توماس كوهن در بخش «تقدم پارادايمها» از نسبت ميان قاعده، علم عادي و پارادايم سخن ميگويد و بر اولويت، الزامآوري و كاملتر بودن پارادايم در مقايسه با مجموعه قواعد تاكيد دارد. پيش از بررسي ديدگاه كوهن در اين زمينه، با كمك گرفتن از مقاله مسترمن، نگاهي مياندازيم به معنايي كه او در ابتداي اين بخش از پارادايم ارائه ميكند و در ادامه نسبت قاعده و پارادايم را بيان خواهيم كرد.
معناي پارادايم در بخش «تقدم پارادايمها»
مارگارت مسترمن معناي آمده در اين بخش را مورد يازدهم پارادايم و با تعبير تصوير استاندارد (As a standard illustration) معرفي ميكند. اين معنا افزونهاي است كه مسترمن آن را در مقاله «ماهيت يك پارادايم» پس از نقل ده مورد اوليه آورده است. پارادايم تا پيش از اين به معاني 1- دستاورد علمي جهانشمول؛ 2- افسانه ( ص 30)؛ 3- يك فلسفه و مجموعهاي از پرسشها (ص33)؛ 4- يك متن درسي يا كار كلاسي ( ص 39)؛ 5-يك سنت يا مدل ( ص40)؛ 6-دستاورد علمي (ص 40)؛ 7- يك قياس (ص44)؛ 8- يك فرض موفق متافيزيكي (صص47،48)؛9- يك ابزار پذيرفته شده علمي ( ص 53)؛ 10- منبعي از ابزارها (ص 69) در كتاب به كار رفته است. در حالي كه معناي پارادايم در ابتداي بخش پنجم در پاراگراف زير خلاصه ميشود :
تحقيق دقيق تاريخي تخصص ويژهاي در يك زمان خاص، تصويرهاي تكراري و شبه متعارف ( Quasi-standard and Recurrent illustrations) نظريههاي مختلف را در كاربردهاي مفهومي، مشاهدتي و ابزاري آن نظريه آشكار ميكند. اين تصاوير پارادايمهاي جامعه علمي هستند كه در كتابهاي درسي، درسهاي سر كلاس و تمرينهاي آزمايشگاهي نمود پيدا ميكنند ( ص.75،تاكيد از من)
نظر به اينكه يكي از موارد صريح اين معناي پارادايم در اين بخش به كتابهاي درسي، تمرينهاي دانشگاهي و كاربرد مفاهيم علمي مربوط است ميتوان گفت اين تصوير شبه استاندارد بيشتر با معناي چهارم و دهم مقاله قرابت دارد. كوهن در اينجا ديگر از يك دستاورد علمي، فرضيه موفق متافيزيكي و يا سنت سخني نميگويد و هدف او از نوشتن اين بخش (همانطور كه در ابتداي آن نيز اشاره ميكند) تعيين نسبت بين قاعده و پارادايم است.
نسبت قاعده و پاردايم
نكته اول بحث كوهن پس از بيان اين تعريف جديد اينست كه «تعيين پارادايمهاي مشترك به معناي تعيين قواعد مشترك نيست». از نظر او مورد دوم ( Determination of rules) نياز به گامي اضافي دارد كه در آن مورخ ميبايست پارادايمهاي جامعه را با هم و با گزارشهاي پژوهشي جارياش مقايسه كند. هدف مورخ در اين گام اضافي يافتن اجزايي ضمني يا صريح است كه احتمالا دانشمندان از پارادايمهاي جهانشمولتر (more global paradigms) انتزاع كردهاند. اين اجزا چيزي جز همان اصول و قواعد پذيرفته شده نيستند، اما نكته اينست كه جستجو براي آنها مشكلتر از جستجو براي پارادايمها است و به كاميابي رضايتبخش نميانجامد.
لذا، يك دانشمند ميتواند در شناسايي پارادايم با ديگران بحثي نداشته باشد، اما ممكن است نظرش در مورد مسائل تفسير يا عقلانيسازي با ديگران فرق كند. اين فقدان توافق بر سر عقلانيسازي و نفسير مانع از هدايت تحقيقات دانشمند توسط پارادايم نيست. به تعبير ديگر، در صورت وجود قواعد علم عادي تسهيل ميشود اما تشخص آن بستگي به اين قواعد ندارد. كوهن پا را از اين هم فراتر گذاشته و ميگويد حتي ضرورتي ندارد كه وجود پارادايم، وجود يك مجموعه قواعد را ملزم كند.
اما در صورت نبود قواعد چه چيزي دانشمند را در يك سنت علم عادي قرار ميدهد؟ كوهن براي بررسي اين مسئله اين پرسش ويتگنشتاين را مطرح ميكند : « چه نيازي داريم كه بدانيم مفهوم صندلي، برگ يا بازي را بايد بدوم ابهام به كار ببريم؟». پاسخ ويتگنشتاين اينست كه اگرچه برخي ويژگيهاي اشتراكي بين بازيها وجود دارند اما اين ويژگيها در حد ايت هستند كه نحوه كاربرد مفاهيم را به ما گوشزد كنند. هيچ مجموعهاي از ويژگيها (set of attributes) وجود ندارد كه جامع افراد و مانع اغيار باشد. به طور خلاصه از منظر ويتگنشتاين، مفاهيم خانوادههاي طبيعياي هستند كه در شبكه در هم پوشان ( overlapping) و ضربدري (crisscross) قرار دارند و وجود همين شبكه است كه ما را در شناسايي شئ يا فعاليت مربوط تبيين ميكند؛ تنها در صورت فقدان اين شبكه است كه توفيق در شناسايي شاهدي است براي مجموعه ويژگيهاي مشترك.
به زعم كوهن همين نظريه را ميتوان براي بحث از سنت علم عادي به كار گرفت. اشتراك سنتهاي علم عادي در وجود مجموعهاي از قوانين و مفروضات صريح نيست. دانشمند نميداند يا حتي نيازي ندارد كه بداند چه ويژگيهايي به اين الگوها منزلت پارادايمي داده است. به همين دليل هم شايد نيازي به مجموعه كامل قواعد هم نباشد. پارادايم از مجموعه قواعد مقدم، الزامآور و كامل تر است و ميتواند علم عادي را بدون دخالت قواعد قابل شناسايي تعيين كند. كوهن در ادامه چهار دليل براي تقدم پارادايم نسبت به قواعد ذكر ميكند :
1- دشواري شديد شناسايي قواعد هدايت كننده علم عادي كه در ابتداي بخش نيز به آن اشاره ميكند.
2- دليل دوم ريشه در ماهيت آموزشهاي علم عادي دارد. دانشمند مفاهيم،قوانين و نظريهها را به طور مجرد و به تنهايي ياد نميگيرد و بلكه از لحاظ تاريخي و تعليمي مقدم هستند و اهميت آنها در كاربرشان نهفته است؛كاربردي كه بدون آن حتي نظريه پذيرفته نخواهد شد.
3- سومين دليل پيامد آموزش علمي به شكل معكوس (converse) است. علم عادي فقط زماني ميتواند بدون قواعد جريان يابد كه جامعه علمي مربوط مسئله و راهحلهاي خاص را بدون ترديد بپذيرد. لذا، قواعد هنگامي اهميت مييابند كه احساس ناامني نسبت به پارادايم يا الگو پيش آيد. مادامي كه پارادايم مطمئن و استوار است ميتواند بدون توافق بر عقلانيسازي كاركردش را ايفا كند.
4- چهارمين دليل مربوط به مفاهيم انقلاب كوچك و انقلاب بزرگ (small and large) ميشود. به عقيده كوهن برخي از انقلابها فقط اعضاي يك گروه فوق تخصصي را دامنگير ميكنند اما در اينباره كه اين انقلابها اصلا چگونه رخ ميدهند سكوت ميكند. توسل به پارادايم به جاي قواعد فهم متنوع حوزهها و تخصصهاي علمي را سادهتر ميكند. قواعد صريح در صورت وجود معمولا ميان يك گروه علمي وسيع ممكن است،اما پارادايمها لزومي ندارد اينگونه باشند.
در مجموع، توماس كوهن به صراحت مدعي است كه به طور منطقي پارادايمها پيش از قواعد حضور دارند. با در نظر گرفتن خواستههاي جامعه علمي، پارادايم قواعدي را براي تحقيقات ديكته ميكند اما دانشمند نيازي به دانستن آنها ندارد و نيز مفاهيم مورد نظر دانشمند از طريق درس، تمرين و شبكه مربوط به كار گرفته ميشوند.