Iranian Futurist 
Iranian Futurist
Ayandeh-Negar
Welcome To Future

Tomorow is built today
در باره ما
تماس با ما
خبرهای علمی
احزاب مدرن
هنر و ادبیات
ستون آزاد
محیط زیست
حقوق بشر
اخبار روز
صفحه‌ی نخست
آرشیو
اندیشمندان آینده‌نگر
تاریخ از دیدگاه نو
انسان گلوبال
دموکراسی دیجیتال
دانش نو
اقتصاد فراصنعتی
آینده‌نگری و سیاست
تکنولوژی
از سایت‌های دیگر


همزماني؛ راهنمائي براي خلاقيت و نوآوري در سازمان

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:
Facebook Twitter Google Yahoo Delicious بالاترین دنباله

[19 Nov 2011]   [ مسعود بينش - سيما مهذب حسينيان]

 


همزماني؛


(Synchronicity)


 


راهنمائي براي خلاقيت و نوآوري در سازمان


          مسعود بينش                                            سيما مهذب حسينيان                


  simamohazzab@gmail.com              masud.binesh@gmail.com


  



همزماني چيست؟

 

كارل گوستاو يونگ (1875– 1961) روانشناس مشهور سوئيسي، با بيماري سر و كار داشت كه كاملا منطق‌گرا بود. روزي نزد يونگ آمده بود و ماجراي سوسك طلايي را كه در خواب ديده بود تعريف مي‌كرد. در همين حال توجه يونگ به حشره‌اي جلب شد كه پشت پنجره در حال پرواز بود. يونگ پنجره را باز كرد و سوسك طلايي را گرفت و به آن بيمار نشان داد.


روزي يونگ با يكي از بيمارانش در جنگل قدم مي زد و بيمار، خواب خود را براي او تعريف مي كرد. او مي گفت روباهي را در خواب ديده بود كه از پله هاي خانه اش پائين مي آمد. در اين لحظه، روباهي ظاهر شد و چند دقيقه آرام با آنها مسير را طي كرد. گوئي او شريك اين موقعيت است.


 يونگ براي توجيه و تبيين اين پديده‌ها و پديده‌هاي مشابه آن به يك  منطق غيرعلت و معلولي متوسل شد و چنين حالتي را "همزماني" (synchronicity) نام نهاد. اصل همزماني به رويدادهايي اشاره مي‌كند كه بدون هيچگونه رابطه علت و معلولي، در يك زمان اتفاق مي‌افتد. البته بسياري از مردم از پديده همزماني با عناويني همچون شانس، اتفاق، تصادف، تفال، طالع‌بيني، غيب گويي، حادثه و نظاير آن ياد مي‌كنند؛ درحالي كه ما دائما درگير مسئله همزماني هستيم:


o       به كسي فكر مي‌كنيم و او به ما تلفن مي‌كند.


o       به مفهوم مرگ مي‌انديشيم و كسي از آشنايان ما مي‌ميرد.


o  وضع مالي خوبي نداريم اما پول از منابع مختلف و گاه غير منتظره مي‌رسد!


o  بيمار صعب‌العلاجي است كه هيچ پزشكي قادر به معالجه او نيست. ناگهان كسي را مي‌بيند و پزشكي را به او معرفي مي‌كند كه بيماريش را درمان مي‌كند.


o  بيكار هستيد يا ناراحت از كار و در حال استعفا، ناگهان شخصي را مي‌بينيد كه كار مناسبي را به شما پيشنهاد مي‌كند.


o  جاي پارك در خياباني شلوغ وجود ندارد اما ناگهان خودروئي نزديك شما بيرون مي‌آيد و شما مي‌توانيد پارك كنيد.


اين نوع مسائل آنقدر در زندگي روزمره ما به وقوع مي‌پيوندد كه به آن عادت كرده‌ايم و آنها را شانس يا تصادف مي‌ناميم، در حالي كه همه اين رخدادها طبق يك "الگو" به وقوع مي‌پيوندد كه روان خود ما خالق آن الگوهاست. همزماني يك اصل ارتباطي است بين درون و روان ما و يك رخداد بيروني، كه در آن  احساس مي‌كنيم چيزي در درون ما با واقعيت بيروني به هم گره مي‌خورد. اصل عليت هيچ گونه توضيح عقلاني براي اين حالت ندارد. وقتي تجربه يك "رخداد همزمان" را از سر مي‌گذرانيم، به جاي اين كه خود را ماهيت و هويتي مجزا و جدا افتاده در يك جهان بي‌انتها ببينيم، احساس مي‌كنيم در سطحي عميق و معنادار با ديگران و با جهان مرتبط هستيم.


مي‌توان گفت "همزماني" عبارت است از "تطابق معنادار" و غير علت و معلولي دو رخداد در درون و بيرون ما. بين جهان عيني و روح انساني تقارن زماني وجود دارد بدين معنا كه هر يك در لحظات شور و هيجان ويژه، ديگري را تاييد مي‌كند. به هنگام حالات رواني خاص مانند عشق، نفرت، همت، تمركز و آفرينندگي، روح مي‌تواند بر واقعيت بيروني تاثير گذارد و آن را تغيير دهد. به محض ايجاد خواست شديد دروني براي ديدن يا وقوع يك پديده يا رخداد، نمود بيروني آن پديده يا رخداد لباس ظهور به تن مي‌كند.


يونگ همزماني پديده‌ها را هشدار ناخودآگاه جمعي ما مي‌دانست. "ناخودآگاه جمعي" چيزي است كه در سير تكامل بشر، در روان او عناصري از ابتداي خلقت و زندگي جمعي نگاه داشته و ذخيره شده است. ناخودآگاه انسان، واقعه عيني را با وضعيت روان خود مربوط مي‌سازد به طوري كه رويدادي كه تصادفي به نظر مي‌رسد در حقيقت حادثه‌اي معنادار است. اين همان تاثير متقابل فكر و عمل يا ذهنيت و عينيت است.


همزماني به رخدادهايي اطلاق مي شود كه ناخودآگاه انسان آنها را جذب مي‌كند تا سطح خودآگاهي را بالاتر ببرد و چيزي بياموزد، يا اينكه روي مسئله يا مشكل رواني تاكيد كرده و آن را به سطح خودآگاهي برساند. با اين تفسير، هيچ رخدادي اساسا تصادفي و بي‌معنا نيست اما معني آن، گاه مستقيم و آشكار است و گاه رمزي و نمادين و نيازمند تفسير و تعمق. يونگ ارتباط بين دو واقعيت، يعني روان آدمي و جهان خارجي و تاثير آنها بر يكديگر را برآمده از "الگوهاي كهن"ي (archetypes) مي‌دانست كه به عنوان قالب‌ها و نمادها و الگوهايي در ناخودآگاه جمعي بشر وجود دارد. اين ناخودآگاه، بين همه انسان‌ها مشترك است و همه تجربيات و برخوردهاي بشر را در طول تاريخ دربردارد. وقتي انسان در وضعيت رواني ملتهبي قرار مي‌گيرد، ذهن، الگوي ناخودآگاه مربوط به آن مشكل را فعال مي‌كند و آن را به فرد نشان مي‌دهد. اين موضوع غالبا در خواب اتفاق مي‌افتد. ناخودآگاه، الگويي را براي همزماني ترسيم مي‌كند كه اكثرا آن را به صورت يك تصوير ذهني - مثلا در قالب رويايي در خواب - مي‌بينيم كه بعدها در دنياي واقعي آن را تجربه مي‌كنيم.  البته خود يونگ به دشوار بودن موضوع همزماني و تبيين آن اذعان داشت. او پس از سالها تحقيق در اين زمينه، در اواخر زندگي خود، يعني در سال 1955 با ابداع واژه "همزماني" درصدد برآمد پديده‌هايي مانند تله پاتي يا خواندن افكار ديگران را كه نمي‌توانست براساس نظريه‌هاي موجود يا فقط براساس عامل تصادف توجيه كند، مورد بررسي قرار دهد و ارتباطي معنادار بين رخدادهاي بيروني و دروني برقرار سازد. از ديدگاه او، همزماني اصل ارتباط غيرعلت و معلولي است. او همزماني را "تطابق معنادار" دو يا چند واقعه تعريف مي‌كند كه در آن، چيزي غير از احتمال يا شانس دخالت دارد. [1]


همزماني، از منظر فردي، مي‌تواند نوعي احساس اميد و شايستگي به خاطر بودن در "مكان و زمان مناسب" يا "همبستگي با يك كليت بزرگتر" را ايجاد كند. اين احساس انسان را در جهت درك اين پديده برمي‌انگيزاند. اصولا تفسير و تعبير اصل همزماني، داراي دو كيفيت يا جهت است: نگاه بيروني، نگاه دروني.


نگاه بيروني به پديده همزماني تحت عنوان "خوشبختي" يا به تعبير بهتر "تحصيل نعمت غيرمترقبه" يا "بروز حوادث شعف‌انگيز" شناخته مي‌شود. همين حوادث منجر به اكتشافاتي مانند پني‌سيلين، نيروي الكترومغناطيس و داروهاي درمان‌بخش ديابت شده است. حوادث شعف‌انگيز و وقايع خوشايند، از طريق ذكاوت و هوشمندي، به ذهن يا آمادگي ذهني برمي‌گردد. يك "ذهن آماده"، در برابر محيط و ايده‌هاي پيرامون خود نوعي فراخي دارد كه براحتي آنها را جذب مي كند و مايل است آنها را در معرض داوري ديگران قرار دهد.


وجه ديگر همزماني، علاوه بر حوادث خوشايند بيروني، وجه نمادين است كه به "معنا"ي رخداد توجه دارد. نمادها بين درون و بيرون پل مي‌زنند و آتش خلاقيت را شعله‌ور نگه مي‌دارند. نگاه دروني به همزماني بر معناداري رخدادهاي همزمان تاكيد دارد. چيزي كه در ذهن كسي است، به رخدادي بيروني مرتبط است، گرچه علت آن رخداد نباشد. رخدادهاي همزمان، در ظرف زمان به وقوع مي‌پيوندند و نسبت به وقايع "معمولي"، يك جايگاه متفاوت "هدايتي" دارند. همانگونه كه اصل عليت به محدوده زماني "گذشته تا حال" اشاره دارد، به نظر مي‌رسد، همزماني به محدوده زماني "حال تا آينده" مي‌پردازد.


تجزبه همزماني، البته اسرارآميز است؛ گويي "اشارتي است از خداوند" كه به ما بگويد در مسير درست قرار داريم. اين خيلي اميدواركننده و البته كاملا شخصي است[2]. در چنين موقعيت‌هايي شما احساس مي‌كنيد در حالتي قرار گرفته‌ايد كه تقريبا بدون "كوششي"، "كششي" شما را به مسيري مي‌برد و دست پنهاني به شما كمك مي‌كند و به جائي مي‌رويد كه بايد برويد.[3]


 


ارتباط "همزماني" و "خلاقيت"


خلاقيت را چنين تعريف كرده‌اند:


o       مواجه شدن هوشمندانه انسان با جهان.


o  فرآيند پديدآوردن و خلق چيزهاي جديد: اين البته فقط شامل هنرمندان نيست و دانشمندان، انديشمندان و پيشتازان فناوري‌هاي نوين را در برمي‌گيرد.


o  انجام چيزي براي اولين بار يا خلق دانش جديد: در ساحت فردي و سازماني


خلاقيت وقتي اتفاق مي‌افتد كه شخص در طول زمان، تغييري در يك حوزه پديد مي‌آورد. خلاقيت تنها به لايه و حوزه "بيروني" - مثل هنر يا دانش يا صنعت -  برنمي‌گردد بلكه به ابعاد و لايه‌هاي "دروني" نيز مربوط مي‌شود. قوه تخيل فرد خلاق مي‌تواند به جهان بيرون راه يابد. بر اثر برون فكني ميل و شوق شديد انساني در اشياء و پديده‌هاي موجود، اتفاقي غيرمنتظره و غير معمولي بوجود مي‌آيد. همزماني در "تغيير معنادار" نقش اساسي ايفا مي‌كند. همزماني، تعامل خلاق بين "خود" و "جهان" را تقويت مي‌كند.


برخي پژوهشگران در تحقيقات خود مدعي شده‌اند كه تعلق خاطر شديد به خلاقيت، منجر به همزماني مي‌شود.


ساختار تناقض نماي (paradoxical) جهان را مي‌توان با استفاده از ايده همزماني، توسط دو دايره به تصوير كشيد، كه هر يك شامل محتواي خاصي است: "ذهن من" و "جهان پيرامون".


 





  •           

                 دنياي بيرون دنياي درون


 


همزماني نه تنها غير علت و معلولي است بلكه فراساختاري نيز هست بدين معنا كه يك تجربه معنادار است كه از بهم ريختن و درهم شدن مقوله‌هاي دروني و بيروني بدست مي‌آيد. جدي گرفتن تطابق‌هاي معنادار، راهي است براي هشيار شدن نسبت به تغييرات خلاقانه. اين مقوله‌ها جهان را "شكل" مي‌دهند و مديريت كردن اين مقوله‌ها "شكل" را تغيير مي‌دهد. يك ادراك خلاقانه آن است كه همواره بخواهيم به تطابق‌ها اهميت بدهيم و در بافتن و ساختن طرح چيزها آن را بكار گيريم. بنابراين همزماني، در منطقه مرزي واقع مي‌شود.



 




مرز ظهور همزماني


 


منطقه مرزي همواره مبهم و خاص است و به نوعي دست نيافتني مي‌نمايد. حضور در آن هيجان نيرومندي را پديد مي‌آورد زيرا هيجان، انرژي را از الگوهاي عقلي جاافتاده بيرون مي‌كشد و به محتواي خلاق ناخودآگاه اجازه تراوش به ضمير آگاه را مي‌دهد.


همزماني، تناقض نما (پارادوكسيكال) است. مولفه‌اي است از ارتباط معنادار رخدادها در طول زمان. گويي رخدادهاي همزمان، بدون توجه به تاريخچه، همزمان در يك نقطه از زمان وجود دارند. همزماني، اهميت پارادوكس پيوستگي و ناپيوستگي زمان و بنابراين تغيير را بيشتر به رخ مي‌كشد. همزماني، در زمان اتفاق مي‌افتد اما ناپيوسته است. هشيار بودن به همزماني به معناي فراخي در برابر پارادوكس است. بجاي اين كه بخواهيم پارادوكس را از بين ببريم تا مطمئن شويم كه "كنترل" صورت مي‌گيرد، بايد پارادوكس را پذيرفت. معمولا انتظار آن است كه فرد (يا سازمان) و محيط بيروني مجزا باشند. مرز بين اين دو مقوله مجزا غالبا در معنا و دلالت ابهام دارد و بنابراين به عنوان يك منبع تعارض و تشويش به شمار مي‌آيد.[4] همزماني، نوعي "تعادل اضداد" است كه "وحدت" دنياي فناپذير من با دنياي فناناپذير غيرمن را فراهم مي‌آورد. يك بخش مهم از اصل همزماني، دامن زدن به اين تصور است كه در زندگي رخدادها جداي از ما نيستند. تجربه‌هاي همزمان به ما نشان مي‌دهد كه چه بسا محيط كاملا "بيگانه" و "ديگري" نباشد. ادراك و برداشت ما از محيط بر تصميمي كه مي‌گيريم تاثير دارد.


خلاقيت، مانند همزماني، پذيرنده پارادوكس‌هاست، يعني "هم اين هم آن" است.[5] به وحدت گرايش دارد. مي‌خواهد همه واقعيت‌ها را زير پوشش خود بگيرد و آنها را به هم مرتبط سازد. خلاقيت مانند همزماني، كل‌نگر، پيچيده و عميقا بامعناست. هر دو اميدآفرين هستند. بدون اميد چگونه ممكن است درصدد خلق چيزي با صرف انرژي و در طي زمان بود. هر دو، فروتني و تواضع را لازم دارند، يعني طالب حسي هستند كه نوعي سپاسگزاري و قدرداني از هستي است؛ هستي كه "همواره بزرگتر و پيچيده‌تر از كهكشان وجود ماست" و حس كنجكاوي ما را پيوسته برمي‌انگيزد. رفتار و سبك ذهني و عاطفي، فهم و درك و پذيرش تركيب غم و شادي، ذهنيت باز و خوش مشربي و شوخ طبعي، همه و همه پارادوكس‌هاي همزماني و خلاقيت را پشتيباني مي‌كند.


همزماني و خلاقيت، هر دو "هنري" است. يك هنرمند داراي حسي است از اتصال وجوه انساني ما با تماميت و كليت هستي. اين مقوله به عشق و تجربه و ارتباط و وحدت مربوط است. وقتي انسان درگير يك فرآيند خلاقانه است، جذب و اتصالي عميق نسبت به دنيا را حس مي‌كند. همزماني و خلاقيت، هر دو، آماده‌سازي و ارائه را با هم دارند. يك موسيقي‌دان جاز بايد هم "تئوري موسيقي" را بلد باشد، هم "دانش پيشين" داشته باشد و هم "صنعت اجرا" را بداند. فرد خلاق بايد دانش، مهارت و توانائي يادگيري و تجربه كردن در طي زمان را داشته باشد. اين امر مستلزم آن است كه ذهن خود را مانند يك كودك در برابر محيط بيروني باز كند. بنابراين جسم، ذهن و عاطفه در امر خلاقيت در تعامل هستند.


سازمان‌ها مي‌توانند خلاقيت را پشتيباني و تقويت كنند: مديريت خلاق تغيير و تغيير خلاق مديريت داشته باشند! بهره‌گيري از افكار و انديشه‌هاي كاركنان مستلزم آن است كه سازمان‌ها ضمن توجه به جسم افراد، محيطي آرام و ايمن و باز فراهم كنند تا در آن، تعامل افراد با يكديگر و با محيط بيروني ميسر و آسان باشد.


 


استفاده از اصل همزماني در مديريت


اولين جنبه اجرايي كه از همزماني براي مديريت قابل دريافت است توجه به پارادوكس نفي و اثبات است. همزماني، مانند فرآيند نوآوري عمل مي‌كند. هرچه شدت تضاد و تفاوت بيشتر باشد، گزينه‌ها و احتمالات مربوط به محدوده معناها و دلالت‌ها بيشتر مي‌شود. در مواردي همچون هوش مصنوعي، رهبري تيم‌هاي خود مديريتي، يادگيري سازماني، آشوب كنترل شده و مقوله رهبري، اين تركيب تناقض‌گونه ديده مي‌شود. در اين مسير، چيزها را آنچنان كه "هست" بايد ديد. پس آنچه كه "نيست" مي‌تواند منجر به ارائه ديدگاهي شود يا دست كم ذهن را آماده مواجهه با وقايعي نمايد كه انگار از "غيب" سر برمي‌آوردند ولي در واقع، بي‌واسطه و بي‌مقدمه از جائي وارد مي‌شوند كه چيزها هستند! بنابراين علاوه بر جنبه اثباتي، جنبه نفي را نيز بايد در نظر گرفت. اين كه يك پديده يا واقعيت يا امري "چه چيزي نيست" كمك مي‌كند به اين كه آن ‌"چه چيزي هست". مثلا اگر مي‌خواهيد تيم‌هاي خود مديريتي داشته باشيد، آنها را از بيرون هدايت كنيد! اگر درآمد مي‌خواهيد، نوعدوست باشيد! اگر كارهاي مادي مي‌خواهيد، جهت‌گيري معنوي را تشويق كنيد! اگر خواهان معنويت هستيد، قدر اين جهان را بدانيد!


دومين جنبه اجرائي براي مديريت كه از همزماني برگرفته مي‌شود، ارزش روايتگري (narrating) و داستان‌سرايي است. نقل داستان‌هاي زندگي با تاكيد بر "همزماني"، قدرت "خود" را به تصوير مي‌كشد. بازتاب دادن اين داستان‌ها يك عمل خلاقانه است. زيست نامه هر كس مجموعه‌اي است از فعاليت‌هاي خلاقانه خود. تابلوي زندگي هر كس، "كار هنري" خود اوست. مي‌توان گفت همزماني، روايتي است از پارادوكس‌هاي داستان زندگي هر يك از ما؛ تناقض‌هايي كه در ارتباط ذهن و عين، زمان‌بندي و بي‌زماني، درون و بيرون، جزء و كل وجود دارد. زندگي هر يك از ما يك "داستان" است و رخدادهاي همزمان باعث جلب شدن توجه ما به "ساختار داستان" مي‌شود.  اين تطابق‌هاي معنادار يگانه و منحصر به فرد، ما را پيوسته نسبت به زيبائي، نظم و ارتباط اجزاي داستان زندگي‌مان هشيار مي‌كند.


مديران تغيير در سازمان‌ها به دنبال "معنا" هستند. چه بسا بتوان اين معنا را در تطابق‌هاي غيرمنتظره اعضاي سازمان يافت. معناداري در يك محيط كاري، نه تنها انگيزه‌بخش است بلكه محور و مركز تدوين استراتژي و تفسير آن است. تطابق خلاقانه با محيط، اشاره و راهنمايي است براي "همزماني". آنچه ما مشاهده مي‌كنيم عمدتا توسط آنچه در جستجوي آن هستيم هدايت مي‌شود.[6]


روايت داستان‌هاي همزماني، حسي از پشتيباني و در نتيجه اميد را - كه مولفه ضروري براي صرف وقت و انرژي در فرآيند خلاقيت است - تقويت مي‌كند. طبق تعريف، همزماني يك تطابق معنادار است، بنابراين خلق محيطي كه از افراد حمايت مي‌كند مي‌تواند معناي كار را افزايش دهد. "مائده‌هاي همزماني" وقتي رخ مي‌دهد و به ما هديه مي‌شود كه ما خود در نزديكي "مرزهاي تغيير" باشيم يا "حالت ‌گذار" را تجربه كنيم. اين حالت گذار مي‌تواند با "غوطه‌وري در بحر تفكر" اتفاق افتد. شايد اختصاص محلي براي كاركنان كه در آن بتوانند استراحت كوتاهي داشته باشند يا اندكي فرصت فكر كردن بيابند، بتواند همزماني و خلاقيت را افزايش دهد. فعاليت‌هاي فرامرزي شامل مسافرت‌ها، بويژه با وسايل نقليه عمومي، نيز مي‌تواند فرصت و امكان مواجهه با ديگران را فراهم كند. بايد زمينه و امكان حضور كاركنان در كنفرانس‌ها يا حتي فضاهاي عمومي مانند كتابخانه‌ها يا موزه‌ها را فراهم كرد.


 


پي‌نوشت‌ها








1. يونگ در مورد رخ دادن يك واقعه، بجاي اين كه بپرسد "چرا چنين اتفاقي رخ داد" مي‌پرسد "به چه منظور اين اتفاق افتاد؟" اين نوع نگاه يونگ نزد انديشمندان فيزيك كوانتم كه در پي درك ارتباط‌هاي پرمعنا و فراتر از ارتباطات علت و معلولي هستند نيز وجود داشته است. نزديكي نگاه يونگ به ديدگاه انديشمندان فيزيك كوانتم، بي تاثير از دوستي و همكاري او با ولفگانگ پاولي (1958- 1900) فيزيكدان برنده جايزه نوبل نبود. نامه‌ها و مكاتبات بين اين دو در فاصله سال‌هاي 1932 تا 1958 كه در كتاب "اتم و الگوهاي كهن" جمع‌آوري شده نمايانگر اين واقعيت است.


2. به جنبه‌هاي سوءاستفاده از موضوع "همزماني" هم بايد واقف بود. اعتماد به نفس بيش از حد در خطرپذيري‌هاي احتمالي و حس حمايت شدن بي‌حد و حصر، مي‌تواند به گستاخي يا غرور بيانجامد. در زمينه‌هاي اجتماعي، سوءفهم و سوء برداشت و گاه سوء استفاده از موضوع "همزماني" را نيز نبايد از نظر دور داشت. تناقض نمايي و ابهام و دور از دسترس بودني كه در موضوع همزماني و تطابق معنادار جهان درون آدمي با جهان بيروني او وجود دارد به سهولت پاي "امر قدسي" را به ميان مي‌كشاند و از اين روزنه است كه هر كسي مي‌تواند از آن سوءاستفاده كند و مدعي اين ارتباط و انطباق باشد.


3. اين "كوشش" از جانب انسان و آن "كشش" از جانب مبدا هستي است. كوشش، دروني و كشش، بيروني است. اين دو با يكديگر رابطه دارند. اساسا كوشش و تلاش و سلوك آدمي است كه زمينه جذبه و كشش را فراهم مي‌آورد  و انسان را در مسيري قرار مي‌دهد كه او را به سمت هدف مي‌كشاند. تعبير "سالك مجذوب" در آموزه‌هاي عرفاني ما بدين معناست كه سلوك بر جذبه مقدم است و كوشش و سلوك مقدمه جذبه و كشش است:


چون زچاهي مي‌كني هر روز خاك


عاقبت اندر رسي در آب پاك


وقتي مرحله جذبه دررسد، از آن پس، راه، سالك را به مقصد مي‌برد. اين موقعيت "مجذوب سالك" است كه گاه در معدود افراد روشن بين نيز ديده مي‌شود. در اينجا كشش و جذبه سالك را با خود پيش مي‌برد و چاه ناكنده، آب لطف به آنها مي‌رسد:


گر رسد جذبه خدا، آب معين


چاه ناكنده بجوشد از زمين


گرچه عموم عارفان، عنايت و توجه و كشش الهي را شرط اصلي دست‌يابي به هدف مي‌دانند:


ذره‌اي سايه‌ي عنايت بهتر است


از هزاران كوشش طاعت پرست


***


به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه


كشش چو نبود از آن سو چه سود كوشيدن


***


تا كه از جانب معشوق نباشد كششي


كوشش عاشق بيچاره به جائي نرسد


اما در عين حال، توصيه آنها به عموم انسان‌ها اين است كه بايد با كوشش و رنج خود، به حفر چاه سلوك بپردازند:


كار مي‌كن تو به گوش آن مباش


اندك اندك خاك چه را مي‌تراش


هر كه رنجي ديد گنجي شد پديد


هر كه جدي كرد در جدي رسيد


و حتي توصيه اكيد مي‌كنند كه هيچگاه كوشش، يعني عامل دروني را نبايد فرو نهاد:


دوست دارد يار اين آشفتگي


كوشش بيهوده به از خفتگي


اندر اين راه مي‌تراش و مي‌خراش


تا دم آخر دمي غافل مباش


اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه در نگاه عارفان، در تعامل درون و بيرون، درون واجد اهميت بيشتري است. تغيير ابتدا در نفس و درون آدمي آغاز مي‌شود و سپس اين قصد و اراده و تغيير در بيرون منعكس و متجلي مي‌شود. جهان بيروني خانه‌اي است در برابر شهر دل آدمي. جهان ظرفي است در برابر رود درون آدمي. هر چه در ظرف هست در رود هست و هر چه در خانه است در شهر هست. درون، جهان بزرگ و بيرون، جهان كوچك است:


اين جهان خم است دل چون جوي آب


اين جهان حجره است دل شهر عجاب


چيست اندر خم كه اندر شهر نيست


چيست اندر خانه كه اندر شهر نيست


4. فرد سازماني و محيط كسب و كارش و نيز فرد اجتماعي و محيط پيرامونش يك "كليت يكپارچه" را تشكيل مي‌دهند كه در آن همه عوامل در تعامل با يكديگر هستند و نوعي "سيستم باز" را پديد مي آورند. اين همان نظريه "ميدان واحد" در فيزيك كوانتم است كه براساس آن همه چيز در يك ميدان يگانه و در توازن به هم مربوط است. كليت همه نيروها در ميدان سبب مي‌شود كه همه موجودات در لحظه‌اي مشخص پا به عرصه واقعيت بگذارند.


5. اين ديدگاه خلاقانه نيز نوعي ديدگاه كوانتمي است كه فرد را از در غلطيدن و گرفتارشدن در دام "تفكر دوگانه" سفيد يا سياه ديدن رخدادها و توسل به انواع تحليل‌هاي ساده‌انگارانه "يا اين يا آن" برحذر مي‌دارد. اساسا خلاقيت و نوآوري با پرسيدن پرسش‌هايي بروز مي‌كند كه فراتر از دوگانگي باشد و تفكر "هم اين و هم آن" را تشويق كند.


6. جوينده، همواره يابنده چيزي است كه ابتدا در درون خود مي‌جويد. قصد، عامل موثر و قدرتمندي است براي كمك به ما در خلق واقعيت و آينده‌اي كه در پي آن هستيم. اين همان ديدگاه فيزيك كوانتم است كه مي‌گويد مشاهدات، آنچه را كه در زاويه و زمان مشاهده اندازه‌گيري مي‌شود تحت تاثير قرار مي‌دهد و بدين ترتيب مشاهده‌گر - يا همان جوينده - در مسير يافتن واقعيت جايگاه مهمي مي يابد.


 


 .......................................... 



 


منابع


 


 1. Durant, R. (2002) Synchronicity: a post-structuralist guide to creativity and change. Journal of Organizational Change Management 15(5), 490–501. .


   


2. Jaworski, J. (1996). Synchronicity: the inner path of leadership. California: Berrett-Koehler


 


3. Main, R. (2007) Revelations of chance: synchronicity as spiritual experience.


New York: State University of New York.


 


 4. Main, R. (2004) The rupture of time: synchronicity and Jung's critique of modern Western culture. New York: Brunner-Routledge .


 


5. شولتر، دوان؛ شولتز، سيدني آلن. نظريه های شخصيت. ترجمه يحيی سيد محمدی. تهران: ويرايش، 1389


 


6. هريس، جرالد. هنر برنامه ريزي كوانتمي. ترجمه مسعود بينش و سيما مهذب. تهران: 1389.


مطلب‌های دیگر از همین نویسنده در سایت آینده‌نگری:


منبع:


بنیاد آینده‌نگری ایران



شنبه ۱ دی ۱۴۰۳ - ۲۱ دسامبر ۲۰۲۴

مسعود بينش - سيما مهذب حسينيان

+ همزماني؛ راهنمائي براي خلاقيت و نوآوري در سازمان  مسعود بينش - سيما مهذب حسينيان



info.ayandeh@gmail.com
©ayandeh.com 1995