مترجم: پريسا شبانى
كيفيت و كميت آنچه با نگاه به تعريفهاى مختلف جامعهى اطلاعاتى محرز مىشود اين است كه تعريفهاى يادشده يا فاقد دقت كافىاند يا فاقد كمال و يا فاقد هر دو. اين تعريفها اعم از اينكه فنى، اقتصادى، اشتغالى، فضايى يا فرهنگى باشند، مفهوم بسيار مشكلآفرينى از ساختار و معيارهاى جامعهى اطلاعاتى را در اختيار ما قرار مىدهند. آگاهبودن از اين مشكلات ضرورى است. عبارت «جامعهى اطلاعاتى» به عنوان يك ابزار يادآورى در كشف ويژگىهاى جهان معاصر مىتواند مفيد باشد، اما خود اين عبارت فاقد دقت كافى براى تعريفشدن است. بنابراين، در اين كتاب اگرچه اصطلاح يادشده گاه به كار رفته و پذيرفتهايم كه اطلاعات نقشى اساسى در عصر حاضر دارد، اما سناريوهاى جامعهى اطلاعاتى را به ديدهى ترديد نگريستهايم و در اين ديدگاه كه اطلاعات ويژگى اصلى دوران ما است، شك كرده ايم. اما فعلاً مىخواهيم به برخى از ديگر مشكلات موجود در متون جامعهى اطلاعاتى بپردازيم. مشكل اول كه قبلاً هم به آن اشاره شد، مسئلهى كميّت در مقابل كيفيت است. گفتيم كه روشهاى كمى از شناسايى فعاليتهاى اطلاعاتى راهبردىتر از فعاليتهاى روزمره و سطح پايين باز مىمانند و اينكه اينگونه يك دستكردن ها گمراهكننده است. اينجا مىخواهيم بحث كميت/كيفيت را بار ديگر در چارچوب اين پرسش طرح كنيم كه آيا جامعهى اطلاعاتى نشانگر گسستگى و فاصله با انواع قبلى جامعه محسوب مىشود يا خير. بيشترِ تعريفهاى جامعهى اطلاعاتى نوعى شاخص كمّى در اختيار ما قرار مىدهند (تعداد كارگران يقهسفيد يا درصد درآمد ناخالص ملى كه صرف اطلاعات مىشود و نظاير اينها) و فرض مىكنند كه در نقطهاى نامعلوم وقتى كه اين شاخص از حدى گذشت، وارد جامعهى اطلاعاتى خواهيم شد. اما باز هم هيچ دليلى براى اينكه صرفاً به واسطهى مشاهدهى مقادير بيشتر جريان يا ذخيرهى اطلاعات جامعه را به نامى نو بخوانيم، وجود ندارد. اگر تنها مقادير بيشترى از همان چيزهاى قبلى وجود داشته باشد، چطور مىتوان ادعا كرد كه چيزى در اساس نو پديد آمده است. ولى در مقابل، ممكن است بتوان نوعى جامعهى نوين را ترسيم كرد كه در آن يافتن اطلاعاتى با نظم و كاركردى كيفيتاً متفاوت امكانپذير باشد. علاوه بر اين، چنين كارى حتى مستلزم كشف اينكه اكثريت نيروى كار در بخش اطلاعات شاغلاند يا اينكه اقتصاد يك ميزان معين ثروت را در فعاليتهاى اطلاعاتى خلق مىكند، هم نيست. براى مثال، مىتوان بهطور فرضى نوعى جامعهى اطلاعاتى را تصور كرد كه در آن تعداد اندكى «متخصص اطلاعات» از قدرتى تعيينكننده برخوردارند. كافى است به آثار علمى تخيلى اچ. جى. ولز (1866-1946) نگاهى بيندازيم تا بتوانيم جامعهاى را تصور كنيم كه نخبگان دانشور بر آن حكم مىرانند و اكثريت جمعيت كه مازاد نيروى انسانى را در اقتصاد تشكيل مىدهند، محكوم به بيكارى انگلوارند. چنين جامعهاى بر مبناى شاخصهاى كيفى، مثلاً الگوهاى اشتغال، يك جامعهى اطلاعاتى محسوب نمىشود اما به خاطر نقش برتر اطلاعات و دانش در ساختار قدرت و سمتگيرى تحولات اجتماعى احساس مىشود كه مىتوان در اين مورد از عنوان «جامعهى اطلاعاتى» استفاده كرد. نكته اين است كه شاخصهاى كمّى (صرف وجود اطلاعات بيشتر) نشانگر هيچگونه گسستى با نظامهاى گذشته نيست؛ اما حداقل بهطور فرضى مى توان تغييرات كوچك اما تعيينكنندهى كيفى داشت كه نشانگر ناپيوستگى ميان دو نظام باشند. مگر تنها به اين خاطر كه امروزه تعداد خودروها از سال 1970 بيشتر است، مىتوان سخن از «جامعهى خودروها» راند؟! آنچه همهى مؤلفان مدافع جامعهى اطلاعاتى از «پساصنعتىگرايىِ» دانيل بل گرفته تا «شيوهى توسعهى اطلاعاتى» مانوئل كاستلز يا «شيوهى اطلاعرسانى» مارك پوستر سعى در تأكيد بر آن دارند، احراز تغييرات نظاممند است. آنچه بهويژه عجيب مىنمايد اين است كه بيشتر قائلان به جامعهى اطلاعاتى فرض مىكنند كه تغييرات كيفى را مىتوان تنها با محاسبهى ميزان اطلاعات در گردش يا تعداد شاغلان در مشاغل اطلاعاتى و نظاير اينها تعريف كرد. آنچه در برابر ما است اين باور است كه تغييرات كمّى (به نحوى نامشخص) خودبهخود باعث تغييرات كيفى نظام اجتماعى مىگردند. تئودور روزاك (1986) در نقد مضامين جامعهى اطلاعاتى نگاه جالبى به اين تناقض دارد. تحقيق او بر اهميت اطلاعات كيفيتاً متمايز متمركز است كه آن تفكيكهايى را هم كه همهى ما بهطور روزمره در مورد پديدههايى چون دادهها، دانش، تجربه و خردمندى قائل مىشويم، جزء آن در نظر گرفته است. البته اينها خود مفاهيم بسيار مبهم و لغزندهاى هستند. آنچه براى يك فرد كسب دانش محسوب مىشود (مثلاً گرفتن مدرك دانشگاهى) براى فرد ديگر ممكن است اطلاعات محسوب شود (مثلاً آگاهى از نمرهى قبولى). علىرغم ابهام، اين مفاهيم اجزاى اساسى در زندگى روزمرهى ما هستند. از نظر روزاك، كاركرد «فرقهى اطلاعاتگرايان» امروزه تخريب اينگونه تمايزات كيفى است كه در زندگى واقعى موضوعيت كامل دارند. اين عمل تخريب از طريق اصرار بر سرشت كمّى اطلاعات به مثابهى موضوع اندازهگيرى آمارى به انجام مىرسد. اما در دستيابى به محاسبهى ارزش اقتصادى صنايع اطلاعات يا سهم فعاليتهاى اطلاعاتى از درآمد ناخالص ملى يا نسبت درآمد ملى در مشاغل اطلاعاتى و نظاير اينها، ابعاد كيفى موضوع (اينكه آيا اطلاعات مورد بحث مفيد است يا اينكه آيا اين اطلاعات اصلاً حقيقت دارد يا خير) به فراموشى سپرده مىشود. از نظر نظريهپردازان اطلاعات، مهم اين نيست كه آنچه منتقل مىشود حقيقت عينى باشد يا قضاوت ارزشى يا كليشههاى سطحى يا آموزهى عميق و خردمندانه يا حقيقتى متعالى يا يك فحش ركيك (روزاك 1986، ص14). اين مسائل كيفى در همگنسازى اطلاعات و آمادهسازى آن براى پردازش كنار گذاشته مىشود. «اطلاعات به شاخصى صرفاً كمّى براى اندازهگيرى تبادلات ارتباطى بدل مىگردد.» (ص11) از نظر روزاك، شگفتآور است كه در ارتباط با اين شاخص كمّى اطلاعات ادعا مىكنند كه اطلاعات عميقاً حيات اجتماعى ما را متحول مىكند. با مخدوشكردن تفكيكهاى كيفى كه همواره در زندگى روزمره از آنها بهره مىگيريم، آمار دهانپركن و چشمگيرى توليد مىكنند و سپس ادعا مىشود كه اين روند، زندگى ما را بهطور كيفى متحول خواهد ساخت. به نظر روزاك، اين درواقع اسطورهسازى از وراجى در مورد «اطلاعات» است. از يك سو، «اطلاعات» را طورى تعريف كردهايم كه همهى ناهمگونىها پوشانده شود اما بعد كه همهى اين اطلاعاتِ بههمنامربوط را در يك ديگ واحد ريختيم، به جاى اذعان به اينكه آش بهدستآمده غيرقابلخوردن است، ادعا مىكنيم كه كيميا به دست آمده است. اين طرز استدلال تنها براى كسانى مفيد است كه مىخواهند افكار عمومى با تصور اينكه تحول مخالفتناپذير است، به آن تن دهند: اطلاعاتشان مزهى خنثاى بىخطرى را مىدهد؛ گويى انبوهى از حقايق انكارناپذير ساده و مفيد است. در اين نقاب معصوم، بهترين نقطهى آغاز براى برنامهى سياسى تكنوكراسى [فن سالارى] نهفته است؛ برنامهاى كه از قرار گرفتن هدفهاى خود در معرض ديد عموم مىهراسد. آخر كيست كه با اطلاعات مخالف باشد؟ (روزاك 1986، ص 19) روزاك به شدت اين طرز تفكر در مورد اطلاعات را به چالش مىكشد. نتيجهى رژيم مصرف آمار مربوط به همهگيرى رايانهها، ظرفيت پردازش دادهها در فنآورىهاى نو و پيدايش شبكههاى ديجيتال اين است كه افراد باور مىكنند كه اطلاعات قوت غالب نظام اجتماعى است. اين امر چنان متداول است كه فرد تطميع مىشود با نظريهپردازان جامعهى اطلاعاتى در مورد آغاز نوع جديدى از نظام اجتماعى موافق شود. اما تئودور روزاك در مخالفت با استدلال «از - كميتِ بيشتر - اطلاعات - به - كيفيتِ - جديد - جامعه»، يادآور مىشود كه باورهاى اساسى (ص91) كه شالودهى تمدنهإ؛ هستند، هيچ ربطى به اطلاعات ندارند. اصولى مثل اينكه: «همهى انسانها مساوى خلق شدهاند»، «به نفع كشورمه؛ چه درست، چه غلط»، «خودت زندگى كن و بگذار همه زندگى كنند»، «همه بندگان يك خداييم»، «با ديگران چنان كن كه بر خود مىپسندى» در جامعهى ما باورهايى محورى محسوب مىشوند. اما باور به اين عبارات قبل از دريافت اطلاعات رخ مىدهد. بحث روزاك اصلاً اين نيست كه «باورهاى اساسى» جامعه لزوماً صادقاند. (درواقع، برخى از اين باورها بسيار بدخيماند - مثلاً: «يهودى ها پولدارند»، «زنها سلطهپذيرند»، «سياهها ذاتاً ورزشكارند»...). آنچه او بر آن تأكيد دارد اين است باورها و دلمشغولىهاى لزوماً كيفى آنها بر رويكردهاى كمّى به اطلاعات مقدماند. چيزى كه بهويژه با آن مخالفت مىورزد اين است كه نظريه پردازان جامعه ى اطلاعاتى با نيت واردات قاچاقى اين مفهوم دروغين كه اطلاعات بيشتر جامعهى ما را دچار تحول بنيادى مىكند، اين تقدم و تأخر را وارونه مىنمايانند. اطلاعات چيست؟ با مردود شمردهشدن شاخصهاى آمارى توسط روزاك، به اين سمت هدايت مىشويم كه شايد بهتر باشد مهمترين ويژگى مشترك همهى تعريفهاى جامعهى اطلاعاتى را در نظر بگيريم. دليل اينكه به اينجا رسيديم عمدتاً طرفدارى او از رجوع به داورى كيفى در بحثهاى مربوط به اطلاعات است. روزاك پرسشهايى را طرح مىكند از اين دست كه: آيا اطلاعاتِ بيشتر ما را به شهروندان بهترى بدل مىكند؟ آيا وجود اطلاعات بيشتر لزوماً ما را به جامعهاى مطلعتر بدل كرده است؟ چه نوع اطلاعاتى در حال توليد و ذخيره شدناند و اين چه ارزشى براى جامعه بهطور عام دارد؟ چه نوع مشاغل در بخش اطلاعات روبهافزايشاند و چرا چنين است و چه هدفهايى از اين طريق برآورده مىشود؟ چيزى كه در اينجا مطرح شده اصرار بر بررسى معناى اطلاعات است. بىترديد، اين نگرشى معقول به موضوع است. هر چه باشد نخستين تعريفى كه از اطلاعات به ذهن خطور مىكند تعريف معناشناختى آن است: اطلاعات معنىدار است؛ داراى جوهر است؛ امر يا خبرى در مورد كسى يا چيزى است. اگر اين تعريف از اطلاعات را در كوشش خود براى تعريف جامعهى اطلاعاتى به كار بنديم، قاعدتاً بايد بحث دربارهى اين نوع ويژگىهاى اطلاعات باشد. در اين حالت، بناچار استدلال خود را به اين صورت بيان مىكرديم كه: اطلاعات در مورد اين نوع مسائل، در فلان زمينهها، آن روند اقتصادى و بهمان... سازندهى عصر جديدى است. اما دقيقاً همين نوع تعريف معقول و منطقى از اطلاعات است كه نظريهپردازان جامعهى اطلاعات از آن گريزاناند. چيزى كه وانهاده شده است، همين مفهوم برخوردارى اطلاعات از مضمون معناشناختى است. در تعريفهايى كه از جامعهى اطلاعاتى ديديم، اطلاعات به انحايى فاقد معنا تلقى مىشود؛ يعنى اينكه طيفى از انديشمندان در جستوجو براى شواهد كمّى رشد اطلاعات، آن را در همان چارچوبى ديدهاند كه كلود شانون و وارِن ويوِر (1949) «نظريهى اطلاعات» خود را در قالب آن تعريف كردهاند. در اين نظريه، تعريف خاصى به كار رفته است كه بهشدت با مفهوم معناشناختى اطلاعات در گفتار روزمره در تضاد است. از منظر اين نظريه، اطلاعات يك كميّت عددى است كه واحد اندازهگيرى آن «بيت»13 است. اين تعريف از اطلاعات بر احتمالات وقوع نمادها مبتنى است. تعريفى برگرفته از مهندسان ارتباطات و مفيد براى كار آنان، چه براى آنها ذخيرهسازى و انتقال اطلاعات است كه مهم است؛ تعريفى از اطلاعات كه در آن، كوچكترين واحد روشن/خاموش (آرى/نه، 1/0) است. با اين تعريف، مفهوم سركش اطلاعات را به انقياد رياضى مىكشند اما اين كار هزينههايى دارد. هزينهى آن حذف مسئلهى معنا و همراه با آن حذف پرسش از كيفيت است. اينها خود مسائلى سركش و رام نشدنى اما درعينحال حياتى و اساسىاند. وقتى بهطور روزمره اطلاعات را دريافت يا مبادله مىكنيم، اولين دغدغهى ما معنا و ارزش آن است: آيا اطلاعات دريافتى موضوعيت دارند؟ آيا دقيقاند؟ آيا پوچاند؟ آيا جالباند؟ كافى يا مفيدند؟ اما از منظر نظريهى اطلاعات كه شالودهى بسيارى از شاخصهاى انفجار اطلاعات محسوب مىشود، اين ابعاد ربطى به قضيه ندارند. در اينجا، اطلاعات مستقل از محتواى خود تعريف شده و به مثابهى يك عنصر فيزيكى در سطح ماده و انرژى نگريسته مىشود. يكى از شيفتگان برجستهى جامعهى اطلاعاتى گفته است: اطلاعات هست. لازم نيست دريافت شود تا موجوديت يابد. لازم نيست درك شود تا وجود داشته باشد. هيچ موجود آگاهى براى تفسير آن لازم نيست. لازم نيست معنا داشته باشد تا وجود داشته باشد. خودش وجود دارد. (استويِر 1990، ص 21؛ تأكيد از متن اصلى است) درواقع، در اين چارچوب دو پيام كه يكى دربردارندهى بار گرانى از معنا و ديگرى مطلقاً چرند است، مىتوانند يكسان تلقى شوند. به گفتهى روزاك «اطلاعاتدر اينجا به معنى هر آن چيزى است كه صرفنظر از محتواى معناشناختى، بتوان براى مخابره از طريق مجراى اتصالگيرنده و فرستنده به رمز در آورد (1986، ص 13). اين نگرش به ما امكان مىدهد اطلاعات را بشماريم، اما هزينهى اين عمل وانهادن معنا و كيفيت اطلاعات است. اين تعريف بيشتر با رويكردهاىفنآورانه و فضايى به جامعهى اطلاعاتى سازگار است. در اين رويكردها، كميتهاى ذخيره، پردازش و مخابرهشده گوياى نوع شاخص توليدشدهاند. در مقابل، شكل مشابهى از حذف معنا را در تعريفهاى اقتصادى نيز مىبينيم. اگرچه اينجا ديگر از واحد «بيت» استفاده نمىكنند، اما كيفيتهاى معناشناختى بههرحال از اطلاعات تخليه شده، مخرجمشترك قيمت جايگزين آن مىگردد (اَرو 1976). براى مهندس اطلاعات، تعداد نمادهاى آرى/خير و براى اقتصاددان، ارزش فروش اطلاعات مهمترين دغدغه است. اما با دورشدن اقتصاددانان از مفهوم اطلاعات و نزديكشدن آنان به اندازهگيرى آن، ناهمگونى سرشتى ناشى از گوناگونى معنا در اطلاعات گم مىشود. «كوشش براى نصب برچسب دلار بر چيزهايى مثل آموزشوپرورش، تحقيقات و هنر» (ماكلاپ 1980، ص23) ناگزير كيفيت معناشناختى اطلاعات را از آن مىزدايند. كنت بولدينگ در اواسط دههى 1960 گفته بود: مفهوم بيت... كاملاً از محتواى اطلاعات انتزاع مىيابد... و اگرچه اين براى مهندسان مخابرات بسيار مفيد است... ما نظريهپردازان نظامهاى اجتماعى به شاخصى نياز داريم كه اهميت اطلاعات را لحاظ كند و مثلاً بارم ارزشى كمترى به غيبت تلفنى دو نوجوان بدهد تا خط بحران ميان مسكو و واشنگتن (بولدينگ 1966). آيا عجيب نيست كه پاسخ اقتصاددانان به مسئلهى كيفيت كه جوهر اطلاعات است، رويكردى كمّى و مبتنى بر هزينه و قيمت و در بهترين حالت «نوعى حدس و گمان در مورد كيفيت» (همانجا) است. چيزى كه ماكلاپ آن را «قيمتگذارى بر آنچه ذىقيمت است» خوانده به معناى جايگزينى معناى اطلاعات با سنگ محك پول است. با اين كار، موفق مى شويم آمار چشمگيرى توليد كنيم اما در اين روند چيزى از دست رفته است؛ اينكه اطلاعات هميشه درباره ى موضوعى است. (معصومى 1987) سرانجام، اينكه اگرچه فرهنگ ماهيتاً با معنا و چراها و چگونگى كيفيت زندگى مردم سروكار دارد، در اين تمجيد پسامدرنيستى از خصلت خود ارجاع نمادها، نوعى همبستگى با نظريهى ارتباطى و رويكرد اقتصادى به اطلاعات مىبينيم كه شگفتانگيز است. در اينجا نيز همه شيفتهى فراوانى اطلاعات شدهاند؛ رشدى چنان چشمگير كه تماس آن را با معنا قطع كرده است. امروز نمادها همه جا هستند و دائماً در حال توليدند؛ آنچنان كه معناى آنها «فروپاشيده» و ديگر نشانگر هيچ چيز نيستند. جالبتر اينكه نظريهپردازان جامعهى اطلاعاتى كه معنا را به خاطر توليد شاخصهاى كمّى رشد از اطلاعات زدودهاند، نتيجه مىگيرند كه افزايش ارزش اقتصادى، ميزان توليد يا صرفاً تعداد نمادهاى آويخته در اطراف ما چنان است كه جامعه حتماً بايد شاهد تحولات معنادار عميق باشد. ما اطلاعات را به شكل غيراجتماعى ارزيابى مىكنيم - كه خودبه خود وجود دارد - ولى بايد خود را با پسامدهاى اجتماعى آن هم سازگار كنيم. اين وضعيت نامطلوب اما آشنا براى جامعهشناسان است كه دائماً با ادعاهايى روبهرو مىشوند مبنى بر اينكه پديده ها (به خصوص علم و فنآورى) در پيدايش و پرورش خود هيچ ربطى به جامعه ندارند، اما در دل خود حاصل پيامدهاى جامعهشناختى عظيماند. اين طرز فكر از تحليل تحول اجتماعى عاجز است. (وولگار 1985). بىترديد، اندازهگرفتن گسترش اطلاعات بهطور عام از جهاتى مفيد است، اما بهيقين براى توجيه اينكه در نتيجهى اين گسترش، جامعه دراساس متحول شده است، كفايت نمىكند. براى هرگونه درك صادق از معناى جامعهى اطلاعاتى و اينكه چقدر با ديگر نظامهاى اجتماعى متفاوت - شبيه - است، مطمئناً بايد معنا و كيفيت اطلاعات را بررسى كنيم. چه نوع اطلاعاتى افزون شده است؟ چه كسى اين اطلاعات را خلق كرده است؟ مقصود او چه بوده است؟ اين كار چه پيامدهايى داشته است؟ همانطور كه خواهيم ديد، مؤلفانى كه اين پرسشها را به عنوان نقطهى آغاز تحقيق خود انتخاب مىكنند و مسئلهى معنا و كيفيت اطلاعات را در ميان راه فراموش نمىكنند، در مقايسه با كسانى كه به شاخصهاى غيرمعنايى و كمّى مىپردازند، به برداشتهاى بسيار متفاوتى مىرسند. دستهى نخست در گذار موعود به دروازهى طلايى عصر نوين ترديد مىكنند. بديهى است كه آنان هم مىپذيرند كه امروزه اطلاعات بيشتر است، اما چون حاضر نيستند اين مسئله را از بستر خود جدا كنند (چون هميشه مىپرسند كدام اطلاعات؟) حاضر نيستند بپذيرند كه توليد اطلاعات باعث گذار به جامعهى اطلاعاتى شده است. دانش نظرى يك نظر ديگر هم هست كه مىتواند مدعى وجود جامعهى اطلاعاتى باشد، بىاينكه به محتواى اطلاعات بهوجودآمده توجهى داشته باشد. از اين گذشته، اينكه تفكر مزبور حتى قائل به ضرورت شاخصهاى كمىرشد اشتغال يا اقتصاد هم نيست؛ زيرا قضيه را در قالب نوعى تحول كيفى در مورد چگونگى كاربرد اطلاعات مىبيند. در اينجا، تعريف جامعهى اطلاعاتى عبارت است از جامعهاى كه در آن دانش نظرى منزلت برترى را كه پيش از اين فاقد آن بود، به دست آورده باشد. مضمونى كه انديشمندان بسيار ناهمفكر را در اين مورد متحد مىسازد اين است كه در اين جامعهى اطلاعاتى امور به انحايى نظم و آرايش مىيابند كه در آن نظريه اولويت مىيابد. (ممكن است در اين مورد عنوان «جامعهى دانشمحور»14 انتخاب بهتر باشد چون دانش معناى بسيار عميقترى از تراكم بيتهاىاطلاعات دارد.) اگرچه در نظريههاى مربوط به جامعهىاطلاعاتى بحث اولويت دانش نظرى مورد توجه چندانى قرار نگرفته است، به مثابهى خصلت مميزهى زندگى معاصر بسيار درخور ستايش است. در اين كتاب، بارها به اين بحث بازگشتهايم، بنابراين در اينجا تنها اندكى در مورد آن خواهيم گفت. منظور از دانش نظرى آن چيزى است كه انتزاعى، قابلتعميم و به نحوى رسانهاى بهرمزدرآمده باشد. دانش نظرى انتزاعى است چون مستقيماً در يك موقعيت خاص قابلكاربرد نيست. تعميمپذير است چون معنادارى آن فراتر از هر موقعيت مشخص دوام مىآورد، و دانش نظرى در رسانهاى چون كتاب، مقاله، تلويزيون يا يك درس دانشگاهى ارائه مىشود. مىتوان استدلال كرد كه دانش نظرى در مقايسه با عصرهاى پيشين كه در آنها دانش كاربردى و موردى منزلت برتر را اشغال مىكردند، نقشى كليدى در جامعهى معاصر پيدا كرده است. اگر براى مثال به سازندگان انقلاب صنعتى نگاه كنيم، روشن است كه به قول دانيل بل (1973) اينها «ماشينبازهاى ماهرى» بودند كه «نسبت به علم و قوانين بنيادينى كه در ريشهى تحقيقات آنها قرار داشت، احساس بىتفاوتى مىكردند» (ص20). اختراع كورهى انفجارى توسط آبراهام داربى15، اختراع لوكوموتيو توسط جورج استفنسون16، اختراع ماشين بخار توسط جيمز وات17، نوآورىهاى مهندسى ماتيو بولتون18 و شمار ديگرى از اختراعاتى كه بين 1750 تا 1850 رخ دادند، همگى حاصل كار كارآفرينانى بود كه ايستاده كار مىكردند؛ افرادى كه راهحلهايى عملى براى مشكلات عملى پيدا كردند. با وجود اينكه تا پايان قرن نوزدهم ديگر صنعت تحتتأثير فنآورىهاى مبتنى بر علوم شكل مىگرفت، همچنان تا همين يك قرن پيش: تجربه، آزمون، تبحر، شعور عمومى تربيتشده و در مطلوبترين حالات انتشار نظاممند دانش در مورد بهترين روشها و فنون موجود همچنان بر حيطههاى وسيعى از حيات انسانى حكم مىراند. وضع در زراعت، ساختمانسازى و پزشكى و درحقيقت در دامنهى وسيعى از فعاليتهايى كه نيازها و خواستههاى انسان را تأمين مىكردند، چنين بود (هابسبام 1994، ص 525). برعكس، امروزه در حيطههاى علوم و فنآورى بهوضوح نقطهى آغاز ابداعات اصولِ اثباتشدهاند (هر چند كه ممكن است تنها اقليتى از متخصصان اين اصول را درك كنند). اين اصول نظرى مكتوب مثلاً نقطهى آغاز پيشرفتهاى ژنتيكى طرح ژنوم انسانى و فيزيك و رياضيات بهپادارندهى فنآورى اطلاعات و ارتباطات و نرمافزارهاى مربوطهاند. حيطههايى چنان واگرا و گوناگون چون هوافضا، پلاستيك، پزشكى و داروسازى همگى نمونههايى از ورطههايىاند كه در آن دانش نظرى در زندگى امروزين امرى بنيادين تلقى مىشود. نبايد تصور كرد كه سلطهى دانش نظرى به پيشرفتهترين ابداعات علمى محدود است. درواقع، تقريباً نمىتوان به هيچ كاربردى از فنآورى فكر كرد كه نظريه در آن پيشنياز پيشرفت نباشد. براى مثال، تعمير جادهها، خانهسازى، دفع فاضلاب و توليد خودرو هر يك اصول نظرى مقاومت مصالح، قوانين سازه، سمشناسى، مصرف انرژى و دامنهى وسيعى از ديگر اصول را پيشفرض مىگيرند. اين دانش در كتابهاى علمى رسميت مىيابد و بهويژه از طريق فرآيند آموزش منتقل مىشود. به واسطهى تخصصىشدن علوم، همهى اينها بدان معنا است كه بيشتر مردم از دانش نظرى خارج از رشتهى تحصيلى خود كاملاً بىاطلاعاند. علىرغم اين، امروزه هيچكس از اهميت عميق نظريه در فنآورىهاى روزمرهاى چون فرِ موجپز [مايكرووِيو]، پخش صوت ديسك فشرده و ساعتهاى ديجيتال بىاطلاع نيست. البته نادرست نيست كه معمار، مهندس آب و مكانيك را افرادى عملكننده تصور كنيم. آنها بهيقين چنيناند. اما نبايد فراموش كنيم كه همين عملكنندهها هم دانش نظرى را آموخته و آن را در كار عملى خود ادغام كردهاند. (از اين گذشته، اغلب فنآورىهاى هوشمندى براى كنترل كيفيت، اندازهگيرى و طراحى با استفاده از دانش نظرى به وجود آمده است كه مكمل اينگونه كارها است). سلطهى دانش نظرى امروزه از حيطهى علوم و فنآورى فراتر رفته است. براى مثال، اگر سياست را در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه چه ميزان عظيمى دانش نظرى در مركز سياستگذارىها و اختلافنظرها قرار دارد. سياست اصلاً «هنر امكانپذيرىها» است و ناگزير بايد بتواند در مقابل شرايط خاص واكنش نشان دهد. اما به هر سو كه بنگريم، چه حمل و نقل، چه محيط زيست و چه اقتصاد، نقش محورى نظريه مشهود است. (مدلهاى تحليل هزينه - صرفه، مفاهيم پايدارى محيط زيست، تزهاى مربوط به رابطهى تورم و اشتغال). در همهى اين حيطهها، معيارهاى تعيينكننده دانش نظرى (انتزاع، تعميمپذيرى و بهرمزدرآمدگى) برآورده مىشوند. اين دانش نظرى ممكن است فاقد ويژگىهاى قانون مانند فيزيك اتمى يا بيوشيمى باشد، اما بر روى پايهى مشابهى عمل مىكند. نمىتوان منكر شد كه به ميزان بسيار زيادى در زندگى معاصر انسان رسوخ كرده است. حتى مىتوان ادعا كرد كه دانش نظرى در همهى جنبههاى زندگى معاصر راه يافته است. براى نمونه، نيكو استر (1994) معتقد است دانش نظرى در همهى كارهاى انسان نقشى محورى دارد، خواه در طراحى داخلى خانهها خواه در تصميمگيرى در مورد يك رژيم غذايى به منظور حفظ سلامتى. اين همان مفهومى است كه گيدنز19 آن را «تجددگرايى واكنشى» مىخواند. از نظر وى، دوران ما دوران افزايش تأمل در خويش و جامعه به عنوان مبنايى براى ايجاد راههاى زيستن است. اگر راست باشد كه بهطور فزايندهاى دنيايى كه در آن زندگى مىكنيم را خود ما بر اساس تفكر و تصميمسازى مبتنى بر ارزيابى ريسكها مىسازيم (برخلاف گذشته كه الزامات طبيعى يا سنت نقش اصلى را در ساختن دنياى ما داشتند)، پس مىتوان نتيجه گرفت كه امروزه در اين تأمل آگاهانه وزن قابلملاحظه اى را دانش نظرى حمل مىكند. براى نمونه، مردم در جامعههاى پيشرفته با پيشگيرى از باردارى، نرخ بارورى، مرگومير كودكان و الگوهاى عام جمعيتشناسى (اينكه جمعيت كشورهاى پيشرفتهرو به پيرى دارند، يا اينكه رشد جمعيت بهطور عمده در نيمكرهى جنوبى رخ مىدهد) آشنا هستند. اين دانستهها نظرى محسوب مىشوند، زيرا انتزاعى و قابلتعميماند، توسط متخصصان جمعآورى و از طريق انواع رسانهها منتشر مىشوند. اين دانستههاى نظرى هيچ كاربرد بلافاصلهاى ندارند، اما بىترديد هم بر سياستگذارى اجتماعى اثر مىگذارند و هم بر برنامهريزىهاى فردى اشخاص (از برنامهريزى بازنشستگى گرفته تا زمان مناسب براى بچهدارشدن). از اين منظر است كه دانش نظرى به خصلت تعريف كنندهى جهان ما بدل گشته است. تصور اينكه دانش نظرى چگونه مىتواند اندازه گرفته شود، دشوار است. عدمكفايت راههاى تخمين مثل رشد تعداد دانشآموختگان يا مجلات علمى تخصصى در اين مورد روشن است. على رغم اين، دانش نظرى را مىتوان به عنوان ويژگى تعيينكنندهى جامعهى اطلاعاتى در نظر گرفت زيرا حضور آن در انجام امور زندگى قطعى است و زندگى ما از اين نظر با شيوهى زندگى نياكانمان كه به مكانى ثابت، فقدان نسبى آگاهى و تسليم در برابر نيروهاى طبيعت محدود بودند، متفاوت است. همانطور كه گفتيم، نظريهپردازان جامعهى اطلاعاتى توجه چندانى به بحث دانش نظرى نكردهاند. براى آنها پديدههاى فنى، اقتصادى، و شغلى كه بىاينكه پيوند محكمى با نظريه داشته باشند اندازهپذيرترند، جذابيت بيشترى دارند. از اين گذشته، مشكل بتوان استدلال كرد كه سلطهى دانش نظرى منحصر به دهههاى اخير است. قانعكنندهتر اين است كه آن را حاصل يك فرآيند گرايشى در دل خود مدرنيته بخوانيم كه به طور ويژه در نيمهى دوم قرن بيستم شتاب گرفته و به آن چيزى انجاميده است كه گيدنز آن را «مدرنيتهى عالى20» مىنامد. نتيجهگيرى در اين گفتار، اعتبار مفهوم جامعهى اطلاعاتى را مورد ترديد قرار دادهايم. مسئله اين است كه از يك سو با انواع معيارهايى روبهروييم كه مدعى اندازهگيرى ظهور جامعهى اطلاعاتىاند. در گفتارهاى بعدى [فصلهاى بعدى كتاب نويسنده] به بررسى آثار متفكرانى خواهيم پرداخت كه با استفاده از معيارهاى بسيار متفاوتى همگى ادعا مىكنند كه انسان به يك جامعهى اطلاعاتى رسيده است يا حداقل در آستانهى ورود به آن است. چطور مىتوان به مفهومى اعتماد كرد كه مدافعانش آن را به طرق بسيار گوناگونى تشخيص مىدهند؟ علاوه بر اين، معيارهاى مزبور كه طيف وسيعى از تغييرات را در فنآورى تا اشتغال و خصوصيات فضايىمكانى در بردارند، اگرچه در نظر اول همگى محكم و قانع كننده به نظر مىرسند، درواقع همگى مبهم و فاقد دقتاند. هيچيك از اين معيارها بهخودىخود نمىتواند پيدايش جامعهى اطلاعاتى را در حال حاضر يا در آينده احراز كند. از سوى ديگر، بىاينكه هيچ شكى در مورد گسترش اطلاعاتگرايى در زندگى انسان داشته باشيم، تغيير موضع مدافعان سناريوى جامعهى اطلاعاتى از جستوجوى شاخصهاى كمّى انتشار اطلاعات به ادعاى اينكه اين تغييرات كمّى گوياى تحول كيفى در نظام اجتماعىاند، خود عامل ترديدى دوچندان در اعتبار مفهوم جامعهى اطلاعاتى است. عين همين مسئله را در تعريفهايى مىبينيم كه از مفهوم اطلاعات مورد استفاده قرار مىگيرد. در اينجا، مدافعان سناريوى جامعهى اطلاعاتى از تعريفهاى غيرمعناشناختى اطلاعات بهره مىگيرند. اينكه بگوييم تعداد معينى بيت اطلاعات يا اطلاعاتى با فلان ميزان ارزش اقتصادى امرى كاملاً كمّى است و بنابراين تحليلگران را از پاسخدادن به پرسشهاى كيفى مربوط به كيفيت و ارزش معاف مىكند؛ اين كار تعريفهاى منطقى معمول از اطلاعات را نفى كرده، آن را به چيزى فاقد محتوا بدل مىسازد. در گفتارهاى بعدى، خواهيم ديد كه تفاوت بارزى هست بين انديشمندانى كه روايت خود را از تحول در ورطهى اطلاعات به اين نحو آغاز مىكنند با كسانى كه اگرچه انفجار اطلاعات موجود را به رسميت مىشناسند اما هرگز از سؤالات مربوط به معنا و هدف عدول نمىكنند. همچنين نشان دادهايم استدلال اينكه سلطهى دانش نظرى مىتواند ويژگى تعيينكنندهى جالبترى براى احراز جامعهى اطلاعاتى باشد فاقد موضوعيت است. اين طرز تفكر نه امكان اندازهگيرى را فراهم مىكند و نه تحليل دقيق معناشناسى اطلاعات براى ارزيابى اهميت آن را ايجاب مىنمايد. دانش نظرى را يقيناً نمىتوان پديدهى نوظهورى دانست. بااينهمه، مىتوان پذيرفت كه اهميت آن افزايش يافته و اينكه چنان گسترش يافته كه به ويژگى تعريفكنندهى جامعهى امروزين بدل گشته است. در گفتارهاى بعدى، بارها به اين پديده رجوع مىكنيم؛ ضمن اينكه بايد يادآور شد كه مدافعان نظريهى جامعهى اطلاعاتى چندان توجهى به آن نكردهاند.
يادداشتها
1. برگرفته از منبع زير: inTheories of the Information "The Idea of an Information Society" ,Frank Webster .8-29 .pp (2002 ,Taylor Group & Francis ,New York:Routledge /London) Society mighty micro .2 neo-Schumpeterian .3 Kondratieff .4 The Sun .5 Financial Times .6 technostructure .7 integrated services digtal network :ISDN .8 palm-held computers .9 hyper-reality .10 11. منظور فصل 9 از كتاب نويسندهى مقالهى حاضر است كه اين مقاله از آن استخراج شده است. Wells .G .H .12 BIT .13 knowledge society .14 Abraham Darby .15 George Stephenson .16 Matthew Boulton .18 Giddens .19 high modernity .20 كتابنامه (1) 7 ,LSE Magazine ,"Winners and Losers in the InformationAge" ,Ian ,Angell .10-12 .pp ,(Summer 1995) & ,Dertouzos .inMichael L ,"The Economics of Information" ,.Kenneth J ,Arrow MIT :MA ,Cambridge) A Twenty-year View :The ComputerAge ,(.eds) Joel Moses .306-17 .pp,(1979 ,Press Forecasting the :The Future withMicroelectronics ,Ray Curnow & Iann ,Barron .(1979 ,Pinter) Effects of InformationTechnology The End of the ,In the Shadow of the Silent Majorities,or ,Jean ,Baudrillard :New York) Paul Patton & Paul Foss,John Johson .trans ,Social and Other Essays .(1983 ,(Semiotext(e AVenture in Social Forecasting :The Coming of Post-Industrial Sociely ,Daniel ,Bell .(1973 ,Penguin,Peregrine :Harmondsworth) .in Michael L ,"The Social Framework of the InformationSociety" ,Daniel ,Bell ,Cambridge) A Twenty-year View :TheComputer Age ,(.eds) ,Joel Moses & ,Dertouzous .163-211 .pp ,(1979 ,MITPress :MA ,"The Economics of Knowledge andthe Knowledge of Economics" ,.Kenneth E ,Boulding ,(.ed),Lamberton .reprinted in Donald M ,1-13 .pp ,(1966) ,(56(2 ,American Economic Review ,Penguin :Harmondsworth) SelectedReadings :Economics of Informetion and Knowledge .(1971 :Oxford) .3 vols ,Societyand Cultre ,Economy :The Information Age ,Manuel ,Castells .(1996-8 ,Blackwell .(1993 ,Blackwell :The Race to the Intelligent State(Oxford ,Michael ,Connors .(1997 ,Oxford:Capstone) The Weightless Ecomomy ,Diane ,Coyne How the New Worldof Information Will Change :What Will Be ,.Michael L ,Dertouzos .(1997 ,Piaktus) Our Lives ,Fontana) Alternative Technology and the Politics ofTechnical Change ,David ,Dickson .(1974 .(1993 ,NewYork:HarperCollins) ,Post-Capitalist Society ,.Peter F ,Drucker A Note onthe Origins of the Information" ,McNeill .A .D & ,Craig .D ,.Alistair S ,Duff .117-22 .pp ,(1996) 22 ,Journal of InformationScience ,'Society ,Collancz) The Impart of theComputer Revolution :The Mighty Micro ,Christopher ,Evans .(1979 2nd ,A Study ofContinuity and Change :The Information Society ,John ,Feather .(1998 ,Library Association) .edn .(1987 ,Pinter) Technology Policy and EconomicPerformance ,Christopher ,Freeman ,Penguin :Harmondsworth)
.2ndedn ,The New Industrial State ,John Kenneth ,Galbraith .(1972 .(Penguin,1995 :Harmondsworth) The Road Ahead ,Bill ,Gates September) (2) 6 ,Theory andSociety ,"The New Class Project" ,.Alvin W ,Gouldner this two-part article) 343-89 .pp ,(November 1978)(3) 6 ;153-203 .pp ,(1978 The Future of Intellectuals and the Rise ofthe New :appearedin 1979 as a book .(Macmillan ,Class NewInformation Technology and :The Carrier Wave ,Paschal Proston & Peter ,Hall .(1988 ,Unwin Hyman) the Geography of Innovation,1846-2003 .(1999 ,The Impact of Information onSociety(Bowker-Saur .Michael W ,Hill ,Michael Joseph) .The Short 20thCentury :Age of Extremes ,.Eric J ,Hobsbawm .(1994 ,Keio Communication Review,"Johoka as a Driving Force of Social Change" ,.Y ,Ito .35-58 .pp ,(1991) 12 Informatization :TreadingDifferent Paths ,(.ed) in Georgette Wang ,"Japan" ,.Y ,Ito .68-98 .pp ,(1994 ,Ablex :Norwood,NJ) in Asian Nations The Unbound ,.S .D ,Landes.(1999 ,Bantam :New York) Wired Life ,Charles ,Jonscher Technological Changeand Industrial Development from 1750 to the :Prometheus .(1969 ,Cambridge University Press :Present(Cambridge .(1999 ,Viking) The NewEconomy :Living on Thin Air ,Charles ,Leadbeater The ,(.eds) .et al ,in JohnEatwell ,"Information Theory" ,Esfandiar ,Maasoumi .846-51 .pp ,(1987 ,Macmillan) 2 .vol ,New Palgrave A Dictionary ofEconomics The Production and Distribution ofKnowledge in the United States ,Fritz ,Machlup .(1962 ,PrincetonUniversity Press :NJ ,Princeton) :andEconomic Significance ,Distribution ,Its Creation :Knowledge ,Fritz ,Machlup Princeton University :NJ ,Princeton) Knowledge and KnowledgeProduction :I .Vol .(1980 ,Press .(1978 ,NJ:Prentice-Hall ,Englewood Cliffs) The Wired Society ,James ,Martin .(1989 ,Pinter) Technological Change in the InformationEconomy ,Peter ,Monk Networks andthe New Economies of Communication :Communication and Control ,Geoff ,Mulgan .(Polity,1991 :Cambridge) ,Futura) Ten New DirectionsTransformimg our Lives :Megatrends ,John ,Naisbitt .(1984 .(Hodder and Stoughton,1995) Being Digital ,.N ,Negroponte /London) Britainsince 1880 :The Rise of Professional Society ,Harold ,Perkin .(1989 ,New York Routledge OT Special .Definition andMeasurement :The Information Economy ,Marc Uri ,Porat Office ofTelecommunications ,US Department of Commerce :Washington,DC) (1) 77-12 ,Publication .(1977a ,(contains executive summary and majorfindings of the study) Sources andMethods for Measuring the :The Information Economy ,Marc Uri ,Porat ,OT Special Publication .(Primary Information Sector(Detailed Industry Reports ,Office ofTelecommuntication ,US Deparment of Commerce :DC ,Washington).(2) 77-12 .(1977b :Cambridge) Poststructuralismand Social Context :The Mode of Information ,Mark ,Poster .(1990 ,Polity PreparingOurselves for 2lst Century Capitalism :The Work of Nations .Robert B ,Reich .(Vintage,1991 :New York) The Folkloreof Computers and the :The Cult of Information ,Theodore ,Roszak .(1986 ,Cambridge:Lutterworth) True Art of Thinking ,Urbana) The MathematicalTheory of Communication ,Warren Weaver & Claude ,Shannon .(1964 ,1942 ,University of IllinoisPress :IL .(1994 :Sage) Knowledge Societies ,Nico ,Stehr An Exploration :Information and the Internal Structure of theUniverse ,Tom ,Stonier .(Springer-Verlag 1990) into Information Physics .(1980 ,Collins) The Third Wave ,Alvin ,Toffler and Violenceat the Edge of the ,Wealth ,Knowledge :Powershift ,Alvin ,Toffler .(1990 ,Bantam :New York) 21st Century ,Brown ,Little :Boston,MA) War and Antiwar ,Heidi Toffler & ,Alvin ,Toffler .(1993 Mobilities for theTwenty-first Century :Sociology beyond Societies ,John ,Urry .(2000 ,Routledge :London/NewYork) TheCase of Sociology and Artificial ?Why Not a Sociology of Machines" ,Steve ,Woolgar .557-72 .PP ,(November 1985)(4) 19 ,Sociology ,"Intelligence