نقد گلايههاي کيت هاموندز در مورد مديريت منابع انساني توسط روبين برکلي
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[13 Sep 2008]
[ مسعود بينش]
www.mgt.blogfa.com
در شماره پيش، سخنان و گلايههاي کيت هاموندز در مورد مديريت منابع انساني را منتشر کرديم. در اين شماره نقد و توضيح دکتر روبين برکلي از مدرسه مديريت و فناوري Lally را بر سخنان ايشان ميآوريم. اين مقاله در سال 2006 از سوي انجمن مديريت منابع انساني آمريکا (SHRM) در دسترس قرار گرفته است.
هاموندز در سخنراني خود توضيح داده است که چرا عملکرد منابع انساني، دستاوردهائي را در زمينه شريک استراتژيک شدن به بار نياورده است و چرا سازمانها و کارکنان آنها ارج و اجري براي کارهاي انجام شده توسط واحدهاي منابع انساني در سازمان خود قائل نيستند. هاموندز بر چهار نکته اصلي به عنوان شواهد و پشتيبانان حرفهاي گلايه آميز خود تاکيد کرده است:
1. متوليان منابع انساني شم کسب و کار ندارند. شکاف بزرگي بين توانائيهاي متوليان و هوش و ذکاوت کسب و کار که براي موفق عمل کردن به عنوان شريک استراتژيک سازمان نياز است وجود دارد. مسئوليت اصلي متوليان منابع انساني خدمت کردن به اهداف سازمان است بنابراين اگر آنها همه جنبههاي کسب و کار را درک نکنند نميتوانند به درستي بدين عنوان عمل نمايند.
2. متوليان منابع انساني، کارايي را به جاي ارزشها برگزيدهاند. واحدهاي منابع انساني وقت بسياري صرف گزارش کردن شاخصهاي کارايي مانند درصد آموزش کارکنان يا ميزان رضايت آنان ميکنند زيرا اندازهگيري آنها آسانتر از درک تاثير اين گونه فعاليتها بر سودهي سازمان است. در حالي که اين فعاليتها در خلا انجام نميشوند و بايد در متن سازمان ارزشي بيافرينند و به عملکرد شرکت کمک کنند. بنابراين آنها بايد به دنبال شاخصهايي مانند نرخ بازگشت سرمايه (ROI) باشند تا تاثير مالي اين گونه فعاليتها را بر موفقيت سازمان نشان دهند.
3. متوليان منابع انساني براي شما کار نميکنند، بدين معنا که با در پيش گرفتن رويکرد "يک نسخه براي همه" درصدد مديريت کارکنان بر ميآيند. بنابراين به جاي آنکه به عنوان حامي کارکنان عمل کنند، به ابزاري در دست مديريت ارشد سازمان تبديل ميشوند. عمل کردن يکسان در مورد همه منصفانه نيست. رويکرد توجه به نقش و تاثير افراد در سازمان، رويکرد نسخه نويسي يکسان را که سهم منحصر به فرد افراد را در موقعيتهاي سازمان ناديده ميگيرد، به چالش ميکشد. بنابراين نبايد براي مديريت کردن هزينهها، واحد منابع انساني به مدير مالي گزارش دهد زيرا شائبه ناديده گرفتن تفاوتهاي فردي پيش ميآيد.
4. تاثير متقابل منابع انساني و سازمان. به دلايل متعدد بيشتر سازمانها حاضر نيستند نقش استراتژيک منابع انساني را بفهمند يا آنها را توانمند سازند تا اين نقش را ايفا نمايند، حتي زماني که متوليان توانائي اين کار را دارند و براي انجام آن برنامهاي تدارک ديدهاند. بسياري از مديران عامل نيز دو راه بيشتر پيشرو نميبينند: يا گزينش رويکرد نرم در رويارويي با نيازها، تعهد و توسعه کارکنان و يا اتخاذ رويکرد سختتر يعني ترجيح و حاکميت علائق سازمان بر افراد. در حالي که کار، منحصر به اين دو روش نيست و طيف وسيعي است که بايد در آن، موازنه بين نيازهاي سازماني و نيازهاي کارکنان را پيدا نمود.
هاموندز در نتيجهگيري خود با مطرح کردن ارزش واحد منابع انساني در سازمانهايي نظير ياهو و کاردينال هلث، درباره عملکرد ليبي سارتين در ياهو ميگويد: او يک جايگاه (صندلي) استراتژيک در هيئت مديره (ميز) نداشت بلکه او خود، "ميز" را ايجاد کرده بود. به بيان ديگر، ميز به کار او ارزش نداده بود، کار او ارزش و شرافت شغل و ميز را ايجاد کرده بود.
برخي مانند ليندا گراتون دو دليل عمده براي عدم تاثيرگذاري متوليان منابع انساني بر سازمان ذکر کردهاند. اول اينکه استراتژيهاي کسب و کار بسرعت تغيير ميکند و متوليان و سيستمهاي منابع انساني به همان سرعت، تغييرات را همراهي نميکنند. دوم اينکه به دليل ناهماهنگي سيستمهاي منابع انساني و استراتژي شرکت، مديران ارشد بايد به جاي تمرکز آسان بر استراتژيها و نيازهاي سازمان در جايگاه نزديکتري نسبت به اصول و ارزشهاي کارکنان قرار گيرند. بنابراين اگر مديران ارشد بجاي اين که "کارهاي درست" را انجام دهند به فکر "سود" باشند ديگر توسط ارزشها به جلو رانده نمي شوند بلکه توسط ديگران هدايت ميشوند.
آخرين نکتهاي که هاموندز ميافزايد آن است که اگر سازمانها فعاليتها و جنبههاي اداري مديريت منابع انساني را برون سپاري کنند، متوليان منابع انساني مجهز و مهيا نيستند تا آنچه را که مانده است مديريت کنند؛ يعني ارزش آفريني و داشتن سهم در سود و اهداف استراتژيک سازمان.
نقد سخنان هاموندز
در زمينه انتقادهاي مطرح شده توسط هاموندز چند نکته قابل بحث است:
1. از چه کسي واقعا بايد گلهگزاري کرد؟
يکي از انتقادهاي اصلي هاموندز به اين نکته بود که متوليان منابع انساني قادر نيستند سهمي در سوددهي سازمان داشته باشند. در اينجا روشن نيست که آيا ابتدا متوليان منابع انساني توسط مديريت ارشد سازمان ناديده گرفته شدهاند يا فقدان مهارتهاي متوليان منابع انساني باعث اين کار شده است. مطمئنا اگر تمامي مديران ارشد سازمانها ميخواستند که کسي برنامهاي براي حفظ روحيه سازماني داشته باشد، متوليان منابع انساني نبايد شماتت ميشدند که انگيزهاي براي ارتقاء مهارت خود و دستيابي به نقش استراتژيک در شرکت نداشتهاند. البته اين امر مسئوليت و وظيفه متوليان منابع انساني را در تلاش براي درک بهتر مديريت استراتژيک، تجزيه و تحليلهاي مالي و نيازهاي مشتري رفع نميکند. به هر حال، به جاي اين که لبه تيز انتقادها تنها به متوليان منابع انساني برگردد بايد اين گله گزاري به تمامي سازمان تعميم داده شود.
2. تاثير ناديده گرفتن منابع انساني بر جذب و نگهداري استعدادهاي شايسته
هاموندز اشاره کرده است که دانش آموختگان خوب و زبده MBA براي كار، جذب واحدهاي منابع انساني نميشوند. البته معلوم است که اگر منابع انساني در سازمان ناديده گرفته شود اين واقعيت تاکيد ميشود که مسير شغلي منابع انساني بن بست است. حتي اگر اين دانش آموختگان هرگز در واحدهاي منابع انساني کار نکنند، در برنامه آموزشي MBA که رهبران آينده را تربيت ميکند، آنان ياد ميگيرند که رفتارها و مديريت منابع انساني چگونه ميتواند به موفقيت سازمان کمک کند. تعاملات انساني ساختاري است که حوزههاي عملياتي در آن وجود دارند و زنده ميمانند. اما اجتماعي بودن سازمانها، برنامه دوره هاي MBA را به آن سمت سوق داده که دانشآموختگان آن با اين چالش روبرو ميشوند که کارکنان در برابر واحدهاي وظيفهاي سازمان کمرنگ هستند. به تعبير زيباي اسکات آدامز، خطاب به يک دانشآموخته MBA : خوب، شما يک رهبر کاملا شايسته هستيد زيرا ...... رياضيات شما خوب است!
3. چرا از گذشته تا به حال، متوليان منابع انساني مهارتهاي کسب و کار نداشتهاند؟
تا اين اواخر، بيشتر موقعيتهاي شغلي منابع انساني را روانشناسان صنعتي / سازماني و کارشناسان روابط کار صنعتي اشغال ميکردند که تمايل داشته اند با افراد سرو کار داشته باشند اما هيچگونه شم کسب و کار نداشتند و از عدد و رقم (رياضي) ميترسيدند. تنها حوزه و روابط کار صنعتي کمي با حال و هواي کسب و کار نزديک بود، گرچه آموزشهاي اين رشته نيز عمدتا بر مديريت روابط کار متمرکز بود و نه از منظر مديريت يا سازمان. تا اين گونه برنامه ها بر کم توجهي نسبت به درک کسب و کار و فرآيندهاي سازماني استوار است، منابع انساني به عنوان يک وظيفه و کارکرد در حاشيه باقي خواهد ماند.
4. ضرورت وجود شاخصهاي اندازهگيري عملکرد در مورد فعاليتها و عملکرد منابع انساني
بيشتر تحقيقات منابع انساني، امروزه بر برقرارسازي پيوند بين عمليات منابع انساني و عملکرد شرکت متمرکز است. متوليان منابع انساني بايد به اين تحقيقات روي آورند زيرا آنها بطور روزمره با اين موضوع درگير هستند.
5. واحد منابع انساني به عنوان پيام آور يا منبع پيام
انتقاد ديگر هاموندز آن است که واحدهاي منابع انساني نقش "آدم بد" را بازي ميکنند و خود را قرباني حفظ اتحاد و اتفاق سازمان و به جان خريدن نقائص ميسازند. اگر کسي اين را بشنود گمان ميبرد که متوليان منابع انساني خود چنين تصميمي گرفتهاند در حالي که مديريت ارشد سازمان چنين ميخواهد و او تنها پيامرسان مديريت ارشد است. متوليان منابع انساني بر اتحاد و يکپارچگي تمرکز ميکنند نه بدين دليل که نقش يکپارچگي در محيط متنوع کار را باور دارند بلکه براي حفاظت از سود مالي اين کار را ميکنند.
6. پيچيدگي حفظ موقعيت با استراتژيهاي دگرگون شونده
سرعت زياد تغيير ات استراتژي کسب و کار باعث شده تا کار واحدهاي منابع انساني براي حفظ موقعيت و هماهنگي با آن تغييرات دشوار باشد. به عنوان مثال، تغيير سريع سيستمهاي مديريت عملکرد چنين است. بنابراين چون ما همواره نميتوانيم به دليل شرايط خارج از کنترل واحدهاي منابع انساني از منظر استراتژيک عمل کنيم، بسيار مهم است که از جايگاه اصول و ارزشهاي کارکنان عمل نمائيم. توجه به عملکردهاي کسب و کار در چند سال اخير نشان ميدهد که اصول، اخلاق و ارزشها، به قيمت توجه به کاهش هزينهها و کسب سود، از در رانده شدهاند. آيا متوليان منابع انساني بايد براي اين کار سرزنش شوند؟ به نظر ميرسد بايد از سازمانها گله کرد. مديران ارشد ابتدا بايد به خود نگاه کنند قبل از اين که تمامي گلايهها را بر "سپر بلاي سازماني" يعني واحد منابع انساني بار کنند.
نتيجهگيري
حقايق بسياري در سخنان هاموندز وجود دارد : متوليان منابع انساني نياز به شم و مهارتهاي کسب و کار دارند، شاخصهاي عملکرد براي عمليات منابع انساني حياتي است، بايد موازنهاي بين توجه به کارکنان و توجه به سود سازماني وجود داشته باشد. اما آنچه درباره اين سخنان دشوار است آن است که هيجان کساني را که قبلا سوداي مخالفت با واحد يا کارکرد منابع انساني را در سر داشتهاند بر ميانگيزد و مستمسکي بدست آنان ميدهد. آنان اينگونه فکر ميکنند که هاموندز همه مسئوليتها را بر گردن واحد منابع انساني انداخته و کمترين توجه و تمرکزي بر سازماني که آنها را استخدام کرده نداشته است. محتواي اين سخنان را تنها نبايد به گله گزاري محدود کرد بلکه بيشتر ناظر بر آن است که همه قسمتهاي سازمان چگونه ميتوانند کمک کنند تا نقش مهم منابع انساني در سازمان و ارتباط آن با استراتژي کلي سازماني درک شود. تا زماني که بين مديريت ارشد و واحدهاي منابع انساني ارتباط خصمانه وجود دارد، هيچ يک از دو طرف انگيزهاي براي تغيير اين منظر نخواهند داشت.
منبع:
Robyn A. Berkley; Teaching Guide for " Why We Hate HR"; SHRM; 2006.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
شنبه ۱ دی ۱۴۰۳ - ۲۱ دسامبر ۲۰۲۴
مسعود بينش
|
|