدمت امپریالیسم در نیامده بودند ولی با کمال بیشرمی « حسن نظر و نگرش مثبت» به امپریالیسم و سرمایه داری می داشتند، پـیش از تشکیل جبهه ملی «به حضور اعلیحضرت شرفیاب شدند».
دست ایشان درد نکند که چنین راستگویانه به داوری تاریخ نشسته اند! آن گروهی که در منزل دکتر مصدق گردآمدند، در بامداد آن روز به حضور اعلیحضرت شرفیاب نشده بودند تا اجازه تشکیل جبهه ملی را از ایشان بستانند! همراه نزدیک به دویست نفر دیگر که مصدق در پیشاپیش آن ها بود، برای واکنش به تقلب در انتخابات دوره شانزدهم، در دربار بست نشستند و خواستار ملاقات با شاه شدند و چون ممکن نگردید، نوشته ای را به هژیر که وزیر دربار بود دادند. این کار راهم در کشورهای دیگر دنیا، مبارزه مدنی می خوانند و نه دستبوسی و کسب تکلیف برای ایجاد یک نهاد لیبرال دموکرات و ملی گرا! آن بیست و اند تنی هم که چند روز پس از آن در منزل وی گردآمدند، گروهی از مدیران روزنامه های تهران، نمایندگان مجلس و شخصیت های سیاسی آن روزگار بودند که پاره ای از آن ها در کوتاه زمانی راه خویش را از آن ها جدا کردند و کسان دیگری پس از آن به این گروه پیوستند.
زهی شادمانی از روشن بینی کسی که خود سال ها درد و رنج اتهام های ساختگی و دروغین را با جان و زندگی خویش کشیده و اینک در بررسی یک رویدا مهم تاریخی که پیدایش دیرهنگام یک ساختار مهم لیبرال دموکراسی ایران است، سه چهارم پایه گذاران آن نهاد را وابسته و یا بلندگوی امپریالیسم می خواند و آن دیگران را هم شیفتگان همان ها! با چنین ارزیابه داهیانه ای از جبهه ملی و لیبرال دموکراسی ایران، آن هم پس از پنجاه و اندی سال از رویدادهای آن زمان، آیا جای شگفتی است که چرا و چگونه درآن دوران و در آن فضای پر تشنج مبارزه میان «اردوگاه سوسیالیستی و امپریالیسم آمریکا»، حزب توده، مجموعه لیبرال دموکراسی ناتوان ایران را وابستگان به سرمایه داری و امپریالیسم خواند و بر خلاف دعوی بی پایه آقای عمویی به پشتیبانی از دولت مصدق برنخاست؟
برآقای عمویی است که برای ما شاگردان جوان تر تاریخ روشن کنند که نام آن شانزده یا پانزده تن پایه گذاران جبهه ملی که «به نحوی از انحا در ارتباط با امپریالیست های آمریکا و بریتانیا و یا بلنگوی عوامل شناخته شده آن ها بودند» چه می باشد و پیشینه این آدم های سر سپرده چه بوده است. من هم هر آینه به راستی باور داشته باشم که جبهه ملی، «جز دکتر مصدق و معدود یاران نزدیکش»، باند سرسپردگان و بلند گوهای شناخته شده بیگانگان بوده اند، به قدردانی از رفتار حزب توده در برابر این بیگانه پرستان خواهم پرداخت و از ایشان و دیگر رهبران حزب توده، در برملا کردن دست این آدم هایی که پنجاه و اندی سال است خویشتن را در جُل ملی گرایی و میهن دوستی پنهان کرده اند سپاسگزاری خواهم کرد.
راستی این است که آنچه امروز آقای عمویی می گویند، همان است که حزب ایشان پنجاه و اندی سال پیش می گفت. افزوده براین که به گفته خود آقای عمویی، حزب توده «سرسپردگی برخی شیفتگان دنیای سرمایه داری» را «به تمامی جبهه ملی، از جمله دکتر مصدق و معدود یاران نزدیکش ... تعمیم میداد»! به عبارتی دیگر، اگر امروز آقای عمویی می گویند که سه چهارم پایه گذاران جبهه ملی که پس از «شرفیابی به حضور اعلیحضرت .... نهادی را به نام جبهه ملی ایران اعلام داشتند .... به نحوی از انحا در ارتباط با امپریالیست های آمریکا و بریتانیا و یا بلنگوی عوامل شناخته شده آن ها بودند»، حزب ایشان در آن دوران این اتهام را به همه ایشان از «جمله دکتر مصدق و معدود یاران نزدیکش ... تعمیم میداد».
هم از این رو است که از جمله روزنامه آخرین نبرد که جانشین بسوی آینده بود در شماره ۱٧ آذرماه ۱۳۳۰، دولت مصدق را «رژیم ترور، آدم کشی، غارت و دزدی» خواند و نوشت که «کین و نفرت بر حکومت مردم کش و غارت گر مصدق و السطنه» باد. بسوی آینده چنین عباراتی را هرگز در باره دولت های پیش از مصدق به کار نبرده بود. روزنامه آدینه در روز ۱۸ آذر چنین نوشت: «به مصدق السلطنه و دارو دسته حزب آدمکش آمریکائیش بگویید مبارزه ادامه دارد»! چلنگر در همان روزها مصدق را «پیر کفتار خون آشام آمریکایی» خواند.
آقای عمویی در توجیه مخالفت آتشین حزب توده با مصدق از آغاز زمامداری اش می گویند که «چگونه ممکن بود که ملت غارت شده ایران و نهادهای وفادار به حقوق آن، به ویژه حزب توده ایران به کابینه دولتی با حضور چهره های منفوری چون حکیم الدوله، یوسف مشار، جواد بوشهری، محمد علی وارسته، باقر کاظمی، علی هیئت، سپهبد نقدی، سرلشگر زاهدی، ضیاء الملک خرسند و میر تیمور کلالی اعتماد کند»؟ من سخت در شگفتم که با چنین تب و تاب انقلابی گرایانه ای، آقای عمویی چگونه از شرکت وزیران توده ای در کابینه قوام السلطنه پشتیبانی می کنند؟ به داوری ایشان، حزب توده نمی توانست از دولت مصدق که آن چهره های «منفور» را در برداشت پشتیبانی کند اما می توانست در کابینه ای شرکت کند و کنار خوشنامانی مانند سپهبد امیراحمدی، عبدالحسین هژیر، انوشیروان سپهبدی، منوچهر اقبال و سرلشگر فیروز بنشیند! پشتیبانی از کابینه ای، با وزیری مانند شادروان باقر کاظمی (مهذب الدوله)، یکی از خوشنام و پاک ترین سیاستمداران ایران که سال هایی را به پاس وفاداریش به مصدق و جبهه ملی در زندان بسر برد، ناممکن بوده است؛ اما نشستن در کابینه ای که وزیر جنگش، سپهبد امیراحمدی را روزنامه های حزب توده «قصاب لرستان» می خواندند، گرفتاری نمی داشته است!
آقای عمویی در بخش دیگری از سخنرانی خویش، باز در توجیه رفتار دشمنانه حزب توده نسبت به دولت مصدق، می گوید که «حزب توده ایران نمی توانست با دولتی که به جز نخست وزیر، مابقی کابینه همان فعالان حزب دموکرات قوام السلطنه بودند، خوشبین باشد». جدا از این که جناب عمویی فراموش کرده که حزب وی، چند سالی پیش از نخست وزیری مصدق با قوام السلطنه، کابینه ائتلافی تشکیل داده بود، در بیان حقایق و انگیزه مخالفت با مصدق نیز راستگو نیستند. قوام السلطنه، حزب دموکرات خویش را به یاری مظفر فیروز در هشتم تیرماه ۱۳۲٥ بنا نهاد. سرشناس ترین چهره های این حزب که دو سال پس از آن از میان رفت، محمد ولی فرمانفرما، ابوالقاسم امینی، سردار فاخر حکمت، حسن ارسنجانی، سید هاشم وکیل، احمد آرامش، خسرو اقبال، عبدالحسین عمیدی نوری، زین العابدین فروزش، عباس نراقی، محمود محمود و مظفر بقایی بودند. آقای عمویی برای خوشایند چه کسانی می گوید که جز نخست وزیر، «مابقی کابینه [مصدق] همان فعالان حزب دموکرات قوام السلطنه بودند»؟ آیا وزیران نیکنامی چونان شمس الدین امیرعلایی، باقر کاظمی، صبار فرمانفرمائیان غلامحسین صدیقی، حسین فاطمی، کریم سنجابی، محمود حسابی، محمد علی ملکی، عبدالعلی لطفی، مهدی آذر و جهانگیر حق شناس «همان فعالان حزب دموکرات قوام السلطنه بودند»؟ بگذریم که در میان پایه گذاران و فعالان حزب دموکرات قوام نیز کم نبودند کسانی که به آزادیخواهی و نیکنامی شناخته می شدند.
آقای عمویی که اینک با شستشوی تاریخ و پرونده سازی به شیوه هایی که سال ها است به آن خوگرفته ایم و بسیاری از همفکران و همکاران آقای عمویی نیز تاوان چنین پرونده سازی هایی را گاه با جان خویش پرداخته اند، می افزایند که «مخالفت حزب توده ایران با آن کابینه مستند به سوابق همکاری یک یک وزرا با سیاه ترین جریانات تاریخ ایران بود که هم اکنون اسناد آن در نشریات موجود، در کتابخانه مجلس و همچنین در مجموعه "اسناد خانه سدان" که از خانه مظفر بقایی به دست آمده در دسترس است»!
نخست این که آن چه به اسناد خانه سدان شهرت دارد و اینک جعلی بودن بیشتر آن ها بر همه پژوهشگران آشکار شده، از خانه آقای مظفر بقایی به دست نیامده است. گویا در تیرماه سال ۱۳۳۰ یکی از کارمندان شرکت نفت ایران و انگلیس به نام امیر حسین پاکروان، به آگاهی مظفر بقایی می رساند که اسنادی را از اداره انتشارات و تبلیغات شرکت نفت به منزل آقای سدان، نماینده شرکت نفت انگلیس درایران، در خیابان قوامالسلطنه برده اند. بقایی هم گویا به همراه سرلشکر فضلالله زاهدی، رئیس شهربانی و جهانگیر تفضلی به خانه سدان رفت و اسناد را «کشف» کرد و بخشی از آن را در وزنامه جنجالی شاهد به چاپ رساند.
برآقای عمویی است که پیش از بیان چنین اتهام بی پایه و گستاخانه ای در باره کسانی که بسیاری از ایشان از شمار شریف ترین انسان های آزادی خواه و دموکرات ایران در هفتاد سال گذشته بوده اند، آن بخش از اسناد خانه سدان را که می دانم، یک برگ آن را هم خود بررسی نکرده اند، و یا اسناد کتابخانه مجلس (؟) و دیگر اسنادی را که ایشان در باره سرسپردگی «یک یک» وزیران دولت مصدق به «سیاه ترین جریانات تاریخ ایران» خوانده اند و به چنین داوری داهیانه ای رسیده اند، در اختیار مردم ایران قرار دهند. بر آقای عمویی است که گمراهانی مانند مرا که سال ها است که بر این گمان باطلم که شادروانان غلامحسین صدیقی، مهدی آذر، کریم سنجابی و دیگر وزیران و یاران مصدق از شمار نیکان و آزادیخواهان بوده اند، بیدار کنند تا ما و همه مردم ایران دریابند که مصدق چگونه با ساده لوحی، همکاران سیاه ترین جریانات تاریخ ایران و جمله پدر مرا که او هم در آن هنگام رئیس بازرسی نخست وزیری مصدق می بوده، به گرد خویش آورده و کابینه ای را ساخته که از کابینه های پیشین نیز مزدور منش تر و فاسد تر بوده است.
دست آقای عمویی درد نکند که دلبازانه و بی پروا، مُهر وابستگی به « سیاه ترین جریانات تاریخ ایران» را بر پیشانی همگان می کوبند تا رفتار ناشایسته حزب خویش را توجیه کنند. این گشاده دستی در انگ زدن به انسان هایی که امکان دفاع از خویشتن را ندارند و این روش سهل انگارانه و بی مسئولیت نسبت به تاریخ تا به پایه ای است که ایشان نام حسنعلی فرمند را که لقب پیشینش از دوره احمد شاه، ضیاء الملک بوده، «ضیاء الملک خرسند» می خوانند! بی آنکه از پیشینه او که در مجلس چهارم، پنجم و ششم از همدان به نمایندگی مجلس برگزیده شد و در مجلس چهاردهم، به گاه گفتگو پیرامون اعتبارنامه سید ضیاء الدین طباطبایی، ناگفته هایی را در باره کودتای ۱۲٩٩ بیان کرد، آگاه باشند، واژه «چهره منفور» را درباره او بکار می برند! روسفید باد روزنامه کیهان آقای شریعتمداری!
این چنین تاریخ سازی های بی پایه و باز گشت به توجیه یک رفتار نادرست در نیم سده پیش، شایسته کسی نیست که در میهن دوستی و پاک بودنش تردیدی نیست. راستی این است که نگاه «ایدئولوژیک» یا باورمندانه به تاریخ و رویدادها، چشم خرد گرایانه آدمی را کور می کند. شرکت حزب توده در کابینه قوام و پشتیبانی ایشان ازآن فرایند پارلمانی کار درستی بود و دشمنی ایشان با مصدق و کارشکنی هایشان در کار بزرگی که او به آن برخاسته بود، نادرست. هردوی این رفتارها نیز از اندیشه چیره بر آن حزب در هر یک از این دو دوره بر می خاست و پیوندی ناگسستنی با رفتار و سیاست حزب برادر می داشت. ورنه، چگونه می توان همکاری با قوام و ستیز با مصدق را توجیه کرد؟
ارزیابی درست درهمان گفته ای است که آقای کیانوری در پشتیبانی خویش از انقلاب اسلامی عنوان می کند: «از ابتدای تشکیل حزب دو دیدگاه در حزب ما وجود داشت. یک جریان که در آنوقت اردشیر آوانسیان در راس آن قرار داشت و کسانی نظیر دوستان اردشیر که همراه او سیاستش را موافق می دانستند، یک جریان فکری- سیاسی هم مربوط به دکتر یزدی بود که فریدون کشاورز و ایرج اسکندری هم با آن موافق بودند. آنها در کلیات با هم موافق بودند. رقابت های تئوریک فقط بین همین دو جریان اصلی بود. یعنی درک این که ما بایستی چه سیاستی را در پیش بگیریم، باید به کدام طرف برویم، به طرف از بین بردن رژیم سلطنتی یا به طرف اصلاح و دموکراسی سلطنتی برویم؟.... در مورد انقلاب ایران دونظر بود. یکی نظر اسکندری، یکی هم نظر من».
گواه این درگیری درونی در حزب هم این است که بر خلاف گفته آقای عمویی، حزب توده پس از برکناری مصدق و گزینش قوام السلطنه «دموکرات»، بی درنگ به پشتیبانی مصدق برنخاست. نمایندگان مخالف مصدق در مجلس روز بیست و ششم تیر ماه به نخست وزیری قوام رای دادند و فرمان نخست وزیری او همان شب صادر شد. آن اعلامیه مشهور قوام که «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» در بامداد بیست و هفتم تیرماه منتشر شد و حزب توده در پایان روز بیست و هشتم تیرماه، پس از انتشار اعلامیه بیست و هشت تن از نمایندگان مجلس و جبهه ملی در پشتیبانی از نخست وزیری مصدق اعلامیه خودرا منتشر ساخت.
خاطرات و یاد مانده های کوشندگان سیاسی آن دوران و از جمله پاره ای از رهبران حزب توده ایران هم گواه بر این است که رهبری حزب در آن روزها در موضع گیری در پشتیبانی از دکتر مصدق دچار بحران بوده است. حزبی که تا پیش از رویدادهای سی تیر، داوری امروزین آقای عمویی را در باره دولت مصدق و جبهه ملی در روزنامه های پیوسته به خویش اعلام می کرد، چگونه می توانست آشکارا به هوادری از مصدق قانون گرا و لیبرال و مخالفت با قوام السطنه بپردازد؟ قوامی که مبارزه با فساد و برپاساختن دادگاه های انقلابی را نوید می داد و می گفت که « روزی سدها تبهکار را از هر طبقه به حکم خشک و بی شفقت قانون قرین تیره روزی می سازم»؟ قوامی که هم امروز هم پاره از شویندگان و باز نویسان تاریخ به باز شناسی اش برخاسته اند. قوامی که بر خلاف مصدق، توده ای ها را به کابینه خود راه داد!
هم از این رواست که شعار جبهه واحد ملی حزب توده را در آن روزها کسی جدی نگرفت. پس از سی تیر نیز، گرفتاری حزب توده باز با مصدقی بود که این بار قانونگرایانه و استوار تر از پیش بر شعار «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت» پای می فشرد. مصدق، اصلاح طلبی قانون گرا بود و باور به انقلاب و واژگونی پادشاهی و برپایی جمهوری نمی داشت. از همین نگاه آقای عمویی به تاریخ و به پیرامونیان مصدق می توان دریافت که داوری چیره بر آن حزب در آن سال ها، در باره روش و رفتار مصدق چه می بوده است.
آن چه آقای عمویی در نیمه نخست سخنرانی تاریخ سازانه و تاریخ شویانه خویش گفته اند، پیشگفتاری است بر بررسی نقش حزب ایشان در رودر رویی با رویدادهای مرداد سی و دو. ایشان در این باره چنین می گویند:
« درهشدار به ملت ایران حزب خطر توطئه کودتا را در هجدهم مرداد اعلام داشت. در بیست ویکم مرداد خبر مربوط به فراهم آمدن مقدمات کودتا در لشگر گارد، از طریق سازمان افسران حزب در اختیار رهبری قرار میگیرد.این خبر همان روز به وسیله تلفن به اطلاعمصدق رسید. روز بیست و سوم مرداد بار دیگر زمان دقیق اجرای کودتا درهمان شب با ذکر اسامی گردانندگان آن به اطلاع مصدق رسید .... رهبری حزب حتی آمادگی خود را برای معرفی افسران وفادار به مصدق، با وی در میان گذارد، اما او ضمن تشکر همچنان بر اعتماد خویش نسبت به وضع موجود تاکید کرد. جزییات روند اطلاع رسانی بارها بیان شده است، اما نه تنها آن زمان (مرداد ۱٣٣۲) به آن توجه نشد، که اکنون نیز مورد انکار کینه توزان به حزب توده ایران است.... ایراد منتقدان و مخالفان حزب توده ایران مبنی بر این که چرا حزبی که این همه هشدار داده خود فاقد طرح روشنی در این باره نبوده است، در واقع "فرار به جلو" است. توقع از حزبی که "غیرقانونی" است و به ناچار فعالیتش مخفی و زیر زمینی است، عمده رهبران و بسیاری از کادرهایش در زندانند و در معرض انواع ضرب و شتمها از سوی مخالفان و هواداران دولت است بایستی منصفانه و مناسب با امکانات باشد....»
سپس هم، همان گفته های اینک بی اعتبار شده و ساختگی آقای کیانوری را در باره تلفنی که ایشان در بامداد بیست و هشتم مرداد به مصدق کرده و از او درخواست کرده اند که پروانه جلوگیری از کودتا را به حزب توده بدهند، تکرار می کنند.
اما، سخنرانی آقای عمویی، با یادمانده های ایشان که در کتاب دُرد زمانه آمده، همخوانی ندارد و در آن کتاب ایشان چنین می نویسند: «سازمان نظامی، چند ماه پیش از کودتای بیست و هشتم مرداد، دست به تدارک برخی برنامه ها زد که اگرچه اندک و پراکنده بود، اما نشان از درک ضرورت انجام تدابیری نظامی در مواجهه با اقدام ناگهانی و غافلگیرانه نظامیان درباری داشت». ایشان سپس می افزایند که بر پایه این برنامه، «نقشه و کروکی» پادگان ها و مراکز حساس دولتی و حتی کاخ سعد آباد را فراهم کرده بودند و اگرچه «نگارنده از ابعاد این تدابیر بی اطلاع است، اما به قیاس می توان این فرض را محتمل دانست که سازمان نظامی با اشاره به رهبری حزب، دست به اقدامات احتیاطی زده است. البته صرف این اقدام را نمی توان "آمادگی" در برابر کودتا خواند.... چراکه اگر حزب برنامه ای برای خنثی سازی کودتای احتمالی می داشت بنا به قاعده می بایست تمامی شبکه حزب را در تهران و شهرستان ها برای رویارویی با اقدامات نظامی کودتاگران آماده می ساخت، که البته جز هشدار های لفظی و عناوین مقالات، اقدامی جدی و عملی صورت نگرفت»!
کدام ادعا را باید باور کنیم؟ دعوی نخست آقای عمویی این است حزب توده که خویشتن را نماینده طبقه کارگر و نیروی پیشتاز جامعه می دانسته، با برخورداری از امکانات مخفی و علنی و سازمان گسترده نظامی، ماه ها پیش از مرداد، از فرارسیدن کودتا آگاهی یافته و بارها از مصدق خواسته است که به این حزب پیشرو، پروانه درهم شکستن کودتا را بدهد. دعوی دوم آقای عمویی این است که به رغم آگاهی از کودتا، از سوی همان حزب پیشرو، «جز هشدار های لفظی و عناوین مقالات، اقدامی جدی و عملی صورت نگرفت»
راستی همان است که آقای عمویی پیشتر در خاطراتشان گفته اند. به داوری ایشان که پس از مخفی شدن محقق زاده، در رأس شاخه نه شبکه افسران حزب توده در دانشکده افسری بوده اند «روزهای بیست و پنج تا بیست هشتم مرداد به سرعت سپری شد و هیچ گونه رهنمودی دریافت نشد»! آقای عمویی که در هنگام نوشتن خاطراتشان، واقع گرایانه تر می اندیشیده اند و هنوز تب و تاب رشد گرایش های چپ در یکی دوسال گذشته به ایشان نرسیده و فیلشان یاد هندوستان قدیم را نکرده است، می نویسند که هرگز پیامی از رهبری حزب برای مقابله با کودتایی که بخش هایی از شبکه گسترده حزب و نیز رهبری ازآن آگاهی می داشته است دریافت نکرده و بلاتکلیف در خیابان ها سرگردان بوده اند!
آیا براستی باید بپذیریم که حزبی با چنان امکاناتی که اگر درست بوده باشد، می توانسته کودتا را خنثی کند، در انتظار اجازه از کسی نشسته است که تا چند ماه پیش از آن وی را از شمار وابستگان به امپریالیسم می دانسته؟ یا راستی همان است که در یادمانده های بسیاری دیگر از رهبران و کوشندگان پیشین حزب آمده که در آن روزگار رهبری حزب در بحران و بی عملی به سر می برده است؟ راستی این است که سرنوشت ایران در آن دوران در بازی جهانی میان شوروی با ایالات متحده و بریتانیا گرفتار می بوده است. اتحاد شوروی سودای رودر رویی با غرب را در سرنوشت ایران نمی داشته و با مرگ استالین و بحران جانشینی او، این گرفتاری دوچندان گردیده و چه بسا رهنمود روشنی به تهران نرسیده است.
در آن ماه های پایانی دولت مصدق که او در محاصره ای همه سویه بود، بحران درونی حزب توده در پشتیبانی از دولت وی و تنش های روزافزون غرب، آشکارتر شد. روزنامه های حزب گاه از مصدق پشتیبانی می کردند و گاه در سودای براندازی دربار بودند. ده روز پیش از بیست و هشتم مرداد سی و دو، روزنامه شجاعت که به جای بسوی آینده منتشر می شد نوشت که « باید با یک حمله مردانه، قلعه فرتوتِ دربار را گشود و پرچم فرمانروائی ملّت را بر فرازِ آن استوار کرد»! این چنین گفتگوهایی، آن هم پس از آن راه پیمایی تاریخی هواداران حزب در سالگرد سی تیر که بی گمان یکی از بزرگترین گردهمآیی های تاریخ ایران تا آن زمان می بود، برنامه ریزان کودتا را قانع کرده بود که هر آینه در دگرگونی دولت مصدق نکوشند، دیر یازود با چیرگی نیروهای چپ بر ساختارهای فرمانروایی در ایران روبرو خواهند شد.
حزب توده در برابر یک پرسش تاریخی قرار گرفته بود: مبارزه برای واژگونی پادشاهی و برپاساختن «جمهوری دموکراتیک» که به ویژه پس از رویدادهای تیرماه ۱۳۳۱ در نوشته و گفتارهای رسمی و غیر رسمی حزب بازتاب یافته بود؛ و یا پذیرش مشروطه پادشاهی که مصدق در پی آن بود و در شعار «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت» تجلی می یافت. این همان پرسشی است که به گفته آقای کیانوری در سال های پیش از انقلاب پنجاه و هفت نیز در برابر این حزب قرار گرفته بود.
مصدق، درپی بازسازی تجدد رایزنانه آغازین دوران مشروطه بود و تا پایان زندگانی اش نیز به این آرمان قانونگرایانه وفادار ماند. چشم انداز اقتصادی او برای ایران نیز شکلی از سرمایه داری لیبرال بود که با نگرشی انسان دوستانه به عدالت اجتماعی و برداشتی کمرنگ از سوسیال دموکراسی اروپایی در هم آمیخته بود. مصدق در همان حال، نماینده اندیشه ناسیونالیستی شیداگونه و آزادمنشی بود که به زندگی مستقل و سربلندانه ایران در جامعه بشری باور داشت. او نه آغاز گر چنین اندیشه ای بود و نه آخرین کسی است که این گونه می اندیشید. گوهر این اندیشه ناسیونالیستی که از دوران عباس میرزا نایب السطنه، قائم مقام فراهانی و امیرکبیر آغاز شده بود، ستیز با استعمار و مخالفت با مداخله بیگانگان در زندگی سیاسی و اقتصادی ایران بود.
دکترمصدق با همه کاستی های زمینی اش، نماد لیبرال دموکراسی قانونگرا و ناسیونالیسم ایرانی زاده انقلاب مشروطیت بود. او هنوز در سودای تجدد رایزنانه ای بود که تجدد آمرانه دوران رضاشاه، آن را به اندرونی سیاست فروبرده بود. عدم مقابله او با کودتا، نه ناشی از ناتوانی و سست عنصری او که برخاسته از همان باوری بود که در کوران جنبش رایزنانه تجدد و مشروطه، نمایندگان مجلس اول را قانع کرده بود که ممکن نیست پادشاه مملکت که به پشتیبانی از مشروطه سوگند خورده و بر پشت قرآن دستینه و مُهر نهاده بود، اینک خانه نمایندگان ملت را به توپ ببندد. بزرگ ترین دستاورد بزرگ مصدق نیز ملی شدن صنعت نفت نبود؛ پافشاری او بر قانون گرایی برخاسته از مشروطه بود. تردیدی هم دراین نیست که در این راستا بارها خطا کرد. اما خطاهای او خطای کسی بود در راستای وفاداری به قانون مداری و رایزنی. در جامعه ای که با قانون مداری و فرهنگ آن بیگانه بود و سنت پرافتخار تاریخی اش براندازی شاهی به دست شاهی دیگر و کشتن امیری به دست امیری دیگر می بود.
نزدیک به نیم سده پیش از آغاز جنبش ملی گرایانه و آزادی خواهانه ای که مصدق در کانون آن بود، مدرنیته و مشروطه ایرانی کوشید تا آن سنت فرمانروایی را در ایران بر کنار نهد و قانون مداری و رایزنی شهروندانه را جایگزین آن رفتار خونریز ایل گرایانه سازد. فرمان مشروطه را هم رایزنی و نافرمانی مدنی و چالش های مسالمت آمیز به ارمغان آورد. مصدق وارث فکری کسانی بود که آشفتگی و ناکامی های مدرنیته، قانون گرایی و مشروطه ایرانی را پس از فتح تهران به دست نیروهای مسلح عشایر و مجاهدان دیده بودند. جایگزینی انقلابی گری، بر پاشدن دادگاه انقلاب و بدار آویختن بزرگ ترین مجتهد تهران و چیرگی دسته های مسلح را بر زندگی و ساختار های دولت مشروطه تجربه کرده بودند. نسلی که در تجربه دریافته بود که دستی که شیخ فضل الله نوری را برای محاکمه و اعدام به دادگاه انقلاب تحویل داد، سالیانی پس ازآن هم به فرمان صمصام السلطنه بختیاری، درب مجلس را مهرو موم خواهد کرد و نمایندگان برگزیده ملت را از خانه ملت بیرون خواهد راند.
مصدق و بیشتر پیرامونیان وفادار او، میهن پرستان اصلاح طلبی بودند که تا پایان کار می پنداشتند که فرهنگ رایزنانه دوران مدرنیته و باورمندی به قانون، سرانجام بر پادشاه و پیرامونیان او نیز چیره خواهد شد. همه شواهد تاریخی گواه براین است که مصدق و نزدیکانش، جز تنی چند مانند فاطمی، براین باور بودند که افسران ارتش و شهربانی، میهن پرست و سرسپرده قانون اند و ممکن نیست که چنین کسانی با بیگانگان برای واژگونی حکومت قانونی او هم پیمان شوند. این قانون گرایی مصدق به پایه ای بود که در همه دوران محاکمه نظامی و زندان زرهی نیز، هیچ گاه از محمد رضاشاه جز با پیشوند «اعیحضرت همایونی» یاد نکرد. در این نگاه قانون گرایانه به جامعه نیز، مصدق، یک سروگردن از نزدیک ترین یاران خود افراشته تر بود. نمونه برجسته این چنین رفتاری، رفتار شرم آور مجلس در آزادی کشنده رزم آرا است.
به پیشنهاد شمس قنات آبادی در شانزدهم مرداد سال۱۳۳۱، طرح یک ماده ای به قید سه فوریت به تصویب مجلس رسید که «چون خیانت حاج علی رزم آرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است، بر فرض آن که قاتل او استاد خلیل تهماسبی باشد از نظر ملت بیگناه و تبرئه شده» می باشد. اما دریغا که چنین کاری نه تنها با اعتراض نمایندگان هوادار جبهه ملی روبرو نشد، بلکه حسیبی، شایگان، زیرک زاده، سنجابی و نریمان نیز زیر این لایحه را امضا کردند. این قانون را شاه بی درنگ، سه روز پس از تصویب، توشیح کرد! حزب توده نیز سیاست سکوت را در برابر آن در پیش گرفت! روشن است که نه رهبران جبهه ملی، نه حزب توده و نه شاه، در پی آمد رویدادهای سی تیر، آمادگی جبهه گیری آشکار دربرابر نیروهای تندروی مذهبی را نداشتند و هریک به انگیزه ای در سودای جلب ایشان بودند. استاد خلیل هم از زندان یک سر به دیدن مرشد خویش کاشانی رفت. آن عکس تاریخی که کاشانی دست بر سر او نهاده و گفته که «بیسوات، خیلی مردی»، از هزار نوشته گویا تراست. کاشانی، روز پس از آن، برای بهره برداری سیاسی، خلیل تهماسبی را به خانه مصدق فرستاد. و این جا است که تفاوت رفتار او با دیگر کوشندگان سیاسی هم پیمانش آشکار می گردد. نصرت الله خازنی که در آن هنگام رئیس دفتر مصدق بود، در باره آمدن خلیل تهماسبی به همراه دو نفر ناشناس به خانه مصدق می گوید که «به داورپناه [افسر نگهبان] گفتم فوری ردشان کند که بروند. بعد به دکترمصدق جریان را گفتم. ایشان گفت "بسیارکار خوبی کردید. من که اهل ترور نیستم، آدم کش نیستم." و از این که آقای کاشانی آن ها را فرستاده بود، عصبانی شد.»
******************************
ناتوانی و ناکامی های مصدق و جنبش پیرامون او نیز، ناتوانی و ناکامی های لیبرال دموکراسی ایران بود که در برابر مدرنیسم دولتگرای خودکامه، خانه نشین شد و فرصت آزموده شدن در چالش های اجتماعی و سیاسی را نیافت. گرفتاری دیدگاه آقای عمویی و هم فکران ایشان در این بوده و هست که ارزش فرایند تجدد رایزنانه ایران را در نیافته اند و همچنان در سودای شکلی از تجدد آمرانه دولت - محوراند. در چنین چشم اندازی، ماجراجویان سنت گرایی چونان سید ابوالقاسم کاشانی و پیرامونیانش که بر طبل توخالی «مبارزه با استعمار بریتانیا» می کوبیدند، نمایندگان «خورده بورژوازی انقلابی» ایران شدند و برآن ها که مانند مصدق از مُدارای سیاسی و تجدد رایزنانه سخن می راندند، مُهر سازشکاری و وابستگی به سیاست استعمار خورد. همین دیدگاه بود که درآستانه رویدادهای سال پنجاه و هفت هر کوشش اصلاح طلبانه ای را محکوم کرد و به پشتیبانی سینه چاکانه از آن رادیکال ترین جریان های مذهبی برخاست که فریادهای ضد امپریالیستی شان از حنجره دشمنی با تجدد بیرون می آمد. در همین فضای چیره بر فرهنگ سیاسی ایران و از جمله هم اندیشان آقای عمویی بود که بختیار، «نوکر بی اختیار» نام گرفت، اعدام ها و مصادره ها در لفافه ای انقلابی پیچیده شد و اشغال سفارت آمریکا، بزرگترین رویداد ضد استعماری پس از ملی شدن کانال سوئز خوانده شد.
امید من این بود که آقای عمویی که عمری را در مبارزه برای آرمان های عدالتخواهانه خویش گذرانده و سال های بسیاری از آن را در بند و زندان به سربرده اند، اینک با نگاه به تجربه انقلاب اسلامی، نگاهی نو به چالش سیاسی سد ساله گذشته ایران داشته باشند. افسوس که با خواندن متن سخنرانی ایشان دریافتم که نرود میخ آهنین در سنگ.
محمد امینی
سهشنبه ۷ آبان ۱٣٨۷ - ۲٨ اکتبر ۲۰۰٨
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ - ۲۳ نوامبر ۲۰۲۴
محمد امینی
|
|