Iranian Futurist 
Iranian Futurist
Ayandeh-Negar
Welcome To Future

Tomorow is built today
در باره ما
تماس با ما
خبرهای علمی
احزاب مدرن
هنر و ادبیات
ستون آزاد
محیط زیست
حقوق بشر
اخبار روز
صفحه‌ی نخست
آرشیو
اندیشمندان آینده‌نگر
تاریخ از دیدگاه نو
انسان گلوبال
دموکراسی دیجیتال
دانش نو
اقتصاد فراصنعتی
آینده‌نگری و سیاست
تکنولوژی
از سایت‌های دیگر


درآمدی بر تعامل تاریخ و سیاست «به سوی دانشی بینارشته ای»

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:
Twitter Google Yahoo Delicious بالاترین دنباله

[29 Jan 2015]   [ تورج رحمانی]

تورج رحمانی
استادیار علوم سیاسی دانشگاه پیام نور
چکیده

دستیابی به معرفتی دقیق در خصوص نسبت تاریخ و سیاست، و در پی آن نایل شدن به فهمی از ماهیت بینارشتهایاین دو شاخه از علوم انسانی، هدف بنیادین پژوهش حاضر به شمار میرود. تحقق چنین هدفی با محوریت مسئله «عاملیت» امکان بیشتری مییابد. به عبارتی فاعلیت انسان نقطه عطفی است که تالش این متن در راستای بازخوانی انواع روایتها در این باب معطوف به آن است. پرسش از عاملیت در نسبت میان تاریخ و سیاست چنین صورتبندی میشود: آیا سیاست تجلی فاعلیت انسان در سامانبخشی به حیات فردی و جمعی اوست، یا حکایتگر سیر قربانی شدن موجودیتهای انسانی و اجتماعی در برابر اراده از پیش تعیین شدهای است که امور آنها را شکل میدهد و پیش میبرد، یا نسبتی است از هر دو؟ پاسخی که به این پرسش ارائه میشود چنین است: انسان در عرصه سیاست از ساختارهای تاریخی تأثیر میپذیرد و بالعکس ساختارهای تاریخی در عرصه سیاست متأثر از فاعلیت انسان شکل مییابند. بر این اساس برای فهمی عمیق از کیفیت عاملیت، توجهی همزمان به تاریخ و سیاست ضروری است. این در حالی است که سیر در تاریخ بدون توجه به سیاست )که تجلیگاه فاعلیت انسان است و تاریخ را رقم میزند( تالشی ناتمام است و نیز مطالعه سیاست بدون توجه به تاریخ )که ساختارهای مقابل عاملیت از اعماق تاریخ میآیند( کوششی نارساست. چنین ارتباطی از ماهیت بینارشتهای علوم تاریخ و سیاست حکایت میکند. عالوه بر این تعامل آنها خود امکان تولید دانش بینارشتهای جدیدی را فراهم میسازد.

کلیدواژه: تاریخ، علوم سیاسی، تاریخگرایی، تاریخ سیاسی

مقدمه

اواخر قرن بیستم شاهد بازسازی ظریفی در دانش بشری بود. تحقیق مشارکتی، تدریس گروهی، در هم آمیختن زمینههای علمی، مطالعات تطبیقی، افزایش وامگیری و تبادل بین رشتههای علمی، و تنوعی از چشماندازهای اتحادگرا و کلنگر، فشار مضاعفی بر تقسیمات سنتی دانش وارد آورد. سخن از نفوذپذیری مرزهای تخصصی و حتی بحران عمیق معرفتشناختی رواج یافت. در واقع در شیوه تفکرات علمی اتفاقاتی آغاز شد که به نظر میرسد تاکنون ادامه دارد. به همه این تحوالت، که حاوی نوعی شمولیت و پیچیدگی است، برچسب میانرشتهای1 خورده است )کالین، .)19 :1990

تداخل مسائل و اشتراک موضوع از ویژگیهای برجسته علوم انسانی مدرن است. برخالف چند دهه قبل، ديگر نميتوان از استقالل حوزههاي علوم انساني سخن گفت. اين حوزهها به شدت به هم پيچيدهاند و لذا بحث ميانرشتهاي بحث عام و متعارفي شده است )احمدوند، .)31 :1392 در همین راستا علومی چون انسانشناسی، تاریخ، و سیاست، از مرزهای یکدیگر عبور میکنند و به مسائل و موضوعات مشترکی میپردازند. در چنین فضایی دیگر نمیتوان برای شناخت انسان تاریخ را نادیده انگاشت. پرسش از تاریخ و جایگاه آن در برابر انسان و معرفت او، پرسشی با شأن بود و نبود نیست، بلکه به کیفیت این بودن مربوط میشود. بنابراین آنچه در رابطه با شأن معرفتی تاریخ برای انسان)زندگی و معرفت او( محل مناقشه است، تفاسیری است که از این شأن معرفتی صورت پذیرفته است، نه خود این شأن و اصالت وجودی آن. آنجا که تاریخ در تعیین سرنوشت انسان سر به افالک میساید، دشمنانی مییابد تا وادار شود برای واقعیت سر فرود آورد، و آنگاه که در قربانگاه ایدهها و نظریهها در حال احتضار به سر برده است، یارانی مییابد که منزلتش برای دست یافتن به فهمی همدالنه رعایت شود. بر همین اساس بحث از شأن تاریخ در پی سؤاالتی از این دست سر گرفته است: آیا تاریخ زندانی است که انسان زندانی همیشگی آن است؟ آیا تاریخ مخلوق انسان است یا انسان مفعول تاریخ؟

از سوی دیگر تعیین نسبت تاریخ و انسان به نوعی تعیین نسبت تاریخ و سیاست است، چه که سیاست جلوهای از زندگی انسان است. بنابراین در این موقعیت رابطهای اینهمانی میان انسان و سیاست برقرار است. فهمی که از تاریخ صورت میپذیرد تعیینکننده نسبت آن با انسان یا سیاست خواهد بود. اگرچه، فهمی که از انسان صورت میپذیرد تعیینکننده نسبت این دو

)تاریخ و انسان(، و به دنبال آن نسبت تاریخ و سیاست نیز هست. به تعبیری خوانش روایتهایی از معنای تاریخ و انسان میتواند روایتهایی از نسبت تاریخ و سیاست را نیز شامل شود.

در چنین شرایطی باید اذعان داشت که اتخاذ یک رویکرد و کنار نهادن رویکردهای دیگر در بررسی مسائل و موضوعات مشترک، تنها بعدی از یک پدیدار را نشان میدهد، در حالیکه با کاربست رویکرد میانرشتهای امکانات و محدودیتهای هر رویکرد آشکار خواهد شد. در همین راستا بررسی محتوای علوم تاریخ و سیاست با رهیافت میانرشتهای به معنای گشوده شدن ابعاد تازهای از علوم مذکور خواهد بود. این بدان معناست که محقق در صورت حصر توجه به روشها، مبانی، و رهیافتهای موجود در دانش خود، و با بیحاصل خواندن رهاوردهای دیگر حوزههای معرفتی، خویش را از چشماندازهای فراهم آمده توسط سایر علوم در خصوص موضوع و مسئله مورد توجه محروم ساخته است. برای حل این مشکل و برای گریز از حصرگرایی روششناختی1، روی آوردن به تکثرگرایی روششناختی2 بهترین راهحل است، و مطالعات میانرشتهای، به منزله برنامه پژوهشی مبتنی بر تکثرگرایی روششناختی، محقق را از انحصار توجه به دانش واحد فراتر برده و او را نسبت به دانشهای مختلف ناظر به یک مسئله واحد بینا میسازد. اگرچه باید توجه داشت مراد از تکثرگرایی روششناختی، که در تعریف مطالعه میانرشتهای به کار میرود، صرف تعدد روش نیست، بلکه مراد تعدد روش در مقام حل مسئله واحد است. اکنون در یک کالم میتوان چنین اظهار داشت که مطالعه میانرشتهای شناخت پدیدار در پرتو گفتگوی مؤثر بین رهیافتهای دانشهای مختلف است که ابعاد تازهای از دانش را به روی محقق میگشاید.

در قبال علوم تاریخ و سیاست، با کاربست رهیافتی میانرشتهای، میتوان پیرنگ اندیشههای انسجامگرا و کلنگر به این دو دانش را کمرنگتر ساخت، و در عوض به مبانی و بنیادهای معرفتیای دست یافت که از تکثرگرایی روششناختی مایه میگیرند. اما در راستای مواجههای میانرشتهای با دو علم تاریخ و سیاست، باید به این نکته توجه ویژه داشت که «میانرشتهای وجوه گوناگونی دارد که بخشی از آن ناظر به جستجوی سنتی دانشی فراگیر، بخشی از آن به حل مسائل کالن، و بخشی از آن به شیوه انتقال و گسترش دانش، و فراتر از همه، ناظر به پرسش از ماهیت دانش است» )ایمانی،.)44 :1390 با عنایت به نکته مذکور به نظر میرسد مقاله حاضر، عالوه بر اینکه از ماهیت علومی چون تاریخ و سیاست میپرسد، همچنین درجستجوی سنتی است که به مثابه رشتهای فراگیر و معرفتی شامل بر ابعاد گوناگون هر دو رشته تاریخ و سیاست ایفای نقش کند.
در این متن با توجه به مطالب باال، نخست روایتهای موجود از رابطه تاریخ و انسان و سپس روایتهایی از رابطه تاریخ و سیاست خوانده میشود. نتیجه متوقع از چنین خوانشی در قدم اول، فهمی عمیق از نسبت تاریخ و انسان و به دنبال آن تاریخ و سیاست، و در قدم بعد، اثبات ماهیت بینارشتهای علم سیاست و تاریخ است. تحقق چنین فهمی با محوریت مسئله عاملیت امکان بیشتری مییابد. به عبارتی پاسخ روایتها به مسئله عاملیت انسان یا تاریخ، نقطه عطفی است که تالش این متن در ابتدا معطوف به آن است. پرسش از عاملیت انسان در نسبت میان تاریخ و سیاست چنین صورتبندی میشود:

آیا سیاست تجلی فاعلیت انسان در سامان بخشی به حیات فردی و جمعی اوست، یا حکایتگر سیر قربانی شدن موجودیتهای انسانی و اجتماعی در برابر اراده از پیش تعیین شدهای است که امور آنها را شکل میدهد و پیش میبرد، یا نسبتی است از هر دو؟

قبل از ارائه فرضیه این مقاله، ذکر این نکته ضروری است که پاسخ این پرسش داللتهایی به همراه دارد که در این متن از اهمیت ویژهای برخوردارند. مهمترین این داللتها ماهیت بینارشتهای علوم تاریخ و سیاست است. با این توضیح فرضیهای که این مقاله به مثابه پاسخی به پرسش باال ارائه میکند بدین شرح است:

سیاست در عین حال که تجلیگاه فاعلیت انسان در سامانبخشی به حیات فردی و جمعی اوست، از عملکرد ساختارهایی حکایت میکند که در برابر اراده و عاملیت قرار میگیرند؛ ساختارهایی که در بستر تاریخ شکل گرفتهاند و موجودیت مستقلی یافتهاند و فهم آنها در گرو سیر در تاریخ است. بنابراین فاعلیت انسان در عرصه سیاست از ساختارهای تاریخی تأثیر میپذیرد و بالعکس ساختارهای تاریخی در عرصه سیاست متأثر از فاعلیت انسان شکل مییابند. بر این اساس برای فهمی عمیق از کیفیت عاملیت، توجهی همزمان به تاریخ و سیاست ضروری است. این در حالی است که سیر در تاریخ بدون توجه به سیاست )که تجلیگاه فاعلیت انسان است و تاریخ را رقم میزند( تالشی ناتمام است، و نیز مطالعه سیاست بدون توجه به تاریخ )که ساختارهای مقابل عاملیت از عمق آنها میآیند( کوششی نارساست. چنین ارتباطی از ماهیت بینارشتهای علوم تاریخ و سیاست حکایت میکند. عالوه بر این تعامل آنها خود امکان تولید دانش بینارشتهای جدیدی را فراهم میسازد.
پژوهش حاضر در پی بررسی روایتهای گوناگون از نسبت تاریخ و علوم سیاسی به بازخوانی روایت سر جان سیلی1 در این زمینه میپردازد. بررسی روایتهای گوناگون از تاریخ و بازسازی نسبت تاریخ و علوم سیاسی از منظر سیلی امکانی فراهم میسازد تا فرضیه این مقاله مورد آزمون قرار گیرد.

این متن مدعی است که روایت سیلی به عنوان یک روایت کالسیک در خصوص رابطه تاریخ و علوم سیاسی مبتنی بر فهمی از نسبت تاریخ و انسان است که در سنت فکری گستردهتری مربوط به جایگاه تاریخ در معرفت انسانی ریشه دارد. این سنت فکری در چارچوب فهمی از زمانمندی و تاریخمندی انسان شکل گرفته است. بر همین اساس در متن حاضر تالش میشود روایت سیلیبر بستر این سنت فکری، مبتنی بر تاریخگرایی2 بازخوانی شود. تاریخگرایی روایتی است که بنیاد فهم سیلی و برخی از پیروان او در خصوص نسبت تاریخ و علوم سیاسی بر آن استوار است.

بر اساس آنچه گفته شد، محتوای اصلی این مقاله به چهار قسمت تقسیم شده است که هر بخش، علیرغم موجودیت مستقل خود، میتواند به عنوان تالی منطقی بخش پیشین نیز مالحظه شود. این توالی منطقی از این جهت نیز قابل توجیه است که هر بخش نسبت به بخش بعدی خود حوزه وسیعتری از اندیشه بشری را در مینوردد. به گونهای که در بخش نخست یعنی «تاریخ و انسان» بساط بحث به مراتب فراتر از حوزه علوم انسانی است ولی در بخش «تاریخگرایی و تاریخیگری» بحث در گستره محدودتری صورت میپذیرد.

تاریخ و انسان

علوم انسانی علوم زمانمند یا تاریخمند است. یعنی وقوع تاریخی آنها پیوند ضروری با زمان وقوع آنها دارد و این امر بر خالف علوم طبیعی است. زمانمندی در عصر جدید از فلسفه دکارت برخاست، اما در فلسفههای آلمانی از الیبنیتس تا هایدگر پرورش یافت. نتیجه این دیدگاه عبارت است از اختصاص هر رویداد فرهنگی به زمان خاص آن. زمانمندی از ویژگیهای تفکر جدید است و در فلسفه یونانی، که منابع اصلی آن آثار افالطون و ارسطوست، نشانی از آن دیده نمیشود. زیرا زمان از نظر افالطون سایه و تصویر ابدیت و از نظر ارسطو یکی از مقوالت عرضی است. در حالی که مفهوم زمانمندی متضمن اصالت وجود زمان است.
در عصر جدید، دکارت، که فلسفه او صبغه مسیحی دارد، اعالم کرد که لحظات و آنات زمانی هر کدام یک واقعیت اصیل و از لحاظ وجودی مستقل از آنات دیگر است، و کانت در هر دو حوزه حس و فهم دخالت مستقیم و مؤثر زمان را در تحقق محسوس و مفهوم اعالم کرد )صانعی دره بیدی، .)5: 1386

زمانمندی در عصر جدید پیوندی ناگسستنی با تاریخمندی دارد. زمانمندی و تاریخمندی از این جهت به علوم انسانی مرتبط میشود که این علوم به مطالعه رویدادهای انسانی میپردازند. این در حالی است که رویدادها در عالم هستی به رویدادهای انسانی محدود نمیشوند. بر این اساس رویدادها بر دو نوعند: رویدادهای طبیعی و رویدادهای انسانی. تفاوت عمدهای که بین رویداد انسانی یا فرهنگی و رویداد طبیعی وجود دارد این است که حوادث طبیعی همگی تکراری و حوادث فرهنگی همه انفرادی یا منحصر به فرد است. هر حادثه فرهنگی فقط یک بار رخ میدهد. اگر کسی در طول عمر خود دوبار ازدواج کند، بار دوم تکرار بار اول نیست، بلکه ویژگیهای زمانی خاص خود را دارد. هیچ جنگی تکرار جنگ دیگر نیست، هیچ انقالبی تکرار انقالب دیگر نیست، و هیچ تأسیس یا اختراعی تکرار عمل قبلی مشابه خود نیست. حوادث فرهنگی همه تکحادثه و منفرد است. اما حوادث طبیعی چون ذات طبیعت مکانیکی است، حوادثی مشابه یکدیگر و تکراری است )همان، ص.)6
در خصوص خوانش مفهوم زمانمندی و تاریخمندی بر بستر فلسفه، اظهارات ژان وال قابل تأمل به نظر میرسد. او میگوید: یکی از تفاوتهای فلسفه جدید با فلسفه قدیم زمانمندی در مقابل ابدیت است. ابدیت وصف تفکر در فلسفه قدیم و زمانمندی وصف تفکر در عصر جدید است )وال، .)19 :1375 در توضیح این ادعای ژان وال، چنانکه خود او هم به اختصار اشاره کرده است، میتوان گفت افالطون حقیقت هستی را در عالم مثل، ثابت و مستقل از تغییر تصور میکرد و در طرح مثالی خود، زمان را در جهان طبیعت، که تصویر جهان حقیقی است، تصویر ابدیت میدانست. وصف جهان حقیقت )عالم مثل(، ابدیت است و زمان، تصویر ابدیت در عالم طبیعت است. از این دیدگاه، امر ابدی امر حقیقی، و امر زمانی فاقد حقیقت است. این تصور افالطونی زمان، تصویر دیدگاه کلی یونانیان در مورد زمان است. زیرا پیش از افالطون، پارمنیدس هم با قول به وحدت و یکپارچگی هستی و انکار کثرت و حرکت، همین دیدگاه را نسبت به زمان لحاظ کرده بود و یکی از چهرههای بزرگ تفکر یونانی، یعنی ارسطو، زمان را به مقدار حرکت یا خاصیت ذهن شمارشکننده تعریف کرده بود. تعریف ارسطویی، که تا زمان
دکارت دوام آورد و در نوشتههای او هم به عنوان مقدار حرکت توصیف شد، نشان از این دارد که زمان در سنت یونانی دارای موجودیت دست دوم است و عموما شأن و جایگاهی برای آن قائل نیستند )صانعی درهبیدی، 7 :1386ـ.)8
با شکلگیری مسیحیت و طرح فلسفه مسیحی که آگوستین قدیس آن را به عنوان فلسفه توحیدی در مقابل فلسفه شرک یونانی، «فلسفه جدید» نامیده بود، کل جهان به عنوان مخلوق خدا مطرح شد و چون خدا معطی وجود است و ذات خود او وجود ناب است، زمان به عنوان بخشی از جهان مخلوق به عنوان هستی حقیقی )نه وجود سایهای یا تصویری افالطونی( در اذهان شکل گرفت. عالوه بر این، در تعالیم مسیحی، برخالف تفکر یونانی جهان توسط خداوند آغاز شده بود و به موجب مشیت الهی دارای پایان معینی بود. یعنی قول به مبدأ و معاد، که جای آن در فلسفه یونانی خالی است، موجب میشد و اقتضا میکرد که شأن وجودی زمان تقویت شود و به عنوان یک موجود حقیقی تصویر شود. اوج این دیدگاه یعنی قول به وجود مطلق برای زمان در فیزیک نیوتن بروز کرد که در مقابل نسبیتگرایی الیبنیتس، که خود پیشدرآمد نسبیت اینشتین است، برای زمان به وجود مطلق قائل بود. در این دیدگاه مسیحی ـ نیوتنی، زمان خطی واقعی است که مستقل از محتویات آن، یعنی مستقل از آنچه در زمان رخ میدهد، در جهان متحقق است، چنانکه نیوتن برای مکان هم چنین جایگاهی قائل بود )همان، ص.)8
اما آنچه به معنای دقیق لفظ، زمانمندی نامیده میشود، در حد فاصل بین دکارت تا کانت و در آرای فلسفی این دو فیلسوف تأسیس و تقویت شد )همان، ص.)8 ارسطو در رساله دلتای مابعدالطبیعه گفته بود: یکی از معانی هستی کشف حقیقت است. عبارت ارسطو چنین است: «هستی به این معناست که یک قضیه صادق است و نیستی به این معناست که قضیهای کاذب است» )ارسطو، 1017 :1972 الف(. حال با توجه به اینکه صدق قضیه، یا به اصطالح جدیدتر حقیقت قضیه، در زبان ارسطو کشف حقیقت و از خفا برآمدن است، این معیار در تفکر آلمانی از حد فاصل کانت تا هایدگر تبدیل به زمان میشود. مفهوم مورد نظر امثال کانت و هگل را میتوان به زبان ارسطو چنین بیان کرد که زمان مدخل هستی است. زمان ورودگاه هستی است و این مدخل یا ورودگاه البته جزء تفکیکناپذیر ساختار ذهن یا قوه شناسایی در وجود انسان است. انسان با تمام محصوالت فرهنگی خود یک موجود زمانمند است. نهادهای فرهنگی به عنوان محصوالت فعالیت ذهنی انسان، نهادهایی چون علم، هنر، زبان، دین، اسطوره، و...
ساختاری ذاتاً زمانمند دارند و خود انسان، که سوژه و فاعل این نهادهاست، از دیدگاه قوای ذهنی )نه ساختار فیزیولوژیکی اعضای بدن( موجودی زمانمند است. انسان و تمام فعالیتهای ذهنی او، آنجا که در مورد هنر، باور، عقیده، یا شناخت امور واقع موضعگیری میکند، در گرو وقت است. وقتهای انسان یا اوقات انسان احوال )حالتهای( متنوع وجودی او را تشکیل میدهند. از این دیدگاه، اصول و قوانین در حوزههای فرهنگی، علم، دین، هنر، و... از قبیل اصل علیت، اصل اینهمانی، و... فقط انتزاعات جعلی و تصنعی ذهن هستند. ذات و حقیقت احوال انسان در گرو اوقات )وقتها( و احوال وجودی )اگزیستانسیال( اوست. هرگونه اعتقاد به ثبات دوام و ماندگاری در حوزههای فرهنگی به نام قوانین و اصول، حاصل جعل و قرارداد است ذات امور فرهنگی سیال و بیقرار است)صانعی درهبیدی، .)11 :1386

از این جهت، زمانمندی مدخل و حلقه اتصال انسان به تاریخمندی است. تاریخمندی نتیجه مستقیم زمانمندی است و مانند زمانمندی در عصر جدید از فلسفه دکارت سر برآورد. دکارت در نظریه جوهری خود، جوهرهای سهگانه را به دو بخش مطلق و نسبی تقسیم کرد. جوهر مطلق یا جوهر خالق، ذات خداوند است که به دلیل کمال، هستی او الزمه ذات اوست. در جواهر نسبی یا مخلوق، یعنی نفس و بدن، به دلیل نقص این جواهر، هستی آنها متعلق به ذات خود آنها نیست، بلکه برآمده از جوهر مطلق است. حال نظر به اینکه جوهر مطلق نسبت به جواهر نسبی، علتُمبقیه است، و هستی این جواهر به صورت سلسلهای سیال از جانب جوهر مطلق به صورت پیوسته به آنها افاضه میشود، این حالت سیالن و افاضه پیوسته هستی از جانب جوهر مطلق به سوی جواهر مخلوق، عبارت از بروز حالتها در این جواهر است. هستی خود جوهر مطلق فاقد حالت است، زیرا هستی او تام و تمام است و از جایی به او افاضه نمیشود، اما هستی جواهر مخلوق به صورت حالتهای گوناگون بروز میکند )چنان که برگ درخت گاهی سبز است و گاهی زرد و میوه آن گاهی ترش است و گاهی شیرین و انسان گاهی شاد است و گاهی غمگین و...(. این بروز حالتهای گوناگون در جواهر مخلوق عبارت از تاریخ این جواهر است. از اینجا میتوان دریافت که خدا فاقد تاریخ است، اما انسان تاریخ دارد. تاریخ انسان مجموعه احوال گوناگونی است که در قالب مفاهیم فرهنگی بروز میکند. ادیان، هنرها، علوم، صنایع، و... تاریخ انسان هستند. انسان موجودی تاریخمند است )صانعی درهبیدی،.)74 :1376

اما آنچه از قول دکارت آوردیم، فقط مقدمه اندیشه تاریخمندی انسان است و اوج این اندیشه در فلسفه هگل پیدا شد که البته ریشه در منادولوژی الیبنیتس دارد. تفکر ایدئالیستی آلمان، از الیبنیتس تا کانت، زمینهساز ایدئالیسم مطلق هگل شد. سه مقوله زمانمندی، تاریخمندی، و پدیدارشناسی در فلسفه ایدئالیستی هگل شکوفا شد )همان، .)12

در ادامه روایتهای تاریخمندی انسان باید به دیلتای اشاره کرد. او تاریخ را چیزی گذشته تصور نمیکند که همچون عین یا موضوع شناسایی در برابر ما قرار میگیرد. تاریخمندی1 دو معنا دارد: نخست اینکه انسان خود را از طریق درونبینی نمیفهمد، بلکه از طریق عینیتیافتگیهای زندگی میفهمد. فقط تاریخ میتواند به انسان بگوید که او چیست. آنچه انسان هست و آنچه او اراده میکند، او فقط در سیر تحول طبع و طینت خود در طی هزارهها تجربه میکند و هرگز به طور کامل آخرینها را تجربه نمیکند، هرگز در مفاهیم عینی تجربه نمیکند، بلکه همواره فقط در تجربه زیستن که از اعماق وجود خود او سرچشمه میگیرد تجربه میکند. به عبارت دیگر، معرفت به نفس انسان مستقیم نیست بلکه غیرمستقیم است؛ باید از میان بیانهای ثابت موجود در سرتاسر گذشته، دوری هرمنوتیکی زد. پس وابستگی به تاریخ، ذاتاً و ضرورتاً تاریخی است)پالمر،128 :1382ـ.)129

در معنای دوم، تاریخمندی یعنیطبع و فطرت انسان ذات ثابتی نیست. انسان در عینیت بخشیدن به خودش فقط بر دیوارهای زمان نقاشیهای دیواری بیشماری نمیکشد تا دریابد که همواره چه طبع و فطرتی داشته است. به عکس دیلتای با فیلسوف دیگر زندگی یعنی نیچه، موافق خواهد بود که انسان حیوانی ـ نه ـ هنوز ـ تمام ساخته 2است؛ حیوانی که هنوز معلوم نشده است که چیست. به عالوه، او فقط برای دریافتن و فهمیدن نمیکوشد. او هنوز تصمیم نگرفته است که چه باید باشد. آنچه او باید باشد در انتظار تصمیمهای تاریخی اوست. او سکاندار کشتی از قبل ساخته و پرداختهای نیست، بلکه طراح و سازنده خود کشتی است. )این همان چیزی است که ارتگایی گاست بعدها امتیاز هستیشناختی انسان نامید.( از آنجا که انسان پیوسته صاحب بیانهای شکلیافتهای میشود که سازنده میراث اوست، به طرزی خالق تاریخی میشود. این درک گذشته شکلی از بردگی نیست بلکه شکلی از آزادی است، آزادی معرفت به نفسی پیوسته کاملتر و آگاهی از قادر بودن به اراده کردن آنچه آدمی باید بشود. و از آنجا که انسان قدرت دگرگون کردن ذات خودش را دارد، میتوان گفت که او قدرت دگرگون کردن خود زندگی را دارد. او قدرتهایی حقیقی و اساسی برای خلق و آفرینش دارد)همان، .)129

نتیجه دیگر تاریخمندی آن است که انسان از تاریخ نمیگریزد، زیرا او همان است که در تاریخ و به واسطه تاریخ هست. تمامیت طبع و فطرت انسان فقط تاریخ است. از نظر دیلتای، این امر به نسبینگری تاریخی منجر میشود. او به تأکید گفت که عقب رفتن به پس پشت نسبیت آگاهی تاریخی به هیچوجه ممکن نیست. انسان در جریان تاریخ حل میشود و تغییر میکند. تاریخ نهایتاً مجموعهای از جهانبینیهاست و ما هیچ معیار محکم و ثابتی در دست نداریم تا درباره برتری یک جهانبینی بر جهانبینی دیگر قضاوت کنیم )همان، .)130

در راستای بررسی مفهوم زمانمندی و تاریخمندی بر بستر تاریخ، پس از دیلتای اشاره به هایدگر ضروری است. چنانکه از نظر هایدگر ذات هستی، زمانمند است و طریقی که هستی و حالتها و خصوصیات آن پیشاپیش از طریق زمان تعین یافته است، چیزی است که ما آن را تعینات زمانمندی مینامیم. به این ترتیب کار اصلی هستیشناسی در تفسیر هستی، فینفسه حاوی بحث در زمانمندی هستی است )هایدگر، .)40 :1962

زمانمندی به این ترتیب خاصیت ذاتی هستی است. هایدگر زیر عنوان زمانمندی و تاریخمندی میگوید: دازاین به عنوان مجموعهای از تحققها و فعلیتهای آنی تجربه، که پیدرپی ظاهر میشود و محو میشود، وجود ندارد )همان، )42، و نیز دازاین یک مسیر یا ظرف یا استمرار زندگی را پر نمیکند که نقداً موجود باشد، آن هم با بخشهایی از تحققها یا فعلیتیافتگیهای آنی )همان، )46؛ بلکه دازاین حرکت مستمر یا استمرار در حرکت است. این حرکت به نحوی قابل تعریف است که دازاین در آن استمرار مییابد. حرکت خاص دازاین، استمرارو کشیدگی آن است که ما آن را تاریخی شدن دازاین مینامیم. پرسش از پیوستگی دازاین مسئله وجودی تاریخی شدن دازاین است. لحاظ کردن ساختار تاریخی شدن به تنهایی و شرایط زمانمندی ـ وجودی )اگزیستانسی( آن را در نظر آوردن، دال بر این است که انسان به فهم وجودی تاریخمندی دست یافته است )همان، .)47

بنابر مفهوم زمانمندی که در فلسفههای آلمانی از الیبنیتس تا هایدگر مرور شد )و البته اصل آن از فلسفه دکارت برخاست(، پدیدههای فرهنگی به عنوان محصوالت فعالیت ذهنی انسان از قبیل پدیدههای اقتصادی، حقوقی، سیاسی )کل پیکره حکومت و نهادهای سیاسی آن از قبیل احزاب و قوای حکومت(، دینی، اسطورهای، اخالقی، هنری، زبانی، و هر آنچه به فکر و دست انسان تأسیس شده است، از قبیل شیوههای کشاورزی و صنعت و نظام مدیریتها و...، پدیدههای زمانمند هستند. نتایجی که از این دیدگاه به دست میآید به اجمال چنین است:


.1 حوادث و رویدادهای فرهنگی )نه طبیعی( تماماً چسبیده به زمان خود آنها هستند و ماهیت آنها ماهیت تاریخی است و جز به همان صورت که بروز کردهاند، به نحو دیگری نمیتوانستهاند بروز کنند.

.2 به دلیل سیالن و گذرایی بودن ماهیت زمان، این پدیدهها معروض سیالن و دگرگونی هستند و در طول تاریخ دائماً در حال تغییر بودهاند و همچنان متغیر خواهند بود. این تغییرات بستر تاریخ را تشکیل میدهد: تاریخ ادیان، تاریخ صنایع و هنرها، تاریخ علوم طبیعی )فیزیک و شیمی و...(، تاریخ اقتصاد، تاریخ حقوق، تاریخ شکل خوراک، پوشاک و مسکن، و... در عمل زمینه بروز پدیدههای فرهنگی است؛ و آنگاه که زمان آنها سرآید، از صحنه جامعه بشری حذف خواهند شد. بنابراین دیدگاه، کل پیکره فرهنگ، از علم تا هنر و دین و صنعت و حکومت و هر آنچه به دست انسان فراهم آمده باشد، مهمان تاریخ است و ذات آن در آمدن و رفتن است. بنابر اصل بنیادی زمانمندی، فرهنگ امری متغیر و غیرثابت است و تغییر ارزشها در رأس همه تغییرات است. وقتی ارسطو اعالم میکرد که بردگی یک نظام طبیعی است، باور نمیکرد که روزی بردگی به معنای نقض حقوق طبیعی انسانها تلقی شود، و در حالی که در ادوار باستانی ازدواج با محارم موجه و معقول بوده است، کسی باور نمیکرد که روزی چون امروز در طب جدید حتی ازدواج با خویشاوندان از قبیل ازدواج دختر با پسر عمو را منع کنند.

.3 محصوالت فرهنگی تجلی روح انسان است. تغییر در این محصوالت، دال بر تغییر پیوسته در گوهر و ذات و ماهیت و حقیقت انسان است. حتی میتوان گفت انسان به دلیل وضعیت فرهنگی خود یک موجود تاریخی است. تاریخی بودن انسان به لحاظ زیستی و بیولوژیکی ابتدا مورد توجه داروین واقع شد و به لحاظ فرهنگی در فلسفه دیلتای مطرح شد و او بود که تعبیر «عقل تاریخی» را به کار برد. با توجه به مبانی زیستشناسی داروین )که ما نمیتوانیم وارد جزئیات آن بشویم(، ساختار فیزیولوژیکی انسان پیوسته در حال تغییر است و این تغییر در ساختار فیزیولوژیکی با تغییر در ساختار احساسات، عواطف، اندیشهها، و باورهای او همراه است )صانعی، 18 :1386ـ.)19

عبور از تاریخیگری و تأمل در تاریخگرایی

تاریخگرایی نباید با تاریخیگری اشتباه شود. تاریخیگری در معنایی که کارل پوپر به آن داده است یعنی جستجو برای یافتن قوانین تاریخی. با این وجود عادت انگلیسی استفاده از این دو واژه بسیار شبیه هم هستند. اصطالح تاریخگرایی برخی اوقات با شناسایی جریان خاصی که در سنت تاریخنگاری و فلسفه آلمانی هیستوریسموس1نامیده شده اشتباه شده است )بودون، .)198 :1989
صحبت از تاریخگرایی به مثابه یک تئوری فلسفی، و تاریخنگاری درباره تاریخمندی و آگاهی از گذشته است. این مکتب در آلمان قرن 19 به وجود آمد. تاریخگرایی به تاریخمندی انسان و اتصال او به سنت تأکید دارد. مورخ در این مکتب غایتشناسی تاریخی را رد میکند و تبیین خود در خصوص پدیدههای تاریخی را بر همدلی و فهم حوادث، اقدام افراد، و دورههای تاریخی مبتنی میسازد. مورخ بر آن است که نهادهای انسانی )زبان، هنر، مذهب، قانون، دولت( موضوعی برای تغییرات دائمی هستند. علیرغم وجود چنین درکی از تاریخ، به خاطر وضعیت خاص پوزیتیویسم منطقی در علوم اجتماعی، مواجهه با تاریخگرایی یا تاریخیگری با نفرت همراه بوده است )استیو، .)11 :1990

کارل پوپر، به عنوان یکی از برجستهترین منتقدان تاریخیگری، تاریخگرایی را نیز مورد نقد خود قرار داده است. اگرچه او میان این دو پدیده قائل به تمایز میشود. اصطالح تاریخیگری در پرنفوذترین کتابهای پوپر یعنی فقر تاریخیگری و جامعه باز و دشمنانش مورد استفاده قرار گرفت. پوپر تاریخیگری را مفهومی میداند برای توصیف رهیافتی در علوم اجتماعی که فرض میکند پیشبینی تاریخی هدفی اصولی است و این هدف با کشف ریتمها یا الگوها، قوانین یا روندها که زمینههای تکامل تاریخی را فراهم میکنند، دستیافتنی خواهد شد )پوپر، .)3 :1993
افالطون، هگل، و مارکس سه اندیشمندی هستند که به نظر پوپر با افسانهسرایی در باب تاریخ و ضرورت تاریخی، مستمسکی برای تکوین بزرگترین فجایع بشری ایجاد کردهاند. پوپر پناه بردن به تاریخ و حقیقت مندرج در آن را ناشی از هراسی میداند که انسان از پذیرفتن مسئولیت سرنوشت خویش در مواجهه با طبیعت و جامعه، دامنگیرش میشود. بر همین اساس پوپر، با اشاره به تئوری هگل درباره تاریخ، نوشت که این تئوری به طور گستردهای مورد نقد قرار گرفته است. اما برعکس تاریخگرایی را تمایل به احترام هر استدالل یا ایدهای معنی میکند که زمینه تاریخیاش به طور کامل در نظر گرفته شده است، به طوری که به واسطه مزیتش با ارزیابی آن مخالفت میشود. تاریخگرایی قوانین تاریخی را مورد هدف قرار نمیدهد، بلکه فردیت هر موقعیت تاریخی را مفروض میگیرد.

استفان برگر، بر اساس تعاریف پوپر، کاربرد کلمه مناسبتری را پیشنهاد داده است. او اظهار میدارد که من عامدانه اصطالح تاریخگرایی1 )و تاریخگرا( را بیشتر از تاریخیگری2 )و تاریخیگرا( به کار میبرم. در صورتی که تاریخگرایی )در آلمانی هیستوریسموس)3، همانطور که توسط لئوپولد فون رانکه ارائه شده، میتواند به عنوان یک مفهوم تکاملی و اصالحگرا نگریسته شود که کل نظم سیاسی را مبتنی بر رشد و توسعهای تاریخی میفهمد. اما تاریخیگری )در آلمانی هیستوریزیسموس)4، با همان معنایی که پوپر میفهمد و بر اساس این معنا آن را رد میکند، بر آن است که تاریخ مطابق با قوانین از پیش تعیین شده در جهت پایانی خاص در حرکت است. زبان انگلیسی با استفاده از تنها یک اصطالح برای این معانی متفاوت، تمایل دارد این دو را با هم تلفیق کند. از این رو من در قیاس با زبان آلمانی کاربرد دو اصطالح متفاوت را پیشنهاد میکنم )برگر، .)28 :2001

نمایندگان برجسته تاریخگرایی در درجه اول مورخان قرن نوزدهم آلمان از قبیل لئوپولد فون رانکه، یوهان گوستاو درویزنسپس، فردریش ماینکه، و ویلهلم دیلتای بودهاند. دیلتای از ماینکه تأثیر پذیرفته بود.کارل فریدریش اکهورن و حتی فریدریش کارل فون ساوینی، به عنوان حقوقدان قویاً تحت نفوذ ایدههای تاریخگرایی بودند و مکتب تاریخی قانون5 را در آلمان تأسیس کردند. مورخ و فیلسوف ایتالیایی بندیتو کروچه و همکار انگلیسی او رابین جورج کالینگوود نمایندگان اروپایی برجسته تاریخگرایی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به شمار میروند. کالینگوود تحت تأثیر دیلتای بود )واالس و دیگران، )28 :2008 و بحثهای رانکه را میتوان به مثابه پادزهری برای روشهای شبه قانونی و کمی که در جامعهشناسی و اکثر علوم اجتماعی مشترک است مالحظه نمود )همان، .)14

تاریخگرایی علیرغم تفاوتهایی که با تاریخیگری دارد، همچنان موضوع نقد بسیاری از اندیشمندان بوده است. جورج جی. ایگرز یکی از برجستهترین نویسندگان منتقد تاریخگرایی است. کتاب او بینش آلمانی از تاریخ: سنت ملی اندیشه تاریخی از هردر تا اکنون، که نخستین بار در 1968 به چاپ رسید، در میان نقدهای تاریخگرایی اثری کالسیک به شمار میرود )برگر، .)24 :2001نقد اساسی دیگر به تاریخگرایی توسط فیلسوف آلمانی فریدریش نیچه انجام شد.

او در یکی از آثار خود )سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی؛ )1874 به طور مستقل به این موضوع میپردازد و در این اثر یک تب تاریخی بدخیم را مورد تقبیح قرار میدهد. نیچه ادعا میکند که مورخان زمانهاش، یعنی همان تاریخگرایان، با ربط دادن انسان به گذشته به جای جهت دادن او رو به سوی آینده به قوای زندگی انسان لطمه زدهاند. به همین دلیل او بازگشت به انسانگرایی را به جای تاریخگرایی مطرح میسازد. از دیگر منتقدان تاریخگرایی لئو اشتراوس است. اشتراوس با یکسان انگاشتن معنای این دو نگاه)تاریخگرایی و تاریخیگری( اساساً از منتقدین تاریخیگری به شمار میرود. او تاریخگرایی را تهدیدی برای آزادی اندیشه میداند. همچنین اظهار میدارد که تاریخگرایی فلسفه سیاسی را مورد تردید قرار میدهد. در کنار منقدان تاریخگرایی، مورخان آلمانی قرن بیستم، که برخی از ابعاد آن را مورد تأکید قرار میدهند، عبارتند از اولریش موالک، توماس نیپردی، جورن روزن. همچنین فیلسوف اسپانیایی اورتگایی گاست تحت تأثیر تاریخگرایی بوده است.

علوم سیاسی و تاریخ هم از یکدیگر تأثیر میپذیرند و هم یکدیگر را تکمیل میکنند. بنابراین پیوستگی میان این دو رشته یک پیوستگی صمیمانه است و بر این اساس جان سیلی اظهار میدارد: دانش سیاست عامیانه است وقتی با تاریخ آزاد نشده باشد، و تاریخ در ادبیات محو میشود وقتی از نقطه نظر رابطه با دانش سیاست کاستیهایی داشته باشد )سیلی، :1922 189ـ.)192 به دنبال چنین دیدگاهی است که بورگس میگوید: این دو رشته را از هم جدا کنید. اگر یکی تبدیل به جسد بیروح نشود، فلج خواهد شد و دیگری یک شیئ ناقص )بورگس، .)206 :1896 این بدان معناست که میان معرفت سیاسی و تاریخ همواره نسبتی برقرار بوده که ضرورت این رابطه در بستر تاریخ به روایتهای گوناگون تبیین شده است. حال طرح این سؤال منطقی است که چنین رابطهای بر چه ضرورتی استوار است؟

جان سیلی در ادامه اظهارات خود چنین میگوید: تاریخ بدون علوم سیاسی ثمری ندارد و علوم سیاسی بدون تاریخ ریشهای ندارد )سیلی، 189 :1922ـ.)192 سیلی تأکید دارد که تا به حال کسی نتوانسته است وابستگی این دو رشته را نادیده بگیرد. همه سازمانهای سیاسی یک مبنای تاریخی دارند و به نوعی خرد نسلها را به تصویر میکشند. دولت و سازمانهای سیاسی تولیدات تاریخ هستند و فرد در راستای فهم کامل آنها ضرورتاً باید فرایند تکامل آنهارا بشناسد. به این معنا که آنها چگونه به چیزی که هستند تبدیل شدهاند و اساساً چه هستند؟ آنها تا چه حد به اهداف اصلی خود پاسخ دادهاند؟

سیلی میگوید: تاریخ گذشته علم سیاست و علم سیاست اکنون تاریخ است )فیلدینگ، .)2008این تأکید از سیلی میان روشنفکران اروپایی گسترش یافت و آنها )که اهمیت فوقالعاده دولت ـ ملت را مورد تأکید قرار میدادند( در این معنا به توافق جامعی رسیدند. این امر موجب به رسمیت شناخته شدن انحصاری دانش سیاست شد. در همین راستا هگل فیلسوف پرنفوذ آلمانی در اویل قرن نوزدهم چنین میاندیشید که دولت یک نیروی روحانی و اخالقی میسازد که فراسوی منافع مادی سوژههایش قرار دارد، و نهایتاً کارگزار اصلی تغییر تاریخی است. این بدان معناست که تاریخ سیاسی با همه مفاهیم و اهداف، همان تاریخ است. به عالوه سیلی در این طرز تلقی که مطالعه تاریخ در بریتانیا ابزاری حیاتی بود که از طریق آن حاکمان آینده امپراتوری بریتانیا میتوانستند درسهای ارزشمندی از آن بگیرند تنها نبود. به عنوان یک نتیجه، هدف غایی تاریخ گسترش توانایی نخبگان جهت حکم راندن بر اتباع ملکه ویکتوریا فهمیده شده بود. نتیجه اینکه تاریخ سیاسی در تنگنا و شرایط نهادی نگه داشته شده بود و از تاریخ دولت، تاریخ روابط دولتها و تاریخ دولتمردان بزرگ تشکیل میشد. تاریخ سیاسی به لحاظ اثری که داشت تاریخ دولت بود )همان(. بیشتر این مفروضات ویکتوریایی در طول نیمه دوم قرن بیستم از هم پاشید. با این حال امروزه وقتی عدهای از تاریخ سیاسی صحبت میکنند، چنین تصوری را به نمایش میگذارند که گویی تاریخ سیاسی هنوز تنها مطالعه وست مینستر و وایت هال است، و نیز مطالعه مردان و گاه زنانی که کشتی دولت را هدایت میکنند. نوشتن این تاریخ باال یا الیت، یا که برخی تاریخ سیاسی سنتی مینامند، ادامه مییابد. هرچند تاریخ سیاسی با دیگر شیوههای فکر کردن درباره این موضوع تکمیل شده است. این تاریخ سیاسی جدید تغییراتی را در رشته تاریخ منعکس میکند؛ تغییراتی که شیوههای مختلف بسیاری را گسترش داده و مبتنی بر آن دولت و دانش سیاست در آغاز قرن بیست و یکم بازتفسیر شدهاند. بنابراین در چنین نگاهی همچون تلقی تاریخگرایی، که پیشتر به آن اشاره شد، تاریخ مواد کافی برای مقایسه و استقرا را فراهم میکند؛ موادی که ما را برای ساختن یک ساختار سیاسی ایدئال در خصوص آرزوهایمان توانمند میسازد.

بر اساس آنچه گفته شد، به نظر میرسد در غیاب دادههای تاریخی، مطالعات علوم سیاسی


به طور کامل به یک امر سوداگرایانه و یا یک انتخاب قیاسی تبدیل میشود و علوم سیاسی قیاسی، چنانکه السکی اظهار میدارد، به سادگی محکوم به شکست است، زیرا ما هرگز از لوح پاک آغاز نمیکنیم. نوشتههای مورخان به طور خالصه مخزن عظیمی از مواد را تشکیل میدهد که یک محقق علوم سیاسی میتواند آنها را با الگوهای معنادار تحلیل کند، و آنها او را در فهم زمان حال و ترسیم آینده راهنمایی کنند. به عالوه تاریخ با شیوه وقایعنگارانهاش درکی از رشد و توسعه ارائه میدهد که بر اساس آن مبنا یا بینشی در تغییرات اجتماعی فراهم میشود )همان(.
در همین چارچوب رابسون بر این نظر است که معرفت تاریخی برای علوم سیاسی به طور آشکار اجتنابناپذیر و ضروری است. همچنین پروفسور آر. سوالتو در کنفرانس کمبریج 6( ـ10 آوریل )1952 چنین اظهار کرده است که در طول بیست سال کار تدریس در خاورمیانه، درباره چگونگی تدریس تاریخ فلسفه سیاسی، از آنجا که پیشزمینه تاریخی این کار کافی نبوده، به طور کل گیج شده است )و این ناکافی بودن زمینه تاریخی، او را در تدریس این حوزه گیج کرده است(. بنابراین گویی که تبیین انقالب فرانسه به صرف نظریه سیاسی محدود شده است. او اشاره میکند آنجا که علوم سیاسی به تاریخ نزدیک نشود، یک محقق به سادگی ممکن است به یک طرح کلی اشتباه برسد، که در این طرح اکثر اشارات تاریخی )زمینهای که او درباره آن به ندرت میفهمد( از دست رفته است، و دانشی به دست آمده که با یک آشنایی جزئی با چند متن کالسیک فلسفه سیاسی تکمیل شده است.

از سوی دیگر و به نوبه خود، تاریخ نیز بسیار مدیون علوم سیاسی است. دانش ما از تاریخ بیمعنی خواهد بود اگر اوضاع سیاسی، حوادث، و جنبشها به اندازه کافی ارزیابی نشده باشند. برای مثال تاریخ اروپای قرن نوزدهم یک روایت ناقص از واقعیات است، مگر اینکه معنا و مفهوم کامل جنبشها و نهضتهایی همچون ناسیونالیسم، امپریالیسم، اندیویدوالیسم، سوسیالیسم و... مورد توجه باشد.

دانشمندان سیاسی نه تنها باید ماهیت نهادهای سیاسی را مطالعه کنند، بلکه باید تاریخ منشأ و توسعه، موفقیت یا شکست آنها را نیز مورد بررسی قرار دهند. گویی که تاریخ بعد سوم علوم سیاسی را میسازد. تاریخ موادی را که بنیادهای دانش سیاست را شکل میدهند فراهم میسازد. تاریخ برای ما دادههایی فراهم میسازد که استنباط نتایج مبتنی بر آنهاست. برای مثال تاریخ نمونههای متعددی از محرومیت منافع قدرت به دست میدهد و از همین واقعیتهای تاریخی است که نتیجه یا اصل دانش سیاست استنباط میشود. یعنی همان اصلی که دموکراسی

ــ که مردم را در داشتن سهمی از قدرت مطمئن میکند ــ را بهترین شکل حکومت معرفی میکند. از آنچه گفته شد چنین بر میآید که برای درک کامل دانش سیاست در روابط بنیادینش، باید آن را به لحاظ تاریخی مطالعه کنیم و برای تفسیر تاریخ در معنای واقعی آن، باید آن را به لحاظ سیاسی مطالعه کنیم. به تعبیری دیگر، علوم سیاسی بدون تاریخ توخالی و بیاساس است. این نشان میدهد که علوم سیاسی و تاریخ یار و مکمل یکدیگرند.

تاریخ سیاسی دانشی بینارشته ای

مهمترین چالش دانش سیاسی کالسیک با دموکراتیزاسیون جامعه به وجود میآید که گسترش حق رأی برای همه بزرگساالن و ایجاد دولت رفاه است. این امر به این باور دامن میزند که حکومت باید به جای منافع نخبگان و یا خود دولت، منافع مردم را منعکس سازد. همچنین با توسعه آموزش عالی گروههایی که پیشتر محروم به حساب میآمدند )برای نمونه استادان و دانشجویان( در فرصتی تازه دیدگاههای مؤسس دولت را مورد انتقاد قرار دادند. همچنین سوسیالیستها و فمینیستها در طول دهههای60 و70 قرن بیستم، صدای واحد و منحصر به فردی را منعکس ساختند. نتیجه آنچه گذشت، پیدا شدن راههای جایگزین مشخص در خصوص تمرین دانش سیاست، امید به توسعه، و گسترش اشکال مردمیتر مشارکت در تصمیمسازی بود.

این وضعیت پس از دهه 70 ادامه نیافت، به عبارتی این موج رادیکال تا حد زیادی در طول دهه 1980 از بین رفته بود. اما اثر آن بر مفاهیم آکادمیک هدف دانش سیاست1 باقی ماند. همچنین پیروزی نولیبرالیسم تاچر و ریگان زمینههای انتقاد از دولت را گسترش داد و بخش عمدهای از نفوذ آن را به نام آزادی محدود کرد. بنابراین بحثهای بسیاری تا پایان قرن بیستم در خصوص افول دولت ـ ملت صورت پذیرفت. از یک سو به نظر میرسد نهادهایی که سیاست به ارائه تعریف از آنها پرداخته با جهانیشدن کنار زده شده و تحلیل رفتهاند، و از سوی دیگر مصرف به افراد قدرت داده است.

به نظر میرسد به عنوان یک نتیجه میتوان اظهار داشت که تاریخ سیاسی در بستر نظمی گستردهتر به لحاظ موقعیت و جایگاه از افت قابل توجهی رنج میبرد. این یعنی تاریخ سیاسی با گسترش حوزههای مورد عالقه جدیدتر، تحت فشار اکثر روایتها قرار گرفته است. تاریخ

سیاسی در همین راستا به طور ویژه تحت فشار تاریخ اجتماعی و شاخههای آن بوده است. تاریخ اجتماعی همواره به اهمیت تجربههای متداول و گروههای برجسته تحت ستم، که علیه الیت حاکم مبارزه میکنند، تأکید کرده است. اگر سیلی بر آن است که عاملیت تنها در دولت مستقر است، در حال حاضر دیگر اندیشمندان این حوزه بر این نظر پای میفشارند که مردم بالقوه عامل ساختن تاریخ خودشان هستند.

با توجه به آنچه گذشت، مورخان از دهه 70 به بعد به طور روزافزون از موضوعات مرتبط با سیاستهای نمایندگی به نفع فرهنگ، مصرف، جنس، نژاد، و جنسیت فاصله گرفتهاند. این جایگزینی عالقه از بدنه سیاسی به سیاست بدن، از امر عمومی به امر خصوصی، به یکباره امور مهم مغفول را برجسته میکند. با وجود این چنین وضعی تهدیدی به انحراف از درک کامل پویایی تغییرات تاریخی به شمار میرود که با اغراق درباره اهمیت بالقوه مردم و کاستن اهمیت دولت و دیگر نهادهای سیاست نمایندگی )به وضوح احزاب سیاسی( صورت میپذیرد )همان(.
آنچه با عنوان تاریخ سیاسی جدید به آن اشاره شده، تالشی است برای درگیر شدن با برخی از این پیشرفتها بدون از دست دادن این بینش که قدرت سیاسی به جامعه شکل میدهد. در حقیقت این امر از منظر اقلیتی از مورخان بسیار ناراضی موضوع منافع پایدار بوده که با صورتهای شکل گرفته تاریخ سیاسی بیان شده است. بنابراین وقتی جی ام ترولیان، تاریخ اجتماعی را به عنوان تاریخ مردمی با سیاست واژگون شده تعریف میکند، به خاطر این نیست که او چنین طبقهبندی منفی را تأیید میکند. در واقع ترولیان بر آن است که این برای جبران زیان و خسران تاریخهای سیاسی، مصلحتی ضروری است. مقصود همان تاریخهای سیاسی است که او ادعا میکند بدون اشاره به محیط اجتماعیشان نوشته شدهاند )ترولیان، :1973 یک ـ سه(.

برخی از مورخان سیاسی آگاهانه اهمیت محیط اجتماعی را رد میکنند. اون ژئوفری التون، که از بزرگان تاریخ سیاسی سنتی است، در سال 1970 چنین اظهار داشت: همه اشکال تاریخ که تاکنون شکل گرفتهاند به جهانی تعلق دارند که مورخ سیاسی نیز در همان جهان مستقر است. در این جهان همه چیز به سیاست مربوط است )التون، 160 :1970ـ.)1 با وجود چنین بینشی این مورخان مایل نبودند به ماهیت رابطه میان جامعه یا فرهنگ گستردهتر و تصورات سیاسی خود زیاد بیاندیشند. با این حال در طول جنگ جهانی، عدهای از مورخان مبتکر پارلمان به ویژه لویس نامییر1 به آن سوی بینشهای وست مینیستر نظر کردند و کوشیدند بنیادهای اجتماعی سیاست را در نظر بگیرند.2 نکته قابل ذکر اینکه مسائل و ماهیت آنها در دوران پس از جنگ تغییر کردهاند. حتی پیش از 1939 بسیاری از سرزمینهای قبلی تاریخ سیاسی ضمیمه تاریخ بینالملل و دیپلماتیک شده بود. در ارتباط با گسترش حق رأی، احزاب سیاسی به موضوعات بسیار مهمی تبدیل شدهاند. با توجه به اینکه احزاب نقطه برخورد جامعه و سیاست رسمی بودهاند، اکنون برخی از انواع تفکر سیستماتیک در خصوص رابطه این دو ضروری مینماید.

در ارتباط با مباحث جامعهشناسی سیاسی معاصر از دهه 60 و 70 عالقه به تاریخ سیاست انتخاباتی به وضوح قابل رؤیت است. این امر باعث رشد این طرز تلقی شده است که نیروهای اجتماعی و اقتصادی فراسوی کنترل سیاستمداران، شرایط رقابت حزبی را شکل میدهند. این امکان وجود داشت که رهبران از فرصتهای انتخاباتی به دست آمده با توجه به این تأثیرات عمیق استفاده کنند، اما قادر نبودند فراتر از رابطه احزابشان با )معموالً طبقه( هویتها یا منافع رأیدهندگان عمل کنند. بنابراین برای مثال باال آمدن حزب کارگر و سقوط لیبرالها را میتوان حاصل گسترش طبقه کارگر تجاری تلقی کرد )ترولیان، 430 :1973ـ.)470

نکته اینکه نقش سیاست نمایندگی تنها مدیریت چنین پدیدهای بود. اما همه مورخان سیاسی این دیدگاه جبرگرایانه را نپذیرفتند. برجستهترین آثار موریس کالینگ، که در اواخر دهه60 و اوایل دهه 70 در یک سری جزوههای قابل تأمل1 به چاپ رسید، از کار و مورخان اجتماعی که بر نقش طبقه کارگر در نظام وست مینیستر تأکید میکردند سخن میگفت. او دالیل اصالحات 1867 را به طور ویژهای مورد بحث قرار داد و در پاسخ به این گزاره که اصالحات محصول فشار طبقه کارگر بود، بحث جایگزینی به دست داد. او بر آن بود که دیزرائیلی حق رأی را برای کارگران ماهر مرد گسترش داد، از این جهت که این امر برای مقاصد پارلمانی او مطلوب بود )کالینگ، .)3 :1967

کالینگ مدعی نبود که دیزرائیلی در یک خأل اجتماعی عمل کرده است، اما چنین بحث میکرد که تصمیمات سیاسی فقط به واسطه ساختار سیاسی، که خود به واسطه وجود تمرکز قدرت شکل میگیرد، میتوانند پیش روند، که در طی این روند آنها به ناچار باید به گونهای تغییر کنند که برای دیدگاه غالب قابل تحمل باشند. در جایی دیگر او اظهار میدارد که ساختار سیاسی زبانی است که آنها استفاده کردهاند، تصویری است که شکل دادهاند و افسانههایی است که کنارشان نهادهاند. این به رهبران سیاسی اجازه داده است تا به چیزی که دیگران به
آن میاندیشند شکل دهند. حتی با ورود یک حق رأی کامل دموکراتیک، سیاستمداران نه تنها میکوشند چیزی را بگویند که انتخابکنندگان میخواهند بشنوند، بلکه تالش کردهاند که انتخابکنندگان از آنها گفتن چیزی را بخواهند که از همان آغاز میخواستند بگویند و معموالً موفق بودهاند )همان، .)3
کالینگ به واسطه مورخان سیاسی سنتی اطمینان خود را نسبت به روشهایش از دست داده بود و عالقهای به مورخان کار و اجتماعی نداشت. به عنوان نتیجهای برای این بحث میتوان گفت، مفاهیم کالینگ در دورههایی به درستی مورد تقدیر قرار گرفت. اشارات وی به ضرورت استفاده از خودمختاری نسبی سیاستها برای شکل دادن به تفکر مردمی و ضرورت در نظر داشتن ابزاری که با آن موقعیت فرهنگی و اجتماعی سیاستها به امکانهایش ساخت میدهند، از این دست مفاهیم هستند. تنها در دوره دهه 1990 بود که مورخان سیاسی )آگاهانه یا ناآگاهانه( از برخی چشماندازهای متفاوت ــ اما همه ناراضی نسبت به رهیافت اجتماعی جبرگرایانه و منتقد محدودیت تاریخ سیاسی سنتی ــ بر نقش سازنده سیاستها با فهمی متفاوت از زمینههای فرهنگی آن تأکید کردند.

علیرغم تصویر شکل گرفته از توان بالقوه مردم، آنها همچنین با توجه به ابزاری که میتوانند با آن سیاستها )در شکل دولت یا احزاب( را دستکاری کنند و یا حتی هویتها را به شیوهای متمایل به مقاصدشان ابجاد کنند، ایفای نقش کردهاند. در پایان این بحث میتوان برای مثال به آثار جدیدتر درباره تاریخ سیاسی بریتانیای مدرن اشاره کرد که در این پارادایم جدید جای میگیرند؛ آثاری که بر اهمیت مطبوعات، آگهیها، نشستهای عمومی، تبلیغات چاپی، و حتی افسانهها و داستانهای مردمی، تأکید دارند. در نتیجه بر ارتباط تعاملی میان سیاست و مردم تمرکز میکنند. برخی حتی موضوعات ویژهای از تاریخ سیاسی سنتی را گرفتهاند(همانند رهبری( و حیات تازهای به آنها دادهاند. برجستهترین مطالعه فیلیپ ویلیامسون در خصوص استنلی بالدوین از نوع چنین آثاری است )ویلیامسون، .)1999 نتیجه اینکه تاریخ سیاسی به مثابه یک دانش میانرشتهای اکنون ممکن است باشد، اما یکی از چند راه فهم گذشته است و اکنون از هر زمان دیگری متنوع تر و پویاتر است. تاریخ سیاسی به طور دقیقتری ماهیت واقعی سیاست را منعکس میکند )کاترال، .)300 :2003

نتیجهگیری

علیرغم آنچه گفته شد و با وجود رابطه تنگاتنگ تاریخ و علوم سیاسی، این دو رشته یکسان


نیستند. همه علوم سیاسی، تاریخی نیست. تاریخ همه مواد علوم سیاسی را فراهم نمیسازد. علوم سیاسی مواد خود را از علوم دیگر نیز به دست میآورد. تئوریهای علوم سیاسی ممکن است تنها بر حدس و گمان مبتنی شده باشند )همچون نظریههای پیدایش دولت( تا دادههای تاریخی. یک تئوری سیاسی ممکن است یک تئوری خوب به شمار رود بدون اینکه در مطالعات تاریخی ریشه داشته باشد. همه تاریخ سیاسی یا سیاست، گذشته نیست. بخش عمدهای از تاریخ نیز شبیه تاریخ هنر، علم، اختراعات و کشفیات، و... با دانش سیاست رابطه ندارند و برای آن موادی فراهم نمیسازند. گذشته از این، در اینجا اختالفاتی میان آنها وجود دارد. عالقه اولیه تاریخ، نمایش واقعیتهاست به همان شکلی که هستند، در حالی که عالقه اولیه دانش سیاست کشف قوانین کلی واقعیت است. تاریخ ترتیب زمانی است، در حالی که دانش سیاست چنین نیست. علوم سیاسی غایتانگارانه است، چنانکه از دولت آنگونه که باید باشد بحث میکند، در صورتی که تاریخ از دولت آنگونه که هست بحث میکند. تاریخ، فروشگاه بزرگ واقعیتها و اطالعات است که دانش سیاسی از طریق آن دادههایی برای تعمیم و نظریهپردازی به دست میآورد. تاریخ هم بسیار از علوم سیاسی قرض میگیرد. تاریخ ثبت حوادث و جنبشهای گذشته است که جنگها، انقالب، عملیات نظامی، تحوالت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، و مذهبی را مورد توجه قرار میدهد. اما باید توجه داشت که همه این مواد برای تحقق اهداف و مقاصد علوم سیاسی الزم نیستند و ضرورت ندارند. عالقه اصلی دانش سیاست مطالعه تحوالت نهادهای سیاسی و دیگر واقعیتهایی است که مستقیم یا غیرمستقیم در دولت زاییده میشوند. بنابراین علوم سیاسی واقعیتها را از تاریخ انتخاب میکند.

نتیجه این بحث آن است که در عین آگاهی از تفاوتهای علوم سیاسی و تاریخ، نمیتوان تماس و پیوند عمیق این دو را نادیده گرفت. علوم سیاسی و تاریخ وابستگی نزدیکی دارند و ترکیب آن دو، چارچوب غیرمنتظره منسجمی برای توسعه عالیق میانرشتهای فراهم میکند. در همین راستا روایت سیلی از نسبت تاریخ و علوم سیاسی به فهمی باز میگردد که او از این دو رشته پیش از هر نوع نسبتسنجی میان آنها دارد. سیلی روایت خود از تاریخ را منطبق با فهم تاریخگرایی از آن ارائه میدهد.

از یک سو تاریخ درباره داستانها و درباره شکل گرفتن چیزها از گذشته است. مورخان تالش میکنند چیزها را به مثابه الگوهایی در طول زمان بنگرند، اما عموماً تصدیق میکنند که زندگی و روابط پیچیدهتر شدهاند. از سوی دیگر علوم سیاسی درباره تئوریها، نمودارها، وفرضیهها، و درباره شکل گرفتن چیزها خارج از چارچوب گذشته است، و از هر دادهای که مورخان تصمیم به انتشار و نوشتن آن میگیرند )کتابها، مقاالت( استفاده میکند. دانشمندان سیاسی تالش میکنند زندگی را تقلیل داده و خرد کنند و با مجموعه واحدی از بدیهیات یا باورهایی درباره راهکارها، که عموماً درباره آنها اجماعی به دست نمیآید، ارتباط برقرار سازند. از این رو باید چنین اظهار داشت که مورخان به درگیر شدن با جزئیات تمایل دارند که به هیچ کس برای چالشها و درگیریهای آیندهاش درسی نمیآموزد. همچنین دانشمندان علوم سیاسی تمایل به مدلسازی زندگی دارند. تمایل آنها به مدلسازی برای تفهیم این نکته است که زندگی واقعاً پیچیدهتر از نموداری انتزاعی است.

حال که توضیحاتی از تبار تاریخ ارائه شد و روایتهای متفاوت و حتی متعارض از آن در چارچوب مفهومسازیها و تئوریپردازیهای گوناگون، همچون تاریخیگری، مورد مداقه قرار گرفت و روایتهای قابل تأمل در نسبت تاریخ و دانش سیاست بازخوانی شد، و سرانجام سازهای میانرشتهای همچون تاریخ سیاسی با مالحظهای نو مورد بررسی قرار گرفت، اکنون امکانی رخ نموده تا بتوان معنایی عمیق از رابطه تاریخ و دانش سیاست کشف کرد. مقصود آشکار ساختن معنایی است که به فهمی گسترده و همهجانبهتر )در عین حال عمیق( از رابطه فوقالذکر میانجامد.


منابع

احمدوند، ش))1392، چهار روایت در فهم مطالعات میانرشتهای، فصلنامه مطالعات میانرشتهای در علوم انسانی، دوره ششم، شماره 1، صص31ـ.53

ایمانی، م))1390، تبیین رویکرد میانرشتهای از دیدگاه معرفتشناسی حکمت متعالیه، فصلنامه پژوهشهای فلسفی، سال پنجم، شماره .9

پالمر، ر))1382، علم هرمنوتیک. ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، تهران: هرمس، چاپ دوم صانعی درهبیدی، م )1376(، فلسفۀ دکارت. تهران: انتشارات الهدی صانعی درهبیدی، م )1386(، زمانمندی در تفکر جدید. نامه حکمت، سال پنجم، شماره.1

نيچه، ف )1391(، سودمندي و ناسودمندي تاريخ براي زندگي. ترجمه عباس كاشف و ابوتراب سهراب، تهران: فرزان روز، چاپ پنجم.

وال، ژان )1375(، مابعدالطبیعه. ترجمه یحیی مهدوی، تهران: خوارزمی

Aristotle (1979), Metaphysic, trans. Ross, Oxford: Oxford University Press Berger, S (2001), Stefan Berger responds to Ulrich Muhlack, In: Bulletin of the German
Historical Institute London, Volume XXIII, No. 1, May Boudon, R. and Bourricaud, F (1989), A Critical Dictionary of Sociology, Routledge,

Historicism, p. 198 Burgess, J. W(1897), Relation of Political Science to History, in Report of theAmerican

HistoricalAssociation for 1896, Government Priting Office, Washington, Vol. I Catterall, P(2003), The MacMillan Diaries: The Cabinet Years:1950–1957, London

Cowling, M.J (1967), Disraeli, Gladstone and Revolution. The Passing of the Second Reform Bill, Cambridge

Elton, E. G (1970), Political History: Principles and Practice, London Fielding, S (2008), Political history, www. history.ac.uk/making history, The Institute
of Historical Research© 2008 Heidegger, M (1962), Being and Time, trans. Macqurrie and Robinson, New York:

Harper & Row Klein, J. T (1990), interdisciplinary: history, theory and practice, Detroit: wayne state

university. Morera, E (1990), Gramsci’s Historicism:ARealist Interpretation, Routledge

Namier, L (1930), England in the Age of the American Revolution, London Popper, K (1993), The Poverty of Historicism, Routledge, London

Seeley, J. R (1922), The Expansion of England: Two Courses of Lecture, Publisher: Little, Brown
Trevelyan, G. M (1973), Introduction. English Social History: A Survey of Six

Centuries from Chaucer to Queen Victoria, Book Club Associates. Wallace, E. R. and Gach, J (2008), History of Psychiatry and Medical Psychology:

With an Epilogue on Psychiatry and the Mind-Body Relation, New York, Springer Williamson, P (1999), Stanley Baldwin: Conservative Leadership and National Values,

New York, Cambridge University Press.

An Introduction to the Interaction of History and Politics: toward an Interdisciplinary Science

Interdisciplinary

Studies in the Humanities

6

Vol.6

No.3
Summer 2014
Tooraj Rahmani1
Abstract
Achieving an accurate knowledge about the relationship between history and politics and then achieve an understanding of the Interdisciplinary nature of these two branches of the humanities is the fundamental purpose of this study. This goal can be more realized with a focus onagency. In other words, human agency is a turning point that Focused onit, this article attempts to read avariety of texts about it. The question of agency in the relationship between historyand politics is formulated that way: is the politics a manifestation of human agency in settling his personal and public life? Or Reflects course of victimization of entities of human and social against the will predetermined that forms their affairs or with respect of both? But the answer to this question is: Human in the political arena affected by the historical structures andvice versa the historical structures in the political arena form with human agency. On this basis for a deep understanding of the quality of agency it is necessary simultaneous attention to history and politics. While the garlicin history regardless of the politics (that is manifestation of agency and makes the history) is an unfinished attempt and also study of politics regardless of the history (that structures of against agency comefrom the depths of history) is insufficient. This relationship tells from interdisciplinary nature of knowledge of history and politics. Moreover their interaction also provides Possibility of creating an interdisciplinary knowledge. Keywords: History, Political Science, Historism, Political History








مطلب‌های دیگر از همین نویسنده در سایت آینده‌نگری:


منبع:


بنیاد آینده‌نگری ایران



پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۸ آوریل ۲۰۲۴

ستون آزاد

+ "زدن سر هشت پا" و حکایت "ببر کاغذی" رضا علوی

+ جهانِ پس از جنگ غزه  رضا علوی

+ آیا اسراییل بر نفت و گازغزه چیره خواهد شد ؟ رضا علوی

+ توتالیتریسم چیست؟ حسین مولا

+ گفتگو بارد هوش مصنوعی با حسین مولا حسین مولا

+ تفاوت مبارزه جوانان در زمان حکومت شاه ایران برای آزادی و دمکراسی با مبارزه جوانان کنونی برای آزادی و دمکراسی علیه جمهوری اسلامی چیست؟ گفتگو حسین مولا با بارد بزرگترین هوش مصنوعی گوگل

+ دو حادثه مهم  رضا علوی

+ جوانانیکه در جنبش زن زندگی آزادی شرکت کردن در چه سنینی بودند؟ Bard هوش مصنوعی

+ خود آموز دیکتاتورها رندال وود کارمینه دولوکا

+ موانع توسعه دموکراسی در خاورمیانه  دکتر امیر ساجدي

+ راز یک کشتار  رضا علوی

+ آیا غول خفته بیدار می شود ؟  رضا علوی

+ ریزش مداحان در این عاشورا رضا علوی

+ رهبر نقاب دار!  رضا علوی

+ بخش سوم : "لاریجانی ها " ؛ مردانی برای تمام فصول رضا علوی

+ حقوق زنان - کانون درگیری. فرهاد یزدی

+ آمریکا ؛ به کجا چنین شتابان ؟ رضا علوی

+ جهان و ایران در آغاز سال نو خورشیدی. فرهاد یزدی

+ نبرد برای نامزدی  رضا علوی

+ . 

+ ایران لیبرال فرهاد یزدی

+ روز جهانی زنان گرامی باد  گیتی پورفاضل

+ سالروز حمله روسیه به اوکراین فرهاد یزدی

+ کالبد شکافی" پرویز ثابتی" رضا علوی

+ سقوط محسن رنانی

+ فشار برملت ایران از دو سو. فرهاد یزدی

+ نشست واشنگتن – تلاش در راه ذلیل کردن جنبش ملی ایران فرهاد یزدی

+ الگوی روسی چپاول اموال ملی فرهاد یزدی

+ امنیت ملی – بخش دوم فرهاد یزدی

+ امنیت ملی در دهه سوم سده بیست و یکم فرهاد یزدی

+ آیا روسیه، جمهوری اسلامی را به عنوان متحد استراتژیک خود محسوب می کند؟ رضا علوی

+ منافع ملی و استقلال فرهاد یزدی

+ نقش "طنز" و شعار های "کاف دار" در جنبش انقلابی ایران رضا علوی

+ قشر میانه ایران مهرداد: یکی از همکاران سایت آینده نگر

+ دیگر چین به ایران اهمیت نمی‌دهد ! رضا علوی

+ نقش توازن قوا در جهان در خیزش ملی فرهاد یزدی

+ نیروهای مسلح در دو مقطع تاریخی فرهاد یزدی

+ تراژدی جمهوری اسلامی با مهسا امینی آغاز و با محسن شکاری پایان می‌یابد!  دکتر شیرزاد کلهری

+ دستاوردهای جنبش انقلابی ایران یکی از همکارن سایت آینده نگر از ایران

+ از خیزش اجتماعی تا انقلاب سیاسی فرهاد یزدی

+ پایان کار رژیم، تکیه بر عصای سلیمان شیرزاد کلهری

+ انقلاب سیاسی فرهاد یزدی

+ انقلاب مدرن ایران شیرزاد کلهری

+ ادامه خیزش اجتماعی – سیاسی ایران فرهاد یزدی

+ بیانیه شماره ۱ لیدرهای میدانی  لیدرهای میدانی

+ خیزش اجتماعی نسل جوان ایران فرهاد یزدی

+ اولویت پاسداری از یک پارچگی سرزمینی ایران فرهاد یزدی

+ با کمال تاسف و تاثر از در گذشت دوست نازنین مان محمد امینی .

+ اعتراضات مردم و راهکار های روی میز حکومت یکی از همکارن سایت آینده نگر از ایران

+ تعلل نیروهای مسلح فرهاد یزدی

+ آینده در کوتاه مدت فرهاد یزدی

+ سپاه پاسداران و نجات ایران فرهاد یزدی

+ رسالت انسان در برابر آزادی سعیده امین‌زاده

+ ایران – روسیه - اوکراین فرهاد یزدی

+ نیاز به زمان فرهاد یزدی

+ مبارزه مدنی و چرائی آن کیومرث صابغی

+ دو بازنده – یک برنده. فرهاد یزدی

+ نظام سیاسی در ایران آینده فرهاد یزدی

+ آیا بایدن در انتخابات ۲۰۲۴ کاندید خواهد شد ؟ رضا علوی

+ اسطوره سیاسی از دموکراسی آمریکا تا اقتدار گرائی چین پرفسورجیم دیتو

+ اسطوره جدید و آینده سیاسی عربستان سعودی -

+ فرمان فرمایی روسیه بر نظام اسلامی فرهاد یزدی

+ دگرگونی قدرت در کانون نظام فرهاد یزدی

+ برجام در تاریکی رضا علوی

+ برای مام زمین در روز زمین فرهاد یگانه‌

+ تکرار تاریخ، نابودی محتوم دیکتاتورهای بزرگ به دست خودشان است فرهاد یگانه‌

+ چرا رابطه کشورهای غربی و روسیه پس از پایان جنگ سرد، به چنین کابوسی برای اردوگاه کشورهای غربی ختم شد؟ فرهاد یگانه‌

+ تاثیر جنگ اوکراین فرهاد یزدی

+ نوروزتان مبارک .

+ چیرگی «جبهه موافقت» بر «جبهه مقاومت» رضا علوی

+ نخبه گان یا پخمه گان در حکومت اسلامی  رضا علوی

+ رویا یا کابوس ؟ رضا علوی

+ خودکامگی  تیموتی اسنایدر

+ نگاهی بر موقعیت ایران در منطقه فرهاد یزدی

+ در باره انتخابات ۱۴۰۰ مجید / ایران

+ حسن هم از میان ما رفت گروهی از یاران دیروز، امروز و فردای حسن

+ در باره ظریف ... و میدان  مجید / ایران

+ نظام اسلامی و اردوی خاور بر علیه باختر فرهاد یزدی

+ چرا سازمانهای اطلاعا تی معتقدند که آینده جهان تیره و تار است ترجمه: کیومرث صابغی

+ تضمین حداقل درآمد یکسان برای تمام شهروندان. فرهاد طالع

+ قرار داد ۲۵ ساله ؛ ماندگاری حکومت یا ترکمانچای ؟ رضا علوی

+ سخنی با آقای مهاجرانی. محمد امینی

+ مذاکره غرب با نظام اسلامی فرهاد یزدی

+ هنر فاشیست نبودن ترجمه ناصر فکوهی

+ با ناسيوناليسم راه به جايي نمي‌بريم عظيم محمودآبادي

+ در آستانه چهل و دومین سالگرد انقلاب فرهادی یزدی

+ روز سياه  رضا علوي

+ مصباح یزدی ؛ معمار خشونت مقدس و طرا ح "کادرسازی " رضا علوی

+ حمله به ایران و یا حزب الله؟ فرهاد یزدی

+ تهدید از سوی قفقاز فرهاد یزدی

+ بهار آن سال و «بهار هر سال...» محسن یلفانی

+ بحران امنیتی و حکومت نظامیان فرهاد یزدی

+ جستجوی کار در ایران امروز 

+ سیاست دولت نوین آمریکا در منطقه فرهاد یزدی

+ اوباما برجام را آورد و ترامپ آنرا پاره کرد- چرا؟ مجید / ایران

+ ارزش های اندیشه های دکتر فاطمی  رضا علوی

+ مرگ نهائی رژیم  فرهاد یزدی

+ آتش افروزی در قفقاذ فرهاد یزدی

+ اندیشه چپ ، خادم غرب مهندس صلاح الدین همایون

+ تنگ تر شدن حلقه فشار فرهاد یزدی



info.ayandeh@gmail.com
©ayandeh.com 1995