دقیقاً، اما این دوران هیچ شباهتی با آنچه که در دوران حکومت نازی شاهد آن بودیم، ندارد. این به نژادی جدید به هیچ وجه یک نژادی اجتماعی نیست، بلکه از ماهیتی مبتذل و البته دوستانه سود میبرد. این نوع بهنژادی، درواقع نمونهای تجاری، سودآور و متأثر از بازار است. در آیندهای نزدیک شاهد آن خواهیم بود که والدین قادر خواهند بود تا آینده زیستی فرزندان متولد نشدهی خود را برنامهریزی کنند. والدین آینده به گونهای تحت فشار قرار میگیرند که بایستی فرزندان خود را از شر «ویژگیهای ناخوشایند» رها سازند. آیا اگر شما مبتلا به لوسمی باشید، درصدد آن برنخواهید آمد که این ویژگی را از اسپرم و یا تخمک خود حذف کنید؟ در مورد چاقی و نزدیکبینی چطور؟ زمانی که ما چنین سفری را آغاز میکنیم، حقیقتاً دیگر مقصدی برای متوقف شدن وجود ندارد. پیآمدهای چنین بهنژادی مخوف و وحشتناکی، زمانی هویداتر میگردد که خرید فرزندان خود را در قالب کالا تجربه کنیم.
هماکنون نیز میتوانیم تحقق مواردی از این دست را مشاهده نماییم. در دههی 1980 شرکتهای «جنتک» و «لیلیلی» موفق به دریافت حقوق انحصاری عرضه هورمون رشد جدیدی که تحت مهندسی ژنتیک قرار گرفته بود، شدند؛ هورمونی که تنها برای چندهزار کودک آمریکاییای که از کوتولگی رنج میبردند، سودمند بود. اما در سال 1991، این هورمون، به یکی از پرفروشترین محصولات دارویی آمریکا تبدیل شد. بیگمان این پزشکان بودند که با تجویز این دارو به کودکانی که صرفاً از همسن و سالان خود تنها اندکی کوتاهتر بودند، به چنین مسألهای دامن میزدند. هم اینک نیز شرکتهای ذینفع، پزشکان را تحت فشار قرار میدهند تا کوتاه قدی طبیعی را به عنوان یک «بیماری» معرفی کنند.
* آقای ریفیکن! برخی از منتقدین، شما را به عنوان یک آدم هوچی و جنجالبرانگیز معرفی میکنند و نظرات و دیدگاههای شما را نظراتی ضدعلم برمیشمارند و حتی برخی از منتقدین پا را از این هم فراتر گذاشتهاند. حال سؤالی که مطرح میشود آن است که آیا شما واقعاً بر این عقیدهاید که بایستی جلوی این علم نوین ژنتیک را بگیریم و آن را متوقف سازیم؟
اگرچه من شخصاً بر این باورم که علم ژنتیک علمی بسیار ارزشمند است؛ اما انتقاد من نه به خود این علم بلکه به کاربردهای تکنولوژیکی آن معطوف شده است. ما بایستی برای رهسپار شدن به قرن بیستویکم، بین یک «مسیر دشوار» و یک «مسیر سهلالوصول» تنها یکی را برگزینیم. به عنوان نمونه، در مورد کشاورزی، این راه دشوار به خلق گیاهان دستکاری شدهی ژنتیکی، مخاطرات زیستمحیطی و مشکلات و تهدیدهایی در ارتباط با سلامت خود و طبیعت منتهی میگردد.
اما در نقطه مقابل، برگزیدن راه سهلالوصول به معنای استفاده از همین علوم ژنتیک برای خلق یک کشاورزی آلی ظریف، پیچیده و پایدار میباشد. یک حساب سرانگشتی هم به ما میگوید که ما نبایستی به خود آسیب رسانیم. مسأله دیگر هم اینکه باید همواره مسیری را انتخاب کنیم که تا حد امکان به سدی در برابر فرصتهای آیندگان تبدیل نشوند؛ مسیری که نه تحلیل برنده و برهم زنندهی روابطمان بلکه حافظ و نگاهدارندهی آن باشد.
* سؤال دیگری که مطرح میشود آن است که به راستی پشت صحنه تجارت ژنتیکی عصر جدید چه کسانی قرار دارند؟
هماکنون شرکتهای غولآسای فعال در حوزه علوم زیستی، به نحوی ماهرانه در پی در کنترل گرفتن تجارت ژنتیکی در قرن بیستویکم هستند. روند ادغام شرکتها و کسب منافع و یافتهها در حوزه صنایع علوم حیاتی، درواقع به رقیبی برای بخشهای ارتباطات راه دور، کامپیوتر و صنایع سرگرمی تبدیل شده است. هم اینک شرکتهای عظیم شیمیایی، مشغول فروش کامل بخشهای مرتبط با این صنایع با هدف متمرکز نمودن فعالیتهایشان صرفاً در علوم حیاتی هستند و این بدان معنا است که اینها در حال گذر از عصر مبتنی بر محصولات پتروشیمی، به عصر تجارت ژنتیکی هستند. همانگونه که نفت، مواد معدنی و فلزات، منابع خام اصلی استعماری و عصر صنعتی بودهاند، ژنها اصلیترین منابع خام قرن جدید خواهند بود؛ قرنی که نام جدیترین رقابت آن، رقابت بر کسب «امتیازات انحصاری» خواهد بود. در ده سال آینده، عملاً ما توسط شصتهزار ژنی که سازندهی نقشهژنتیکی نژاد بشری هستند، محصور و منزوی خواهیم شد. عملاً یکایک این ژنها تا بیست سال تحت قلمرو مالکیت فکری شرکتهای فعال در عرصه علوم حیاتی قرار خواهند گرفت. واقعیت آن است که کل ایدهی ثبت و انحصار ژنها یک نقشه و برنامه فریبنده است. مطابق قوانین ایالات متحده و اروپا، برای ثبت و به انحصار درآوردن یک اختراع، شما باید ثابت کنید که اختراعتان جدید، غیربدیهی و مفید است. حال این مسأله را با مورد شیمیدانی در قرن نوزدهم مقایسه کنید که به جداسازی هلیوم که مادهای غیربدیهی و مفید بود اقدام نمود. امروز چنین شیمیدانی مطابق قانون میتواند نه خود هلیوم بلکه شیوهای که به کمک آن هلیوم را جداسازی نموده، به ثبت و انحصار خود درآورد و عدم توانایی وی در ثبت خود عنصر آن است که هلیوم نه یک اختراع بلکه یک کشف متعلق به طبیعت است.
اما در سال 1987 دفتر اعطای حقوق انحصاری آمریکا با صدور بیانیهای که تنها در یک پاراگراف ساده خلاصه میشد، اعلام نمود که مطابق قانون میتوان هر صورت جاندار اصلاح شده ژنتیکی به جز انسان متولد شده را ثبت و به انحصار خود درآورد که تنها دلیل مستثنی ساختن انسان، قانون اساسی آمریکا است که بردهداری را منع مینماید.
* اما به نظر میرسد که شما این مسأله را بیش از حد ساده میپندارید. چنین حقوقی واقعاً خود ژنها را شامل نمیشود، بلکه برای شرکتها و محققین این امکان را فراهم میآورد تا به نحوی قانونی از شیوههایی که برای جداسازی و استفاده از آنها اختراع نمودهاند، دفاع کنند؟
حقیقت آن است که آنها عملاً خود ژنها را به ثبت و انحصار درمیآورند. هم اینک شاهد اعطای هزاران امتیاز انحصاری برای ژنهای انسانی و حیوانی هستیم.
به عنوان مثال، شرکت میریاد از جمله شرکت های فعال در عرصه بیوتکنولوژی، ژنی را مجزا ساخته که خاصه در زنان آشکنازی که از نسل یهودیان اروپای شرقی هستند، به عنوان عامل سرطان سینه شناخته می شود. این شرکت از نوعی حق انحصاری برای این ژن که به عنوان اختراع این شرکت تلقی میشود، برخوردار است؛ حال اگر زنی در هر نقطهای از جهان برای معاینهی این ژن سرطان سینه به پزشک مراجعه کند، مطابق قانون، بخشی از مبلغ ویزیت در قالب نوعی حق امتیاز به شرکت مذکور تعلق دارد.
یا میتوانید نمونهی شامپانزهای را در نظر بگیرید که در رمز ژنتیکیاش یک ژن انسانی وجود دارد. جالب است بدانید که دفتر اعطای حقوق انحصاری آمریکا هم اینک کلاً این شامپانزه را یک اختراع محسوب میکند و این در حالی است که چنین موردی، نمونهای بارز از نقض آشکار دستورالعمل این دفتر و قوانین مرتبط با آن است و این همان چیزی است که ما برآنیم تا آن را به چالش کشانیم.
* سؤال دیگری که مطرح میشود آن است که به راستی شما چگونه میتوانید به نحوی مؤثر در برابر این جریان که با سهامهای مالی عظیمی هم همراه شده، مقابله نمایید؟
من در این مورد به زیستشناس برجسته مولکولی دکتر استوارت نیومن استاد دانشکده پزشکی نیویورک پیوستهام. ما هماینک درخواست دریافت حقوق انحصاریای که خود شامل 30 درخواست جداگانه برای همه شیمرهای انسانی ـ حیوانی است، به دفتر اعطای حقوق انحصاری آمریکا ارائه نمودهایم؛ درخواستی که به عنوان نمونه، شیمر انسان ـ شامپانزده، انسان ـ خوک و دیگر موارد از این دست را در راستای اهداف پزشکی دربرمیگیرند. در صورتی که چنین حقی به ما اعطا شود، ما به نوعی امتیاز «حراست ژنتیکی» دست یافتهایم که با توسل بدان میتوانیم هر محققی را از نقض مرزهای ژنتیکی انسانها و حیوانات بازداریم؛ امتیازی که اعتبار بیستسالهاش میتواند فرصتی برای بحث پیرامون این موضوع برای همه کشورها را فراهم آورد تا قوانینی مناسب در راستای غیرقانونی اعلام نمودن موجودات دارای ژن پیوندی به تصویب رسانند. ما هم چنین به نحوی جدی در پی آنیم تا ماهیت اینگونه قوانین انحصاری را در اتحادیه اروپا نیز مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
* هماینک ایالات متحده و به ویژه سازمان تجارت جهانی به کشورهای در حال توسعه، همچون هند فشارهایی میآورند تا از الگوی حقوق ثبت و انحصار آمریکا در حفاظت از منابع طبیعی و جلوگیری از استثمار و سوءاستفاده از آنها در کشور خود اقتباس نمایند. توصیه شما به چنین کشورهایی چیست؟
هماینک دو جبهه در این عرصه به رقابت با یکدیگر مشغولند که به نظر من هر دو گروه به خطا میروند. در یک سو شرکتهای فعال در عرصه علوم حیاتی قرار دارند و در دیگر سو بسیاری از کشورهای درحال توسعه که میگویند: «نگاه کنید! اینها منابع متعلق به ما است، همانگونه که نفت به خاورمیانه تعلق دارد. ما باید خسارات وارده به خود را مطالبه نماییم که در غیر این صورت این مصداقی از «سرقت حیات» است».
اما سؤال اساسی آن است که به راستی شما چگونه میتوانید تاوان سرقت طرحهای حیات را مطالبه کنید؟ و ثانیاً چه کسانی باید این تاوان را مطالبه نمایند؟ دانش سنتی و منابع طبیعی، سرمایههایی هستند که در تمام طول مرزهای قبیلهای و ملی امتداد دارند. به عنوان مثال، شرکت «مرکاند کامپنی» هماکنون با منابع طبیعی کاستاریکا روابطی احمقانه و مضحک دارد. این شرکت با پرداخت یک میلیون دلار به یک مؤسسه غیرانتفاعی محلی این کشور، حق دسترسی به همه تنوع غنی ژنتیکی سراسر این کشور را عاید خود ساخت و حال پرسش مطرح شده، آن است که به راستی چه کسی چنین حقی را به این شرکت کاستاریکی برای عقد چنین قراردادی داده است؟
واقعیت آن است که ذخیرهی ژنی نباید توسط دولتها و یا شرکتها به استثمار تجاری کشیده شود. من امیدوارم که کشورهای غنی از حیث منابع ژنتیکی همانند هند در شکل دادن به راهی سوم یعنی خارج نمودن ذخیره ژنی از هرگونه انحصار با توسل به معاهدهها و توافقها پیشقدم شوند؛ همانگونه که ما در مورد قطب جنوب، شاهد چنین مسألهای بودهایم. در صورتی که چنین اتفاقی نیفتد، همانطور که در عصر صنعتی، شاهد بروز جنگهایی بر سر نفت، فلزات و مواد معدنی بودهایم، در قرن بیستویکم، شاهد جنگهایی بر سر ژنها خواهیم بود. در این صورت، چنین کشمکش و رقابت تجاریای بر سر تملک و کنترل ذخیره ژنی، جهان آینده را به کشورهای غنی و فقیر مبدل میسازد.
* اگر این مسأله تا این حد مهم و سرنوشتساز است، پس چرا شاهد کمترین بحثهای ممکن در این باره بودهایم؟ آیا در این قضیه رسانههای گروهی مقصرند؟
بخش اعظمی از این مسأله متوجه روزنامهنگاران فعال در عرصههای تجاری و علمی است که با چنین موضوعاتی به شکل داستان گونه برخورد میکنند و در نشریات و مطالب خود به نحوی بیاساس صرفاً به ارائه اخباری از پیشرفتهای پزشکی در گوشه و کنار جهان اکتفا میکنند. برخی از نویسندگان مطالب علمی نیز با زیستشناسان مولکولی و شرکتهای بیوتکنولوژیکی روابطی گرم و صمیمانه دارند و از این رو هیچگاه جرأت به مخاطره انداختن چنین روابطی را به خود نمیدهند، اما مسأله مهمتر آن است که رسانههای گروهی نیز هنوز از چنین شرایط مهمی، درک مناسبی ندارند، چراکه توجه خود را عمدتاً به انقلاب اطلاعات معطوف ساختهاند، اما زمانی که اوضاع به نحوی تغییر نماید که عرصه اقتصادی وسیعتری از تجارت ژنتیکی پدیدار شود، همه مسائلی که تاکنون بدان پرداختهایم، به موضوعات روز تبدیل خواهند شد.
* آیا میتوان اینگونه نتیجهگیری نمود که این صنعت در پی ممانعت از شکلگیری هرگونه بحث و تبادل نظر در این باره است؟
تصور نکنید که پشت این صحنه، توطئهای نهفته است، بلکه صرفاً میل به تجارت و سوداگری است که به سرعت در حال از کنترل خارج شدن است و رهبران تجارت بیوتکنولوژی هماکنون در پی آن هستند تا علاوه بر سودآوری، در کوتاهترین زمان ممکن بر سهم خود در این عرصه بیفزایند و از این رو، حتی توان دیدن آینده را هم ندارند و تنها خواستهشان آن است که هرگونه بحث و بررسی پیرامون چنین تحولاتی به تأخیر بیفتد. آنها میخواهند این باور را تقویت نمایند که چنین تحولاتی هیچ مشکلی را به همراه نخواهد داشت.
در لایهای عمیقتر، یک جریان جدید بر آن است تا بازار را به عنوان آخرین حَکَم معرفی کند. چنین رویکردی است که از هرگونه بحث و بررسی اجتناب ورزیده و صرفاً به بازار این اختیار را میدهد تا از چه تکنولوژیای و چگونه استفاده کند. برای من وحشتناکترین چشمانداز آن است که به بازار و مشتریان، این اجازه داده شود تا در مورد تکامل آینده بشریت و دیگر مخلوقات تصمیمگیری نمایند.
* اما سؤال دیگری که مطرح میشود آن است که توجیه شما نسبت به شور و حساسیتی که دانشمندان این عرصه در پاسخ به کسانی که فعالیتهای آنها را زیر سؤال میبرند، ابزار میدارند، چیست؟
واقعیت آن است که نخوت و تکبری خاص در علم به ویژه علمی که به بلوغ میرسد، وجود دارد. چنین مسألهای را پیشتر در بین شیمیدانان و فیزیکدانان و هم اینک در بین زیستشناسان شاهدیم. این نخوت، ریشه در علم بیکنیای دارد که بر پایه قدرت بنا شده است. فرانسیس بیکن طبیعت را یک «روسپی همگانی کوچک» میدانست؛ روسپیای وحشی و سرکش که ما بایستی آن را رام کرده، تحت فشار قرار داده و بدان شکل دهیم. بیکن بر این باور بود که «دانش قدرت است و ما بایستی ارباب تقدیر و سرنوشت خود باشیم». از همین رو است که بسیاری از زیستشناسان مولوکولی ـ و البته نه همه آنها ـ توان کنترل بر سرنوشت خود و درواقع نقش «خدایی» پیدا کردن را مقولهای جذاب میپندارند. اینان تنها کسانی هستند که نه تنها به توان رمزگشایی حیات نایل آمدهاند بلکه آن را اداره و تحت کنترل خود درآوردهاند. اینها بر این باورند که اگر ما بتوانیم از سازوکار و ماهیت این رموز اطلاع یابیم، درواقع در جهت منافع این رمزها گام برداشتهایم. حقیقتاً این دسته از دانشمندان هیچ باوری به رویکردی که باید بر پایه نظر و اجماع همگان استوار باشد، ندارند که البته پیشتر چنین نمونهای را درباره آلودگیهای شیمیایی و انرژی هستهای نیز شاهد بودهایم.
* آیا هیچ ارتباطی بین نخوت و تکبر با بیاحترامی روبه گسترش نسبت به ارزش ذاتی و طبیعت بنیادین گونهها وجود دارد؟
دقیقا، این یک مسأله بسیار مهم است. دیگر به موجودات زنده در قالب پرندگان و یا زنبورها نگاه نمیشود، بلکه اینها به مثابه مجموعههایی از اطلاعات ژنتیکی نگریسته میشوند. اساس و سرشت همه موجودات زنده در حال تحلیل رفتن است و حیات در حال تبدیل شدن به رموزی است که بایستی رمزگشایی شوند. دیگر مقولهای به نام حرمت و تقدس گونهها وجود ندارد و سؤال آن است که به راستی پیآمد تحقق دنیایی که در آن مرزهای زیستی قابل تشخیص وجود نداشته باشد، چه خواهد بود؟ در چنین شیوهی تفکری نسبت به مقوله تکامل، ساختارها به کناری گذاشته میشوند و همه چیز یک فرآیند محض محسوب میشود و در چنین شرایطی است که شما میتوانید در قلمرو زیستی، هر چیزی را با دیگری مخلوط و یا به نحوی جفتوجور کنید.
قوانین طبیعت با هدف سازگار شدن با آخرین دستکاریهای جهانی طبیعی در حال بازنویسی است. اندیشه قدیمی داروین مبنی بر «بقای مناسبترین» جای خود را به «بقای آگاهترین» داده است. هماینک با استفاده از ابزار مهندسی ژنتیک، انسانها یا بهترین «پردازشگران اطلاعات» در گستره قلمرو زیستی به برنامهریزی مجدد طبیعت مشغول شدهاند تا به زعم خود به روند تکامل سرعت بخشند.
* شما در کتاب [قرن بیوتکنولوژی] پس از به تصویر کشانیدن افقی وحشتآور از قرن بیستویکم، اثر خود را با این جمله که «با همه این احوالات بازهم آینده بسته به نظر ما دارد» به پایان بردهاید. آیا این نمیتواند برای خوانندگان مأیوسکننده تلقی شود و جدای از آن، واقعاً ما در برابر این تحولات چه میتوانیم انجام دهیم؟
من برای این قرن جدید، مسیری جدای از دو مسیر متفاوت موجود را برمیگزینم و البته پذیرش آن به افکار عمومی و به ویژه نسل بعدی مربوط میشود که بایستی با جنبه سیاسی دادن به این قضیه، بحث و گفتوگو کردن درباره آن و به چالش کشانیدن اوضاع حاکم، نظرات خود را در خیابانها، دادگاهها، رسانههای گروهی و... مطرح نمایند.
درک قدرت این تکنولوژیهای جدید به سؤالاتی از این دست دامن میزند که: آیا به کار بستن آنها نمونهای مناسب از به کارگیری قدرت است؟ آیا این قدرت قابل کنترل و هدایت است؟ و آیا چنین قدرتی نمیتواند سلبکننده انتخابهای موجود و گزینههای آیندهمان باشد؟
* از صحبتهایتان اینگونه برداشت میشود که تا حدودی نسبت به این قضیه خوشبین شدهاید، حال آیا شما تصور نمیکنید که خلأ بحث و تبادل در این باره، نشاندهنده نقطه ضعفی جدی برای سازمانها و نهادهای اجتماعی است؟
من نه آدمی خوشبین و نه آدمی بدبین هستم و البته میدانم که اگر این نسل، تصمیم صحیحی اتخاذ نکند چه خواهد شد. اما با این وجود امیدوارم که شاهد یک تصمیمگیری منطقی باشیم. چنین تصمیمگیری است که میتواند به جای متکی کردن ما به نهادهها و سازمانهای اجتماعی که صرفاً حافظ و ترسیمکننده وضع موجود هستند، راههایی برای خروج از چنین وضعی را پیشروی ما بگشایند.
با همه این احوالات، عملگرایی نه صرفا ً به معنای فریاد زدن بر روی بامها بلکه شکل دادن به مبنایی عقلانی برای امیال و احساساتمان است. در چنین رهیافتی است که ما نه تنها بایستی چارچوبی برای بحثها و تبادلنظرات خود داشته باشیم، بلکه باید به یک نگرش و بینش جایگزین نیز مجهز باشیم.